فرمانده شهید(شهید کلاهدوز)
در روز اول ديماه 1325 در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدين او نامش را «يوسف» گذاشتند و در تربيت و پرورش فرزندشان از هيچ كوششي فروگذار نكردند، به گونهاي كه تربيت و هوشمندي او در طول دوران تحصيل، همواره توجه معلمين و مسؤولين مدارسي كه شهيد در آن تحصيل ميكرد را جلب مينمود.
با ورود به مقطع دبيرستان، توانست به مجموعهي آگاهيهاي علمي و از جمله معلومات مذهبي خود بيفزايد. او با مطالعهي كتب مذهبي بيش از گذشته با احكام نوراني اسلام آشنا شد. اين مطالعات باعث شد تا با همياري دوستانش، كتابخانهاي را در دبيرستان تأسيس و جوانان علاقهمند به مطالعه را گرد هم آورد. با وجودي كه در آن زمان عمّال رژيم شاه به فروريختن فرهنگ اسلامي كمر همت بسته و مانعتراشي ميكردند، يوسف سعي داشت تا هرچه بيشتر فرهنگ غني اسلام را در محيط زندگي گسترش دهد. از اين رو پيشنهاد برگزاري نماز جماعت را در محيط دبيرستان مطرح كرد، كه با استقبال خوب ديگران روبرو شد.
شهيد كلاهدوز به مطالعهي تنها اكتفا نكرد، بلكه سعي داشت آموختهها و خصلتهاي نيكوي خود را به ديگران نيز منتقل نمايد. او در سنين جواني، ايثار و فداكاري و از خودگذشتگي را عملاً به ديگران ياد ميداد و رفتار و حركاتش سرمشق و الگويي براي همگان بود.
مونس و همدم او در تمامي اوقات قرآن كوچكي بود كه پيوسته همراه داشت و هرگاه فرصت مييافت آن را ميگشود و از سرچشمه زلال اين وحي الهي سود ميجست.
سال 1360 به هنگامي كه با ديگر سرداران اسلام و حدود يك صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه هاي جنوب به تهران بر مي گشت بر اثر سانحه هوايي در منطقه كهريزك تهران به درجه رفيع شهادت نايل آمد و اينچنين مرغ باغ ملكوت از قفس تن رها شد و از عالم خاك به عالم اعلي سفر نمود.
در واقع اين شهيد بزرگوار از هشتم شهريور ماه سال 1360 كه شهيدان عزيز انقلاب اسلامي – رجايي و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزيري، ناجوانمردانه به دست منافقين كوردل به ملكوت اعلي پيوستند، همواره در انتظار شهادت به سر مي برد. زيرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحي مجروح گرديد و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به ياران وفادار حضرت امام خميني(ره) بپيوندند، كه در هفتم مهرماه همين سال به آرزوي ديرينه خود رسيد.