تهذيب در كلام استاد اخلاق
امام خمينى(ره) :
هر قدر در جوانى انسان مهذّب شد، شد.
اگر در جوانى خداى نخواسته مهذّب نشد بسيار مشكل است كه در زمان كهولت و پيرى كه اراده ضعيف است و دشمن قوى، اراده انسان ضعيف مى شود و جنود ابليس در باطنِ انسان قوى، ممكن نيست ديگر . . .
اگر هم ممكن باشد، بسيار مشكل است.از حالا به فكر باشيد، از جوانى به فكر باشيد.
صحيفه نور، ج ۱، ص ۱۲۵
بزرگان دامغان
عارف وارسته میرزا علی اکبر معلم دامغانی
میرزا علیاکبر معلم دامغانی (۱۲۸۲ – ۱۳۷۶ خورشیدی)، فرزند میرزا محمد اهل دامغان از عارفان شیعه و از دوستان صمیمی سید روحالله خمینی بود. وی تحصیلات خود را ابتدا در مشهد و سپس قم ادامه داد. وی خارج فقه را از آیت الله عبدالکریم حائری و در علوم باطن از آیت الله علی اکبر الهیان و سید موسی زرآبادی قزوینی بهره گرفت. میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی نیز از استادان وی بودند. وی سی ام آبان ماه ۱۳۷۶ درگذشت.
ایشان دو برادرکوچکترازخودهم داشته یکی بنام” علی اصغر” علی معلم شاعر فرزندوی می باشد و برادردیگری بنام عبدالله .
معلم دامغانی از شاگردان استاد آقا شیخ علی اکبر الهیان بوده اند. از کسانی که با ایشان آشنا هستند جناب آقای محمدرضا حکیمی و آیت الله زرآبادی می باشند. مرحوم معلم صاحب سر آیت الله زرآبادی بزرگ بوده اند.
یکی از شگفتیهای روزگار ما رفاقت عارف خلوت گزیده و زبان در کام کشیده روزگار «آقا علی اکبر معلم دامغانی» با پیر جماران و پیشوای انقلاب ایران «حضرت آیتالله العظمی آقا سیدروحالله خمینی» است.
میرزا علی اکبر معلم دامغانی (یا آیتالله معلم دامغانی) متولد سال ۱۲۸۲ هجری شمسی بود. یعنی یک سال از امام خمینی(ره) کوچکتر. گویا رفاقت این بزرگواران به روزگار جوانی و ایام طلبگی در حوزه علمیه قم باز میگردد. اما پس ازهمان دورانِ قم، مسیر علمی و طریقت معنوی این دو از یکدیگر جدا میشود.
نقل است وقتی بیماری امام خمینی بالا گرفت، ایشان به حاج احمدآقا فرمودند: «به آقای معلم سلام مرا برسان بگو دیگر برای سلامتیم دعا نکند».
نقل دیگر است وقتی بیماری امام بالا گرفت، ایشان به حاجاحمد آقا فرمودند: «پیکی را بفرستید دنبال آقای معلم».
وقتی آقای معلم به بیمارستان میآید باز چند نقل وجود دارد. یکی (به نقل عروس امام) اینکه آقای معلم وارد اتاق امام میشود، هیچ سخنی بین ایشان رد و بدل نمیشود. آقای معلم دقایقی آنجا میمانند و در آخر جلو میروند و دست بر پیشانی امام میگذارند، زمزمهای میکنند و سپس خارج میشوند.
نزدیکان امام میبینند با اینکه قبلش، حال امام بسیار بد بود اما از وقتی آقای معلم آمد بسیار حال خوب و بانشاطی پیدا کردهاند. وقتی از امام دلیل این حال خوش و الفت را میپرسند امام میفرمایند: «نمی دانم چرا اینقدر ما همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داریم.»
نقل دیگر این است که امام خود از آقای معلم میخواهد برایشان دعا کند. هم دعا کند که زودتر از دنیا بروند، هم چندین بار میخواهد دعا کند عاقبت به خیر شوند.
نقل است بسیاری از علما، بزرگان و دوستداران وادی سلوک وعرفان خود را به دامغان و نزدیک حضرت ایشان میرساندند برای گرفتن و شنیدن رمز، سر، ذکر، دستورالعمل، ختم و خلاصه هر چیزی که به نوعی در مسیر معرفت «میانبُر» باشد و ایشان در همه این برخوردها شبیه همان پاسخی را میدادند که از آیتالله بهجت در موارد مشابه شنیدهایم. همان «عمل به ظواهر دین» همان «انجام واجبات و ترک محرمات» یعنی همان نبود میانبر! و تاکید بر مجاهدت و عمل به دانستهها.
