شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
موجبات شهادت امام موسى كاظم علیه السلام
” انتم الصراط الاقوم و السبیل الاعظم و شهد
اء دارالفناء و شفعاء دارالبقاء. (1)؛ شما راست ترین راه ها و بزرگترین شاهراه ها هستید. شما شهیدان این جهان و شفیعان آن جهانید.
همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثناى وجود مقدس حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه كه در قید حیات هستند، شهید از دنیا رفتهاند؛ هیچ یک از آنها با مرگ طبیعى و با اجل طبیعى و یا با یك بیمارى عادى از دنیا نرفتهاند، و این یكى از مفاخر بزرگ آنهاست.
خود آنان همیشه آرزوى شهادت در راه خدا را داشتند كه ما مضمون آن را در دعاهایى كه آنها به ما تعلیم دادهاند و خودشان مىخواندهاند مىبینیم. على علیه السلام مىفرمود: “من تنفر دارم از این كه در بستر بمیرم، هزار ضربه شمشیر بر من وارد بشود بهتر است از این كه آرام در بستر بمیرم.” و ما نیز در دعاها و زیاراتى كه قرائت مىكنیم یكى از فضائل ائمه را به این نام یادآوری می کنیم كه آنها از زمره شهدا هستند و شهید از دنیا رفتهاند.
در اصطلاح، «شهید» لقب وجود مقدس امام حسین علیه السلام است و ما معمولا ایشان را به لقب«شهید» مىخوانیم: «الحسین الشهید». همان طور كه لقب امام ششم را «جعفرالصادق» و لقب امام موسى بن جعفر را « موسى الكاظم» مىگوییم ، لقب سیدالشهداء نیز« الحسین الشهید» است. ولى این بدان معنى نیست كه ائمه دیگر ما شهید نشدهاند. همان طور كه اگر موسى بن جعفر را «الكاظم» می نامیم معنایش این نیست كه سایر ائمه” كاظم” نبودهاند -"كاظم” یعنى كسى كه بر خشم خود مسلط است- ، یا اگر به امام هشتم مىگوییم «الرضا» معنایش این نیست كه دیگران مصداق«الرضا» نیستند، و یا اگر امام ششم را «الصادق» می نامیم ، معنایش این نیست كه دیگران العیاذ بالله صادق نیستند.
تاثیر مقتضیات زمان در شكل مبارزه
اینجا این سوال مطرح می شود كه چرا سایر ائمه را “شهید” می گوییم؟ با این که بر اساس اسناد تاریخی ایشان در مقابل دستگاه هاى جور زمان خودشان قیام نكرده و شمشیر نكشیده اند؟ و ظاهر سیره شان نشان مىدهد كه روش ایشان با روش امام حسین(ع) متفاوت بوده است.
این که ما تصور کنیم سایر ائمه با روش امام حسین(ع) در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است، تصور غلطی است. این هم که برخی فکر می کنند بنای امام حسین علیه السلام بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولى سایر ائمه بنای مبارزه را نداشتند، تفکر نادرستی است. امكان ندارد مقام مقدس امام با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش كند و خودش را با آن منطبق كند؛ بلكه همیشه با آنها مبارزه مىكند. تفاوت در این است كه شكل مبارزه فرق مىكند. یك وقت مبارزه علنى است و اعلان جنگ می شود؛ و وقتی دیگر، مبارزه هست ولى نوع مبارزه فرق مىكند. یعنی مقتضیات زمان در شكل مبارزه تاثیر می گذارد. هیچ وقت مقتضیات زمان در این جهت نمىتواند تاثیر داشته باشد كه در یك زمان سازش با ظلم جایز نباشد ولى در زمان دیگر جایز باشد. در واقع سازش با ظلم در هیچ زمانى و در هیچ مكانى و به هیچ شكلى جایز نیست، اما ممكن است شكل مبارزه فرق كند. تاریخ ائمه اطهارعموماً حكایت مىكند كه همیشه در حال مبارزه بودهاند. اگر مىگویند مبارزه در حال تقیه، مقصود سكون و بى تحركى نیست.« تقیه» از ماده «وقى» است، مثل تقوا كه از ماده «وقى» است. تقیه معنایش این است که به شكل مخفیانه و در یك حالت استتار از خود دفاع كردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن.
