فرزند عزیزم
16 خرداد 1394
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم،
و یا نتوانستم لباس هایم را بپوشم،
و یا اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،
صبور باش و درکم کن.
برای سرگرمی یا خواباندنت، مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم…
وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش و شرمنده نکن…
وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سوالاتی می کنم، با تمسخر به من ننگر…
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و عصبانی نشو…
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده…
همان گونه که تو اولین قدم هایت را کنار من برمیداشتی…
زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو.
روزی خودت می فهمی…
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.
یاری ام کن، همان گونه که من یاری ات کردم.
کمک کن، تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم.
فرزند دلبندم، دوستت دارم…
منبع: زندگی اسلامی