فضيلت دعا كردن براى حضرت حجّت عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف
اگر دعا براى برادران دينى اين همه فضيلت دارد، پس فضيلت دعا براى سلطان و فرمانروايى كه سبب هستى و وجود توست . و تو معتقدى كه اگر او نبود، خداوند نه تو و نه هيچ كس از مكلّفين زمان او و تو را نمى آفريد، و اينكه لُطف الهى به وجود او - صلوات اللّه عليه - سبب تمام آنچه كه تو و غير تو در آن قرار داريد مى باشد، و وسيله تمامى خيراتى است كه بدان نايل مى گرديد، چگونه خواهد بود؟
پس مبادا و مبادا كه تا حدّى كه امكان دارد خود و يا احدى از خلايق را در دوست داشتن و دعا نمودن ، بر او مقدّم كنى . و نيز هنگام دعا كردن براى آن مولاى عظيم الشاءن حضور قلبى و زبانى داشته باش .
و مبادا گمان كنى كه علّت ذكر اين مطلب براى آن است كه آن بزرگوار به دعاى تو احتياج دارد. بسيار دور است ، بسيار دور است ، اگر چنين اعتقادى داشته باشى ، در اعتقاد دوستى ات مريض و بيمارى ؛ بلكه اين را براى آن گفتم كه حقّ بزرگ و احسان گرانبار حضرتش را بر تو بشناسانم .
و ديگر اينكه : اگر پيش از دعا براى خويش و كسانى كه نزد تو گرامى هستند، براى آن بزرگوار دعا نمايى ، خداوند - جلّ جلاله - زودتر درهاى اجابت را به روى تو خواهد گشود؛ زيرا تو - اى بنده ، - درهاى قبولى دعا را با قفلهاى جنايتها و گناهانت بسته اى ، پس اگر براى اين مولايى كه در نزد خداوند مالك زندگان و مردگان خاصّ و ويژه مى باشد دعا كنى ، خداوند به خاطر او زود درهاى اجابت را به روى تو مى گشايد، و در نتيجه تو نيز به خاطر چنگ زدن به ريسمان او در دعايى كه براى خود و ديگران مى كنى ، در زمره فضل او داخل شده ، و رحمت و كَرَمَ و عنايت خداوند - جلّ جلاله - تو را نيز فرا مى گيرد.
و مبادا بيايى و اساتيدى را كه از آنها پيروى مى كنى ، بشمارى و بگويى كه من نديده ام آنان به آنچه كه تو گفتى عمل كنند، و آنها از مولايمان كه بدو اشاره نمودى - صلوات اللّه عليه - غافل ، و نسبت به او بى اعتنا هستند.
جواب اينكه : به آنچه كه گفتم عمل كن ، كه مطلبِ حقّ است ، زيرا هركس نسبت به مولايمان بى اعتنا، و از آنچه كه ذكر نمودم غافل باشد، به خدا سوگند، كه در اشتباه فضاحت بارى مى باشد.
و حديثى كه جدّم ابوجعفر طوسى - رضوان اللّه عليه - مطلبى را كه ذكر نموديم ، گوشزد مى كند. وى روايت نموده كه بعضى از صالحين يعنى ائمّه (عليهم السلام ) فرمود: در شب بيست و سوّم ماه رمضان مكرّر - در حال سجده و ايستاده و نشسته و به طور كلّى در هر حال كه هستى - و نيز در كلّ اين ماه و در طول عمرت به هر صورت كه ممكن شد، و هرگاه كه در طول عمرت به يادت آمد، اين دعا را مكرّر مى خوانى . به اين صورت كه بعد از حمد و ستايش خداوند متعال ، و صلوات بر پيامبر اكرم حضرت محمّد (ص ) مى گويى :
اءَللّهُمَّ، كُنْ لِوَلِيِّكَ فُلانِ بْنِ فُلانٍ(47) فى هذِهِ السّاعَةِ وَ فى كُلِّ ساعَةٍ، وَليّاً وَ حافِظاً وَ قآئِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً، حَتّى تُسْكِنَهُ اءَرْضَكَ طَوْعاً، وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
- خدايا، در اين لحظه و در تمام لحظات ، سرپرست و نگاهدار و راهبر و يارى گر و راهنما و ديدبانِ ولىِّ حضرت حجّة بن الحسن - كه درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد، - باش ، تا اينكه او را به صورتى كه خوشايند اوست [و همه از او فرمانبرى مى نمايند] ساكن زمين گردانيده ، و مدّت زمان طولانى در آن بهره مند سازى .
اينك اهتمام ائمّه (عليهم السلام ) را نسبت به اين دعا براى آن بزرگوار چگونه مى بينى ؟ آيا مانند كوتاهى كردن تو نسبت به آن مقام شريف است ؟ بنابراين از بسيار دعا كردن براى او - صلوات اللّه عليه - و براى كسانى كه دعا كردن براى آنان در نمازهاى واجب ، جايز است ، خوددارى مكن ؛ كه در روايتى آمده كه امام صادق (ع ) فرمود:
هر سخنى كه در نماز واجب با آن خداوند متعال را مورد خطاب قرار دهى ، كلام آدمى و گفتارى كه نماز را باطل كند نيست .
بنابراين ، عذرى در ترك اهتمام و همّت گماشتن نسبت به اين امر براى تو باقى نمى ماند.