همه ائمه اطهار این افتخار را دارند كه در زمان خودشان با هیچ خلیفه جورى سازش نكردند و همیشه در حال مبارزه بودند. ایشان در مقابل خلفایی نظیر عبدالملك مروان، اولاد عبدالملك، پسرعموهاى عبدالملك، بنى العباس، منصور دوانیقى، ابوالعباس سفاح، هارون الرشید، مامون و متوكل و … که از بدنام ترین افراد تاریخ هستند، ایستادند و به انحاء مختلف مبارزه نمودند. اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اینها نبود، و اگر ایشان فسق ها و انحراف هاى آنان را برملا نمىكردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنها را به مردم تذکر نمى دادند، امروز ما هارون و مخصوصاً مامون را در ردیف قدیسین مىشمردیم. اگر ائمه، باطن مامون را آشكار نمىكردند و وى را معرفى نمىنمودند، مسلما امروز او یكى از قهرمانان بزرگ علم و دین در دنیا تلقى مىشد.
در این مقاله بحث ما در زمینه عواملی است که موجبات شهادت امام موسى بن جعفرعلیهماالسلام را فراهم نموده است. البته در این كه موسى بن جعفرعلیهماالسلام به شهادت رسیده، از مسلمات تاریخ است. بنا بر معتبرترین و مشهورترین روایات، موسى بن جعفرعلیهماالسلام چهار سال در كنج سیاه چالهاى زندان به سر برد و در زندان هم به شهادت رسید.
امام در زندان بصره
امام فقط در یك زندان محبوس نبود، بلکه در زندان هاى متعدد به سر برد. ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل مىكردند، و راز مطلب این بود كه در هر زندانى كه امام را مىبردند، پس از اندك زمانی زندانبان مرید امام مىشد. اولین حبس امام در هفتم ماه ذى الحجه سال 178، از زندان بصره آغاز گردید. امام را تحویل عیسى بن جعفربن ابى جعفر منصور، - نوه منصور دوانیقى- والى بصره دادند. او یك مرد عیاش و شرابخوار، و اهل رقص و آواز بود. مدتى که از زندانی بودن امام گذشت، كم كم عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید امام شد.عیسی بن جعفر بر اساس تبلیغات حکومت تصور مىكرد كه امام کاظم (ع) مردى یاغى است كه مدعى خلافت است، ولی پس از چندی همجواری با امام دریافت که ایشان نه تنها دل به دنیا نبسته است بلکه غرق در معنویت است. و اگر مساله خلافت براى ایشان مطرح است از جنبه معنویت مطرح است نه این كه یك مرد دنیا طلب باشد. همین مسائل باعث شد که وضع تغییر کند و عیسی دستور داد اتاق بسیار خوبى در اختیار امام قرار دادند و رسماً از امام پذیرایى مىكرد. از آن طرف هارون محرمانه به عیسی پیغام داد كه امام را بکشد. عیسی جواب داد که چنین كارى نمىكند. پس از این که هارون برای اجرای دستورش فشار زیادی آورد؛ عیسی نامه ای به خلیفه نوشت كه “دستور بده زندانی را از من تحویل بگیرند والا او را آزاد مىكنم، من نمىتوانم چنین مردى را به عنوان یك زندانى نزد خود نگاه دارم.” و البته چون عیسی بن جعفر پسرعموى خلیفه و نوه منصور بود، برای حرفش احترام قائل بودند.
