دیده منتظر
بیت بیت غزلم قبله گه عشق تو شد
دیده ی منتظرم جایگه عشق تو شد
از فراق تو دل خسته ی من پیر شده
سرمه ی چشم من از خاک ره عشق تو شد
مهلتی نیست بیا آه که فردا دیر است
پر و بال غزلم در نگهت زنجیر اسـت
دفتر عمر ورق می خورد ای ناز گلم
به خدا تا تو نیایی دل من دلگیر است
هر سحر بر دل مهتاب گره می بستم
نگهم را که هنوز چشم به راهت هستم
شاید امشب تو به مهتاب نظر اندازی
باز برگردی و آیـی و بگیری دستـم
نـذر کردم که بیایـی هـزار آئینه
بسپارم به دل آب شب آدینه
کلبه ی عشق صفا بی تو ندارد هرگز
همدمی نیست کنم فاش غم دیرینه
نگهم رنگ غروب است و دلم در غربت
پیچکم بر گل عشق تو گرفتم الفت
شعله ی عشق تو آتش زده بر سینه من
سالها هست نشسته به دل من مهرت
فرشی از عشق به دامان چمن گستردم
دیده را با گلی از اشک مزین کردم
عطر یادت همه جا چاشنی شعر من است
مهر جانتاب تو را در غزلم پروردم
ماه گردید سر افکنده ز رویت والله
همه عشاق دخیلند به مویت والله
کاش چون لاله ی وحشی لب چشمه ی دل
می گرفتم کمی از آب وضویت والله
سکینه سلطانی
طلبه سطح 3- گرایش تفسیر و علوم قرآنی