نجوای دختری دلتنگ با پدر
شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی
به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد،
و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
متن زیر نامه تنها دختر وی است که با پدر شهیدش نجوا کرده است.با هم نامه را بخوانیم و …..
بابا مجتبی سلام
امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب.
یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی، همیشه خبر آمدنت را خانم مربیام به من میرساند:
«سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت!»
و تو در کنار راه پله مهد کودک مینشستی و لحظهای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را
به تو میدادم و با حوصلهای به یادماندنی آن را بر سرم میگذاشتی و بعد بند کفشهایم را میبستی و
در آخر، دست در دستان هم به سوی خانه میآمدیم.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند روبه روی عکس تو ایستادن
و خواندن؛ انگار آدم سبک میشود.
بابای عزیز! تو همه چیز مرا با خود برده ای،حتی حس ناب گریستن را. بی گمان چیزی درآن سوی
افق دیده ای که این گونه خویشتن را به شط جاودانه ی آسمان انداختی، با من بگو چه شنیده ای و
چگونه به راز عباس بی دست پی برده ای؟
ای پدر عزیز! ای پاره دل من، یاد خاطره ی تو را جیره بندی کرده ام که مبادا تمام شوی.….
باور کن هر کجا که می روم تمام دل تنگی های تورا با خود می برم و در برابر افق خاطرات تو
می نشینم و در حضور پنجره ی باز نگاهت برای تنهایی خود دست های اشک آلودم را تکان
می دهم. مگر شهیدان با تو چه گفته بودند که چشمانت را از ما دریغ کردی؟
داغ تنهایی کدام اندوه، تاب ماندن را از تو گرفت و پی به چه رازی برده بودی که گام هایت
تو را تا خاک ریزها برد؟
تو با بال کدام فرشته به پرواز در آمدی؟
ای منتهای دل تنگی من!
ای کاش راز سکوت تو را می فهمیدم ای نوحه خوان حضرت عشق!
ای نور چشم من ای پدر عزیز.!
سیده زهرا علمدار ـ فرزند شهید حاج سید مجتبی علمدار