امام در زندان هاى مختلف
بالاخره امام را از بصره به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر« ربیع» حاجب -دربان- معروف است. (2) پس از مدتی فضل هم به امام علاقه مند شد و وضع امام را تغییر داد که وضع بهترى بود. جاسوسان به هارون خبر دادند كه موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مىكند، در واقع زندانى نیست و مثل میهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمكى داد. فضل بن یحیى هم بعد از مدتى شروع به خوشرفتاری با امام كرد كه هارون خیلى خشمگین شد و جاسوس فرستاد که تحقیق كنند؛ و چون دیدند که جریان صحت دارد، هارون امام را از او نیز تحویل گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد. پس از آن یحیى برمكى پدر فضل، براى این كه مبادا به سبب سرپیچی پسرانش از اوامر هارون از چشم هارون بیافتند، در مجلسى سر زده نزد هارون رفت و گفت: اگر از پسرم تقصیری سر زده، من حاضرم اوامر شما را اطاعت كنم؛ پسرم توبه كرده است، او را ببخشید. یحیی پس از آن که دل هارون را به دست آورد، به بغداد آمد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهك داد كه گفته می شود مسلمان نبود. در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت، و امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید.
در خواست هارون از امام
در آخرین روزهایى كه امام زندانى بود و تقریباً یك هفته بیشتر به شهادت ایشان باقى نمانده بود، “هارون” یحیى برمكى را نزد امام فرستاد و با نرمی و ملایمت به او گفت از طرف من به پسرعمویم سلام برسان و به او بگو بر ما ثابت شده كه تو گناهى و یا تقصیرى نداشتهای ولى متأسفانه من قسم خوردهام كه تا تو اعتراف به گناه نكنى و از من تقاضاى عفو ننمایى، تو را آزاد نكنم؛ البته لازم نیست هیچ كس هم بفهمد. همین قدر که در حضور همین یحیى اعتراف كنی کافی است، چرا که من نمی توانم سوگند خود را بشکنم.
امام آن روح مقاوم و بزرگ، به یحیی پاسخ می دهد:« به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است» و پس از یك هفته امام را مسموم نمودند.
علت دستگیرى امام
چرا هارون دستور دستگیری امام را داد؟ پاسخ روشن است: خلیفه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مىورزید و احساس خطر مىكرد، او برای حکومتش احساس امنیت نداشت. زمانی كه هارون تصمیم مىگرفت ولایتعهدی را براى پسرش امین، و بعد از او براى دیگر پسرانش مامون و مؤتمن تثبیت كند؛ علما و برجستگان شهرها را دعوت مىنمود تا همگی در آن سال به مكه بروند چرا كه مىخواست در آنجا از همه بیعت بگیرد. اما برای چنین برنامه ای مانعی بزرگ وجود داشت و آن مانع امام کاظم علیه السلام بود. آن كسى كه اگر در آن جمع حضور می داشت و چشمها به او می افتاد، این فكر در اذهان ایجاد مىشد که آن كسی که براى خلافت لیاقت دارد امام کاظم علیه السلام است و در اینجا قطعا نقشه های هارون به هم می خورد. پس وقتى كه به مدینه آمد، دستور زندانی کردن امام را داد.
در تاریخ آمده است که یحیى برمكى به اطرافیانش گفت: من گمان مىكنم خلیفه ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف كنند. گفتند چطور؟ گفت: من همراهش بودم كه به زیارت حضرت رسول در مسجدالنبى رفتیم، وقتى كه خواست به پیغمبر سلام بدهد، دیدم این گونه سلام مىگوید: السلام علیك یا ابن العم یا رسول الله. بعد گفت: من از شما معذرت مىخواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف كنم.
بالاخره هارون دستور داد جلادهایش به سراغ امام بروند. اتفاقا امام در خانه نبود. ایشان به مسجد پیغمبر رفته بود. سربازها به مسجد رفتند و وقتى وارد شدند كه امام در حال نماز بود. مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند، در همان حال نماز، ایشان را كشان كشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند كه حضرت نگاهى به قبر رسول اكرم كرد و عرض كرد: السلام علیك یا رسول الله، السلام علیك یا جداه، ببین امت تو با فرزندان تو چه مىكنند؟!
چرا هارون این اعمال را انجام داد؟ مگر امام قیامی بر پا کرده بود؟ از مسلمات تاریخ است که ایشان قیام نکرده بود ولی وجود خود امام برای هارون و حکومتش خطر داشت، چون خلیفه مىخواست براى ولایتعهدی فرزندانش بیعت بگیرد؛ هارون نگران بود که امام اعلام نماید هارون و فرزندانش غاصب خلافتند.
