سلام عاطفه محض نور بی سایه
22 اسفند 1394
من وستاره شب تا سحر دعا کردیم شبانه بانوی خورشید را صدا کردیم
سلام عاطفه محض نور بی سایه سلام بیشتر از خود به فکر همسایه
دلت که بوی دل سرخ سیب ها را داشت شمیم گریه ی امن یجیب ها را داشت
نه کوفه است که بد نامی اش به رد مانده است کدام شهر زمینی تو را نرنجانده است
به مکه بگو دره ابو طالب گرسنگی به تو مانند دیگران غالب
تو طفل بودی و جسمت هنوز نو پا بود غذای دره تبعید نصف خرما بود
چه روزها که پدر سهم خود نمی خوردست برای دختر خود یک رطب می آوردست
به کودکان تو زنجیر کین میاویزند به شیر و خوشه انگور زهر میریزند….