دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
22 تیر 1391
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم / تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهی آمد / آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی / غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟!
زمین به دور سرم چرخ می زند پس کی / تمام می شود این روزهای یلدایی
آقای جمعه های غریبی ظهور کن / دل را پر ازطراوت عطر حضور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق / یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بی قرار دلبر است
گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است