پدر
03 مهر 1392
روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟
پسر گفت من.
پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پسر گفت من.
پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پسر گفت من .
پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید
من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو …
پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت:
نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود
پشتم به کوهی مثل تو گرم بود
اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .