تأثير گذاري جهان بيني در شناخت دنيا
بر اساس جهان بيني، اين عالم طبيعت مسبوق به عالم ديگر است، يك؛ ملحوق به جهان ابد است، دو. ما يك حلقه اي در وسط قرار داريم، ما يك مسافري هستيم در بين راه؛ آغاز ما جاي ديگر است، انجام ما هم جاي ديگر. ما با مردن نمي پوسيم، با مردن از پوست به در مي آئيم. يك وقت انسان طبيبانه مرگ را توصيه مي كند، يك وقتي حكيمانه مرگ را توجيه مي كند. يك طبيب حس گراي تجربه رو؛ وقتي از او سؤال كرديد كه چرا اين شخص مُرد، حرفي مي زند كه ديگران آن را به شعر در آورده بودند.
جان قصد رَحيل كرد گفتم كه مَرو
گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد
از افراد عادي سؤال بكنيد كه چرا فلان شخص مُرد، تمام جواب را متمركز مي كنند كه اين دستگاه بدنش درست كار نمي كرد؛ حالا يا قلبش از كار افتاد، يا كليه اش از كار افتاد، يا دستگاه گوارشش آسيب ديد؛ چون اين خانه ويران شد، صاحب خانه، خانه را ترك كرد. جان قصد رَحيل، [يعني رفتن ] كرد، گفتم كه نرو؛ گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد. چون بدن فرو مي آيد، من ناچارم بروم بيرون. امّا وقتي از حكيم سؤال كنيد كه چرا انسان مي ميرد، مي گويد: چون اين شخص خانه نو و بَلد نو و منطقه نو را انتخاب كرد، آنجا را ساخت؛ اين خانه كلنگي شد، ديگر به اين خانه توجه نمي كند. چون او مي خواهد برود، خانه فرو مي ريزد؛ نه چون خانه فرو مي ريزد، صاحبخانه مي خواهد برود! آن نگاه حكيمانه با اين نگاه طبيبانه خيلي فرق دارد! همه ما اينطوريم؛ چه بد، چه خوب. ما يك جاي ديگري، يك خانه ديگري مي سازيم، به آن خانه علاقمنديم؛ چه خانه خوب، چه خانه بد؛ چه خانه روشن، چه خانه تاريك؛ هر كسي خانه اي كه ساخت، به آن دل بسته است. چون به آن خانه دل بستيم و عازم رفتنيم، اين خانه كلنگي مي شود و فرو مي آيد.