بیا ....
10 خرداد 1394
ای که زندگی ام را با نگاهت روشن میکنی
و سر فصل زیای زندگی را با کلمه عشق آغاز میکنی
ای که همچون ساحل آرامی بودی در دریای طوفانی دلم
و نا خدایی برای کشتی رها شده درطوفانی از امواج
حال چون همیشه سفره آسمان دلت را برای این دل تنگ بگشا
که مرا به تو نیاز است
غمها بر من حمله ور
کشتی ها همه بر گل نشسته
نگاهم خسته
بیا که وجودت همچون مرحمی بر این دل تنگ است
و همچون ساحلی ست برای کشتی غم زده ام
بیا که نگاهت همچون چراغی ست در دنیای ظلمانی بی کس
و صدایت لالایی شبانه ام
بیا که صبر همنشین مرگ است