مادر
«ترانه ها همه زیباست مادرم! اما ترانه ای به قشنگی لالایی تو نیست».
چشمان زیبایت چراغ راهم است. دل پر مهرت گنجینه ی اسرارآمیز خلقت است که صندوقچه ی تمام اسرار خلقت شده، اسراری چون عشق، رحم، عطوفت، گذشت… اما گویی این صندوقچه جایی برای شادی خودت نیست چرا که تمام غم ها و غصه هایت مهر و موم شده درون آن است ولی شادی ات را به خانواده ات می بخشی. صدای دل نوازت همچون لالایی است در لحظات سخت و طاقت فرسای من. اما این صدا هنوز آلوده به گله و شکایت نشده چرا که تو خدای صبر و عطوفتی. دستان گرمت وقتی بر سرم کشیده می شود هم خستگی را از تنم می رهاند، هم آرامش به بدنم هدایت می کند. چه خمیده شده کمرت پس از تحمل سختی ها گویی تمام رنج ها را خود به تنهایی بر دوش کشیده ای تا ما احساس سختی نکنیم. این را بدان که هر گاه به یادت هستم تو را به بلند قد ترین و زیبا ترین شکل می بینم چون روح زیبایی داری. گویی این قد خمیده چون سروی سرافراز در دنیای دلم سروری می کند. فدای پاهای رنجورت. وقتی پای خاطراتت می نشینم که برای آسان تر نمودن زندگی، برایم چه راه طولانی و مشقت باری را با این قدم ها پیموده ای دلم می خواهد خم شوم و بر کف پاهایت بوسه زنم. صدای ذکرت را در نیمه ی شب می شناسم همان لحظه که از شدت درد پا بی خواب شده ای و با صدایی آرام از خدای بزرگ طلب شفا می کنی.
وقتی با زبان قاصرم سپاست می گویم با لحنی آرام می گویی مگر چه کرده ام آیا چیزی جز وظیفه بوده است؟
آری، نه تنها وظیفه نیست بلکه عشق را بر من تمام کرده ای چشم پوشی از این دنیا و در عوض تلاش بسیارت برای راحت تر نمودن این دنیا برایم آن قدر آزارم می دهد که گاهی آرزو می کنم که نباشم و این همه صبر و مهر و شکیبایی را نمی دیدم. چرا که اصلاً توانایی جبران یک لحظه از آن را ندارم. خداوند خلقتی به زیبایی بهشت ندارد. اما نه این که همین بهشت زیر پای توست. مادرم سعادتم در گرو لطف و کرامت توست که همه از دعای لحظه لحظه تو سرانجام گرفته اند. ببخش کودک خود تا خدا ببخشاید مگر نه این که رضای خدا در رضای تو نیست…
به قلم: فاطمیا