خاطره ای از شهید علی رضائی:
بعد از شهادت پسرم، با مادرش براي كاري به تهران رفتيم. از يك طرف به خيابانها و ميدانها آشنا نبوديم و از طرفي هم سواد آن چناني نداشتيم. آدرس آن جايي را كه ميخواستيم برويم، همراهمان بود. راننده ما را تا چهارراهي رساند و پياده كرد. فكر ميكرديم حالا ديگر پيدا ميكنيم. هر چه به اطراف نگاه كرديم، نتوانستيم تشخيص بدهيم كه بايد به كدام طرف برويم. در همين حال دو تا پاسدار به طرف ما آمدند. آدرس را نشانشان داديم. كمك كردند و ما را به آن طرف چهارراه بردند. مسير را نشانمان دادند برگشتم كه از آنها تشكر كنم اما كسي را نديدم. براي ما يقين شد كه خود شهيد به كمك ما آمد.
به نقل از پدر شهيد