آمادگی برای رفتن
15 شهریور 1394
صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز،
بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر
نشست.بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما
که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.” کسی برنخاست.
گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.” باز کسی برنخاست!
سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز
آماده نیستید!”