وصلِ یار
نبض هستی لرزه بر رگهای کوهِ نور زد
باغبان انبیاء گل نغمهای مسرور زد
چشمِ کوههای دگر پیش حرا تاریک بود
چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد
بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا
صد ملک با بالهای سر درش را تور زد
هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد
با چنین والا مقامی چشمها را خیره کرد
تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد
دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف
سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود
گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد
آفتاب
آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
نور صادق
به هر كرانه سر زده روشني صبح اميد
باد بهار عاشقان ، به جانب چمن وزيد
ز مشرق طلوع نور ، صبا رسد به صد نويد
به گوشهي بنفشه زار ، يك گل تك دانه دميد
گلي كه چشم دو جهان ، شبيه او دگر نديد
ز آسمان ز كهكشان ، زمزمه مي رسد به گوش
كسي به جمع قدسيان ، نمانده ساكن و خموش
عيان شده ز بي نشان ، نشان جنبش و خروش
داده سبو بر همگان ، ساقي مستِ مِي فروش
هر كه در اين دايره بود ، كوثر ناب سركشيد
ميان باغ و گلسِتان ، گل يگانه مي رسد
نور زمين و آسمان ، در اين ميانه مي رسد
در شب تار اختران ، ماه زمانه مي رسد
عشق از آن سوي جهان ، بدين بهانه مي رسد
كه در طريق دلبري ، دلبر دلبران رسيد
كسي كه شد ز غمزه اش ، طريق دلبري تمام
همان كه جمع انبياء به حضرتش دهد سلام
هم او كه چشم مست او ، ربوده دل ز خاص و عام
در شب ميلاد نبي ، ز بيت پنجمين امام
به نقل از سایت تبیان زنجان
شهادت امام حسن عسکری، بهار جوشش خون شیعه است در غم غیبت
امشب که زمین و آسمان می گرید / از ماتم عسکری جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند / چون مهدی صاحب الزمان می گرید
*****
هشدار که ماتم عظیم است امروز / دلها همه با غصه ندیم است امروز
بر صاحب عصر تسلیت باید داد / کان درّ گرانمایه یتیم است امروز . . .
*****
امروز عسکری به جهان دیده بسته است / قلب جهان و قطب زمان دلشکسته است
آن حجت خدای، ز بیداد معتمد / پیوند زندگانی اش از هم گسسته است
*****
داغ امام عسـکری دلـهـا شکستـه / در ماتم بابای خود مهدی نشسته
گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته / زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته . . .
*****
شیعیان بر سر زنید، شد عزای دیگری / کشته ی زهر جفا شد امام عسکری
از جفای معتمد، پر زخون دل ها شده / در عزای عسکری، سامره غوغا شده
تبریک آن روزها...
فجر است و سپیده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشید حقیقت زافق سر زده است
*****
برخیز که فجر انقلاب است امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا نقش بر آب است امروز
*****
آمدی فجرآزادی! که با آمدن تو، امام آمد، امامی که بر سربیدادگران، خروش کلیم داشت
و برجان امت،دم مسیح. کلامش بوی وحیداشت و طعم شیرین آوای انبیا.
*****
قلبها، کهکشانی از عشق خمینی میشود و جامی لبریز از شراب طهور پیروزی.
دهه فجرمبارک
به یاد امام...
درِ وصل
اى دوست ببين حال دل زار مرا ويـن جانِ بلا ديده بيمار مرا
تا كى درِ وصلِ خود به رويم بندى جانا مپسند ديگر آزار مرا
*****
ياد دوست
ياد روزى كه به عشق تو گرفتار شدم
از سر خــــويش گذر كرده، سوى يــــار شدم
آرزوى خم گيسوى تو خم كرد قدم
بـــاز انگشت نمـــــاى ســـــر بـــــازار شدم
طُرفه روزى كه شبش با تو به پايان بردم
از پــــى حســــرت آن مـــــونس خمّار شدم
با كه گويم كه دل از دورى جانان چه كشيد
طاقت از دست بــرون شد كه چنين زار شدم
يار در ميكده ، بايد سخن دوست شنيد
طــــوطى بــــــاغ چــــــه داند ، برِ دلدار شدم
آن طرب را كه ز بيمارى چشمت ديدم
فـــــارغ از كـــوْن و مكان گشتم و بيمار شدم