خاطراتی از شهید قدرت الله امینیان
شهید قدرت الله امینیان
قائم مقام فرمانده عملیات مهندسی-رزمی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)
متولد : 1338 - دامغان
تاریخ شهادت : 65/1/18
محل شهادت : مریوان
بارها دیدم که پس از اتمام نماز جماعت چند رکعت دیگر نماز می خواند به او گفتم مگر نماز قرض داری؟
جواب داد برای آقا امام زمان میخوانم.
در جبهه گاهی آنقدر کار میکرد که بیحال می افتاد و مجبور بودند که به او سرم وصل کنند.
ازدواج هم که کرده بود پس از هشت روز جهاد آمد تا به جبهه برود. به او گفتم چند روزی پیش خانم و پدر و مادر بیمارت باش. گفت چون امر فرماندهی را لازم الاجرا میدانم چشم! برگۀ مرخصی برایش صادر شد.
فردای آن روز به جهاد آمد. تعجب کردم. گفت دیشب خواب دیدم که حضرت ابوالفضل به من گفت من با دو دست قطع شده میدان را ترک نکردم. شما سالم هستید و میخواهید… حرفش را ادامه نداد و برگۀ مرخصی را پاره کرد و رفت تا شهید شد.»
به نقل از حاج ابوالفضل حسن بیکی
*****
شبي به اتفاق او در منزل يكي از اقوام بوديم و ايشان با ماشين جبهه آمده بود . در هنگام بازگشت به منزل ، براي اعضاي خانواده تاكسي گرفت و خودش با ماشين جبهه به منزل آمد . پدر به او اعتراض كرد
و گفت : ماشين كه خالي بود ، اگر ما را هم سوار مي كردي عيبي نداشت . گفت : « وقتي ماشين را تحويل مي دادند ، گفتند فقط براي استفاده شخصي خودت است ، نه كس ديگر . من هم بايد دستور فرماندهي را
اطاعت كنم . اگر از چيز به اين كوچكي سرپيچي كنم در مراحل بالاتر نمي توانم دستورات را به نحو احسن انجام دهم .
به نقل از خانواده شهيد
*****
وقتی از جبهه برای مرخصی میآمد همه خانواده دور هم جمع میشدیم و به طور معمول وقتی گرم صحبت میشدیم، شاید غافل از این بودیم که داریم غیبت میکنیم .
ایشان فورا بحث را عوض میکرد و حواس افراد را به کارهای خودش مشغول میکرد.
مثلا یادم است یکبار پای خودش را دراز کرد و گفت: «اگر گفتید که پای من شبیه به چه چیزه ؟» هر کس حرفی زد و پای او را به چیزی شبیه کرد.
در آخر پای دیگرش را هم دراز کرد و گفت: « خب شبیه پای دیگۀ منه !! » به این ترتیب از ادامه غیبت کردن ما جلو گیری کرد.
به نقل از برادر شهید