افسوس ...
01 فروردین 1391
افسوس مي خورم ….چرا؟چرا با رفتن تو…………..بهار مي ايد ؟…امدي در سرماي زمستان… به سردي زمستان بودي….. به غم انگيزي شبهاي تنهايي….. به خشکي برف …مي روي….. بهار مي ايد …به نظر معامله خوبي است….اميد ان دارم بهار گلي بر چهره ات بنشاند …چه اميد مبهمي…گردش روزگار خطا ندارد ….زمستان هيچ گاه بهار را نمي بيند…