شخصیت حجر بن عدی در کتاب امام شناسی علامه تهرانی
یکی از علمای بزرگی که درباره شخصیت و کیفیت شهادت حجر بن عدی در جاهای مختلف سخن گفته است،علامه سید محمد حسین طهرانی است.
وی در کتاب امام شناسى جلد 12 صفحه 163 درباره حجر بن عدی مینویسد:
در کتاب «معرفت و تاریخ» از نَسوَى وارد است که گفت: رَزین غافقى گفت: من از علىبنأبىطالب علیهالسّلام شنیدم که مىگفت:
یَا أَهلَ العِرَاقِ سَیُقْتَلُ مِنکُم سَبْعَة بِعَذْراءَ، مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ أصحَابِ الأُخْدُود
«اى اهل عراق بزودى از شما هفت نفر در عذراء کشته مىشوند، مَثَل ایشان مانند مَثَل أصحاب اخدود است». و حُجر بن عدى و اصحاب او در عذراء کشته شدند.
حجر بن عدى کِندى کوفى از اعاظم اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و از ابدال آنهاست. در کیاست و زهد و عبادت، در عرب مشهور بوده است.
گویند شبانه روزى هزار رکعت نماز مىگزارده است. اصحاب تراجم و رجال، حال او را مفصلًا بیان کردهاند. از جمله ابن اثیر در «اسد الغابة» و ما اینک از «استیعاب» ابن عبد البّر أندلسى قدرى از حال و خصوصیّات وى را بیان مىنمائیم.
حُجر بن عدى کندى از فضلاء اصحاب رسول خدا بوده و با وجود صِغَر سنّ از بزرگان آنها محسوب مىشده است.
در جنگ صفّین ریاست لشکر کِندَه را داشت و در جنگ نهروان مَیسره لشگر أمیر المؤمنین علیه السّلام به دست او بود. چون معاویه به زیاد بن ابیه حکومت عراق و ماوراء آن را داد و زیاد از سوء سیرت و غلظت و تندى، آنچه در توان داشت ظاهر نمود، حُجر بن عَدى او را از ولایت و حکومت عراق خلع کرد و معاویه او را خلع نکرد و جماعتى از اصحاب و شیعیان على علیه السّلام از حُجر پیروى نمودند. و روزى که زیاد در آمدن نماز تأخیر کرد، حُجر و اصحابش او را با ریگ زدند.
زیاد جریان را به معاویه نوشت و او امر کرد تا حُجر را به نزد وى بفرستد. زیاد، حُجر را در زمره دوازده مرد دیگر که همگى در غلّ آهنین به زنجیر کشیده بودند با همراهى واثل بن حذجر حَضْرَمى به سوى معاویه ارسال نمود. معاویه شش نفر از آنها را کشت و شش نفر را زنده نگهداشت و حُجر بن عَدِىّ در جمله آن شش تن بود که کشته شدند.
چون خبر به غلّ کشیدن حُجر و اصحابش توسط زیاد به عایشه در مدینه رسید، عبد الرّحمن بن حارث بن هِشام را به سوى معاویه در شام فرستاد و پیام داد که: الله الله فِى حُجر و أصحَابِهِ «خدا را خدا را در نظر بگیر درباره حُجْر و اصحاب او» ولیکن چون عبد الرّحمن بن حارث به شام رسید، دید که حُجر و پنج نفر از اصحاب او را کشتهاند.
عبد الرحمن بن حارث به معاویه گفت: حِلم ابو سفیان از تو درباره حجر و اصحابش در کجا پنهان شد؟ چرا آنها را در زندانها حبس نکردى تا بدین وسیله آنها را در معرض مرض طاعون درآورى و بدینگونه بمیرند؟ معاویه گفت: چون مثل تو در قوم من پیدا نمىشد این فکر به نظر من نیامد.
عبد الرّحمن گفت: به خدا قسم که دیگر عرب براى تو حلمى را و رأى و تدبیرى را نمىشناسد. گروهى از مسلمانان را که به طور اسارت به نزد تو آوردند کشتى؟ معاویه گفت: پس من چکار کنم؟ درباره آنها زیاد به من نامهاى نوشت و امر آنها را تشدید مىکرد و متذکر میشد که آنها در حکومت من بزودى ایجاد پارگى و گسیختگى خواهند نمود که قابل وصله زدن نباشد.
و پس از این جریان، معاویه به مدینه آمد و بر عایشه وارد شد. اوّلین سخنى را که عایشه با او گفت کشتن حُجر بود در ضمن گفتار طویلى که بین آن دو نفر جارى شد، و سپس عایشه گفت: مرا بر حُجر واگذار تا در نزد پروردگارمان ملاقات حاصل شود.
صفحات: 1· 2