سخن مامون
عملکرد مامون به گونه ای بوده است كه بسیارى از مورخین او را شیعه مىدانند، و مىگویند از علماى شیعه بوده است. این مرد مباحثاتىمنطقی با علماى اهل تسنن داشته است كه در متن تاریخ ضبط است. چند سال پیش یك قاضى سنى اهل تركیهاى كتابى نوشته بود كه به فارسى نیز ترجمه شد به نام « تشریح و محاكمه درباره آل محمد». در آن كتاب، مباحثه مامون با علماى اهل تسنن درباره خلافت بلا فصل حضرت امیر(ع) نقل شده است. نوشتهاند زمانی خود مامون گفت: اگر گفتید چه كسى تشیع را به من آموخت؟ گفتند چه كسى؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند: پدرت هارون كه با شیعه و ائمه شیعه از همه دشمنتر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است. در یكى از سفرهایى كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم. من بچه بودم، همه به دیدنش مىآمدند، مخصوصاً مشایخ، معاریف و كبار. دستور داده بود هر كسى كه مىآید، اول خودش را معرفى كند، یعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است یا از غیر قریش؛ و اگر از انصار است، خزرجى است یا اوسى. هر كسى كه مىآمد، اول دربان نزد هارون مىآمد و مىگفت: فلان كس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزى دربان آمد گفت آن كسى كه به دیدن خلیفه آمده است مىگوید: “بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب.” تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند؛ و به ما دستور داد كه از ایشان استقبال كنیم. ما رفتیم. مردى را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در ظاهرش كاملا هویدا بود. نشان مىداد كه از آن عباد است. سواره بود كه مىآمد، پدرم از دور فریاد كشید: شما را سوگند مىدهم كه همین طور سواره نزدیك بیایید، و او چون اصرار زیاد پدرم را دید یك مقدار روى فرش ها سواره آمد. به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم. هارون وى را بالا دست خودش نشاند و مؤدب نشست، و بعد سؤال و جواب هایى كرد:
- عائله تان چند نفرند؟ معلوم شد عائلهاش خیلى زیاد است.
- وضع زندگیتان چطور است؟ امام پاسخ دادند.
- عوایدتان از کجا تأمین می شود؟
پس از این سوال و جواب ها وی رفت. وقتى خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنید، در ركابش بروید. و ما به امر هارون تا در خانهاش در بدرقهاش رفتیم، كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهى شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمىكنم و آن این كه با اولاد من بدرفتارى نكن.
ما نمىدانستیم این كیست. برگشتیم. من از همه فرزندان ناراحت تر بودم، وقتى خلوت شد به پدرم گفتم این كى بود كه تو این قدر او را احترام كردى؟ خندهاى كرد و گفت: اگر راستش را بخواهى این مسندى كه ما بر آن نشستهایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد دارى؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمىكنى؟ گفت: مگر نمىدانى “الملك عقیم"؟ تو كه فرزند من هستى، اگر بدانم كه مدعى من می شوى، آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت بر مىدارم.
پس از مدتی هارون شروع کرد به صله دادن. پول هاى گزاف برای افراد مىفرستاد، پول هایی به میزان پنج هزار دینار زر سرخ، چهارهزار دینار زر سرخ و غیره. من فکر کردم لابد پولى كه براى این مردى كه این قدر برایش احترام قائل است مىفرستد خیلى زیاد خواهد بود. ولی دیدم كمترین پول را براى او فرستاد؛ یعنی دویست دینار. سؤال كردم که علت این کار چیست؟ گفت: مگر نمىدانى اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب مىكند كه اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند؛ زیرا اگر زمانى امكانات اقتصادى شان زیاد شود، یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام كند.
نفوذ معنوى امام
امام نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولى نفوذ معنوى ایشان بسیار زیاد بود.امام بر دلها حکومت می کردند. این نفوذ در میان نزدیك ترین افراد دستگاه هارون نیز وجود داشت.
على بن یقطین وزیر هارون بود، ولى شیعه بود، و پنهانی خدمت مىكرد. در میان افرادى كه در دستگاه هارون کار می کردند، اشخاصى بودند كه بسیار زیاد مجذوب و شیفته امام بودند ولى هیچ گاه جرات نمىكردند با ایشان تماس بگیرند.
یكى از ایرانی هایى كه شیعه و اهل اهواز بود، مىگوید من مشمول مالیات هاى خیلى سنگینى شدم که اگر مىخواستم این مالیات ها را بپردازم از زندگى ساقط مىشدم. اتفاقاً والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من هم خیلى نگران بودم كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتى از من مالیات مطالبه كند، اوضاع زندگى ام دگرگون می شود. ولى بعضى دوستان به من گفتند: این فرد باطناً شیعه است، تو هم كه شیعه هستى. اما چون جو اختناق حاکم بود من جرات نكردم نزد او بروم و بگویم که شیعه هستم، اندیشیدم که بهتر است به مدینه نزد خود موسى بن جعفربروم، اگر خود امام تصدیق كردند او شیعه است از ایشان توصیهاى بگیرم. خدمت امام رفتم. ایشان نامهاى نوشت كه سه چهار جمله آمرانه بیشتر نبود، اما از نوع آمرانههایى كه امامى به تابع خود مىنویسد، راجع به این كه« قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام.» نامه را با خودم مخفیانه به اهواز آوردم. فهمیدم كه این نامه را باید خیلى محرمانه به او بدهم. یك شب به در خانهاش رفتم، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامهاى براى تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیك كرد و گفت: کارت چیست؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمدهام و نامهاى دارم. نامه را از من گرفت و بوسید، بعد صورت و چشم هاى مرا بوسید؛ مرا فوراً به منزل برد، مثل یك بچه در برابر من نشست و گفت تو خدمت امام بودى؟! گفتم بله.
- تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردى؟! گفتم بله.
- پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم: یك چنین مالیات سنگینى براى من بستهاند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مىشوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند، و چون آقا نوشته بود«هر كس كه مؤمنى را مسرور كند، چنین و چنان…» گفت اجازه مىدهید من خدمت دیگرى هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من مىخواهم هر چه دارایى دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مىكنم، آنچه هم كه جنس است قیمت مىكنم، نصفش را از من بپذیر.
آن مرد می گوید بعدها در سفرى خدمت امام رسیدم و جریان را عرض كردم، امام تبسمى نمود و خوشحال شد.
هارون از جاذبه حقیقت و رفتارهای زیبای امام مىترسید. « كونوا دعاة للناس بغیر السنتكم.»(3) این تبلیغ با عمل است که اثرپذیر است. كسى كه با موسى بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو مىشد و مدتى با آنها بود، حقیقت را در وجود آنها مىدید، و در می یافت كه واقعاً خدا را مىشناسند، واقعا از خدا مىترسند، به راستی عاشق خدا هستند، و هر كاری که انجام می دهند براى رضای خداست.
دو سنّت معمول میان ائمه علیهم السلام
دو سنت در میان همه ائمه علیهم السلام به طور واضح و روشن هویداست. یكى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى ایشان است. با دقت در زندگی این بزرگواران می بینیم که از خوف خدا چنان مىگریند و مىلرزند، گویى خدا را مىبینند، قیامت، بهشت و جهنم را مشاهده می کنند. درباره موسى بن جعفرعلیهماالسلام مىخوانیم: حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیرة (4)؛ هم قسم سجدههاى طولانى و اشكهاى جوشان.
دومین سنت كه در تمام اولاد على علیه السلام - از ائمه معصومین علیهم السلام - دیده مىشود همدردى و همدلى با ضعفا، محرومان، بیچارگان است. در تاریخ زندگی امام حسن، امام حسین، حضرت زین العابدین، امام باقر، امام صادق، امام كاظم علیهم السلام و ائمه بعد از آنها، می بینیم که رسیدگى به احوال ضعفا و فقرا یکی از برنامه های اصلی این بزرگواران بوده است.
