پرواز تا اوج در شب آرزوها
امشب باز هم کبوتر دلم در آسمان بی کران وجودت پرواز می کند ، بال می زند ، اوج می گیرد و بر بلندای عظمتت خیره می شود و تسبیح تو می گوید . باز هم آسمان آبی می شود ، نوری به وسعت مهربانیت بر دل سیاه شب سایه می افکند ، این بار هم دستان نوازشگرت مرهم بال های خسته ام می شود و عطوفتت در تار و پود وجود بی جانم ریشه می دواند و من از تو لبریز می شوم . مست می شوم از باده ی عشقت و بی پروا سیلی خور امواج متلاطم رحمانیتت . کاش لحظه ای زمان می ایستاد و چشمانم بی هراس از گذر ثانیه ها بندگی خویش را به تصویر می کشید و در نور رحمتت غرق می شد . اما افسوس که زمان باز نمی ایستد ، ولی دل هر روز به شوق لحظه ی دیدار شتاب ثانیه ها را طلب می کند . چه دلنشین است قامت سیاه شب و چه دلنواز است لحظه ی آغاز دلدادگی . خدایا باز هم تو را شکر که این بار نیز مرا پذیرفتی …