عروسک
31 اردیبهشت 1394
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم
دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت.
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مثل خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود
خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد
باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد،
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید.
اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت .
مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون !
فکر میکنید چی شد؟
زانوهای باربی ام شکست.
چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم
و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشد .
من بعد از اون 6-5 تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند…
داشتم فک میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟
مامانم یه کاری کرد که من فکر کنم بازیه ،
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه
لاکاشو پاک کردیم
موهاشو بافتیم
مثل خودم چادر سرش کردم
و نماز جمعه هم میرفت .
مامانم خیلی ساده نذاشت من مثل باربی بشم چون باربی مثل من شد