نقشه دستگاه هارون
در مدتى كه حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشهاى كشید تا از حیثیت امام بكاهد. كنیز جوان بسیار زیبایى مامور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد. تصور کردند امام که مدتها در زندان بوده، ممكن است نگاهى به او بكند، یا لااقل بشود امام را به گونه ای در این زمینه متهم كنند. هارون و دیگران در این اوهام خام خود غوطه ور بودند اما پس از مدتی خبردار شدند كه در این كنیز انقلاب ایجاد شده، و در کنار امام سجادهاى انداخته و مشغول عبادت شده است. كنیز را نزد هارون بردند؛ دیدند که منقلب شده است. از او پرسیدند جریان چیست؟ گفت: این مردی را كه من دیدم، دیگر نفهمیدم كه من چه هستم. فهمیدم كه در عمرم خیلى گناه كردهام، خیلى تقصیر داشته ام؛ حالا فكر مىكنم كه فقط باید در حال توبه به سر ببرم. و از این حال منصرف نشد تا مُرد.
بُشر حافى و امام كاظم علیه السلام
روزى امام از كوچههاى بغداد عبور می کرد. از خانهاى صداى رقص و پایکوبی بلند بود. اتفاقاً در همان زمان خادمهاى از منزل بیرون آمد در حالى كه آشغال هایى همراهش بود و گویا مىخواست بیرون بریزد. امام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ خادمه گفت: این جا خانه « بشر» یكى از رجال، اشراف و اعیان است؛ همانا كه آزاد است.امام فرمود: بله، آزاد است؛ اگر بنده بود كه این سر و صداها از خانهاش بلند نبود.امام این سخن را فرمود و رفت. خادمه به منزل بازگشت. چون غیبتش طولانی شده بود، بشر از او پرسید چرا معطل كردى؟ خادمه گفت: مردى مرا به حرف گرفت و سؤال عجیبى از من پرسید. بشر گفت چه سوالی؟ از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده مىبود كه این سر و صداها از خانه اش بیرون نمی آمد. بشر گفت: آن مرد چه نشانههایى داشت؟ وقتی خادمه علائم و نشانهها را گفت، بشر فهمید كه موسى بن جعفر است. پرسید: از كدام سمت رفت؟ بشر در حالی که پایش برهنه بود، به خود فرصت نداد كه برود كفشهایش را بپوشد، براى این كه ممكن بود امام را پیدا نكند. با پاى برهنه بیرون دوید و خودش را به موسی بن جعفر رسانید. سپس خود را به پای امام انداخت و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. بشر فهمید كه مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت مىخواهم بنده خدا باشم؛ و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد. و به این علت که پابرهنه به دنبال حضرت دوید به بشر حافی - بشر پا برهنه- مشهور گشت.
باید دقت نمود که این اخبار به گوش خلیفه هم می رسید. هارون از این همه نفوذ کلام امام در بین مردم هراسناک بود و احساس خطر مىكرد، و مىگفت: او نباید باشد،« وجودك ذنب» بودن تو از نظر من گناه است. البته امام هم در عین حال از روشن كردن شیعیان و محارم خود هیچ كوتاهى نمىكردند، و جریان را به آنها مىگفتند تا حقیقت ماجرا بر همه آشکار شود.
صفوان جمال و هارون
صفوان مردى بود كه - به اصطلاح امروز- یك بنگاه كرایه وسایل حمل و نقل داشت كه آن زمان بیشتر شتر بود، و به قدرى متشخص و وسائلش زیاد بود كه گاهى دستگاه خلافت، براى حمل و نقل بارها از او شتر کرایه می کرد. روزى هارون براى سفرى كه به مكه عازم بود، از صفوان شتر کرایه نمود، و با وی قرارداد بست. صفوان، شیعه و از اصحاب امام كاظم علیه السلام بود. روزى خدمت امام آمد و اظهار داشت كه من چنین كارى كردهام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر كرایه دادى؟ گفت: من شترهایم را برای سفر حج به او كرایه داده ام، و این سفر که سفر معصیت نیست، والا كرایه نمىدادم. امام فرمود: کرایه ات را گرفتهاى یا نه؟ صفوان پاسخ داد : مقداری از کرایه باقی مانده است.امام فرمود: به دل خودت رجوع كن. حال كه شترهایت را به او كرایه دادهاى، آیا از ته دلت علاقه مند هستی كه هارون لااقل این قدر در دنیا زنده بماند كه برگردد و بقیه كرایه تو را بدهد؟ گفت: بله. امام فرمود: تو همین مقدار که راضى به بقاى ظالم هستى، گناه است. صفوان وقتی از نزد امام بازگشت، تمام كاروانش را یك جا فروخت، و این شغل را کنار گذاشت. بعد از فروش کاروان شترها به نزد طرف قرارداد رفت و گفت: من این قرارداد را فسخ مىكنم چون دیگر بعد از این نمىخواهم این شغل را ادامه دهم، و شترهایم را فروخته ام. هارون گفت: قضیه از چه قرار است؟ صفوان پاسخ داد: من پیر شدهام، دیگر این كار از من ساخته نیست، فكر كردم که كارم را تغییر دهم. هارون گفت: راستش را بگو، چرا فروختى؟ گفت: راستش همین است. هارون گفت: من مىدانم قضیه چیست. موسى بن جعفر خبردار شده كه تو شترها را به من كرایه دادهاى، و به تو گفته این كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادى كه ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور مىدادم همین جا اعدامت كنند.
پس در واقع موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام دو چیز بود: اولاً شخصیت ایشان به گونهاى بود كه هارون احساس خطر مىكرد. دوماً امام تبلیغ مىكرد و قضایا را روشن مىنمود، منتها از روش تقیه استفاده مىكردند، یعنى طورى عمل مىكردند كه تا حد امكان، مدركی به دست حکومت نیافتد.
چگونگى شهادت امام
آخرین زندان امام، زندان سندى بن شاهك بود، كه یك مرد غیر مسلمان بوده است. سندی از آن كسانى بود كه هر چه به او دستور مىدادند، به شدت اجرا مىكرد. امام را در یك سیاهچال جای دادند. بعد هم تلاش بسیار نمودند تا تبلیغ كنند كه امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. نوشتهاند كه یحیى برمكى براى این كه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد، به هارون قول داد كه آن وظیفهاى را كه دیگران انجام ندادهاند خودش انجام دهد. وقتی سندى را دید او را شناسایی نمود و کشتن امام کاظم علیه السلام را از وی درخواست نمود، و البته او هم پذیرفت. یحیى زهر خطرناكى را فراهم كرد و در اختیار سندى قرار داد. او نیز زهر را آن را در خرمایى تعبیه نمود و خرما را به امام خوراند و بعد هم فوراً شهود را حاضر كردند؛ علماى شهر و قضات را دعوت نمودند، و حضرت را نیز در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ایهاالناس! ببینید این شیعهها چه شایعاتى در مورد موسى بن جعفر رواج مىدهند و مىگویند: موسى بن جعفر در زندان ناراحت است، موسى بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او كاملاً سالم است. تا حرفش تمام شد حضرت فرمود: « دروغ مىگوید. همین الآن من مسموم شده ام و از عمر من دو سه روزى بیشتر باقى نمانده است.» اینجا تیرشان به سنگ خورد. به همین دلیل بعد از شهادت امام، پیکر مطهر ایشان را در كنار جسر- پل- بغداد نهادند، و مرتب مردم را مىآوردند كه ببینید! آقا سالم است، عضوى از ایشان شكسته نیست، سرشان هم كه بریده نیست، گلویشان هم كه سیاه نیست. در نتیجه اعلام کنند که ما امام را نكشته ایم، بلکه به اجل خودش از دنیا رفته است.
پىنوشتها:
1- فرازی از زیارت جامعه كبیره .
2- خلفاى عباسى دربانى داشتند به نام « ربیع» كه ابتدا حاجب منصور بود، بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود، و بعد پسرش در دستگاه هارون بود. اینها از خصیصین دربار خلفاى عباسى و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
3- اصول كافى، باب صدق و باب ورع .
4- منتهى الآمال،ج 2، ص 222.