برگرفته از كتاب فلاح السائل ،نوشته ی علاّمه بزرگوار سيّد بن طاووس
پای سخنان معمار انقلاب
لزوم تعهد وكلاى مجلس شوراى اسلامى ، خبرگان و شوراى نگهبان
از مهمات امور تعهّد وكلاى مجلس شوراى اسلامى است . ما ديديم كه اسلام و كشور ايران چه صدمات بسيار غم انگيزى از مجلس شوراى غير صالح و منحرف از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوى و از هر زمان بدتر و خطرناكتر در اين رژيم تحميلى فاسد خورد و چه مصيبت ها و خسارت هاى جان فرسا از اين جنايتكاران بى ارزش و نوكرماَّب به كشور و ملت وارد شد. در اين پنجاه سال يك اكثريت قلابى منحرف در مقابل يك اقليت مظلوم موجب شد كه هرچه انگلستان و شوروى و اخيرا آمريكا خواستند با دست همين منحرفان از خدا بى خبر انجام دهند و كشور را به تباهى و نيستى كشانند. از بعد از مشروطه هيچگاه تقريبا به مواد مهم قانون اساسى عمل نشد. قبل از رضاخان با تصدّى غرب زدگان و مشتى خان و زمين خواران و در زمان رژيم پهلوى به دست آن رژيم سفاك و وابستگان و حلقه به گوشان آن .
اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشاءن سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاى ولايات به مجلس شوراى اسلامى راه يافتند و اميد است كه با تعهد آنان به اسلام و مصالح كشور جلوگيرى از هر انحراف بشود.
خلوتي در « حراي » هستي
باران که تلاوت مي شود دلم سبز مي شود و قلبم نيلوفرانه بر پيکره انديشه ام مي پيچيد.
آسمان نگاهم ابري مي شود اما در زمين وجودم بذر عشق مي رويد و بالنده مي گردم.
آن شب که باران مي باريد و پنجره ها به سوي مهتاب باز بود احساس مي کردم با آيه آيه ي نور
تطهير مي شوم و پروانه وار در هرم شمع شهود مي سوزم، سوختنم اما تولدي ديگر بود.
آن شب پرده ها را ديدم که با يک انگشت اشاره حق به عقب کشيده شده و از پشت آن نوري به
سوي تاريکخانه وجودم تابيد.
در دشتستان دلم سؤالي کاشته شد که در آرزوي يک لحظه تابش نور و يک آن، ريزش باران بود.
از خود پرسيدم: خدا را چه بنامم؟ اسماي حسناي الهي چيست تا او را با آن ها بخوانم؟
در هزاره اسماء خدا، با پاي انديشه حرکت کردم و به دنبال « حسني» گشتم ناگاه پرده اي ديگر به
عقب کشيده شد. هاتفي مرا خواند و ما را خواند و شنيدم ، عجب شنيدني!
مي گفت: بگو «سبحان الله» که هر چه دارايي است از اوست و نداري زيبايي و غناست از اوست
و زشتي و فقر تمام دارايي توست!
آري خداي را منزه بدان از هر چه نازيبايي است و ناداري. آنگاه به داشته هاي خود نظر کن. همه
از اوست و تو خود با دستاني خالي مي ماني ، اينک که دستان خالي را ديدي، اينک که هستي
را، زيبايي و دارايي را از او ديدي بگو« اًلحًمدٌ لِلّه» که آنچه را فکر مي کني داري، تو نداري، اوست
که دارد و دارندگي برازنده ي اوست.
و اکنون که او را، خدا را، از نازيبايي ها منزه دانستي و خود را دريافتي که هيچ نداري و همه چيز
را از او ديدي سر به آسمان برده و از ژرفاي سلولهاي تن خود بگو« لا اله الا الله» يعني که هر چه
غير اوست قابل ستايش نيست. اصلاً غيري نيست جز او، هر چه هست اوست.
پرتو چهارم زيباترين است و بهترين. بگو «الله اکبر» خداي را بزرگ تر از توصيف و تمجيد
يافتم، تسبيح و تمجيد ذره اي از احساس من است با بضاعت اندکم. متحيرم که او را چگونه توصيف کنم؟
خدايا درمانده ام که تو را چه نامم؟!
آسمان را نگريستم و آهي از نهادم بر آوردم که:
- خدايا ! تو هر چه هستي؟ با چه نام خوانم تو را؟ عارفانه صدايت کنم يا عاشقانه و يا متحيرانه؟!
باران بر قلبم نشست و خس و خاشاک ترديد از صحيفه وجودم شسته شد و من با چشماني که در پي
حقيقت ها مي بارد و مي نالد لوح دلم را نظاره کردم. آنجا نوشته شده بود:
سٌبحان َ اللّه وَ الحَمدُ لِلّه وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّه اَکبَر.
و من دانستم که چرا هر روز پنج بار بايد به آسمان پيوست هفت بار بايد اين منشور عرشي را خواند
و در بارش عارفانه آن تطهير شد.
درهاي آسمان هميشه باز است پرده ها اما گاهي آويزانند. آنگاه که پرده ها کشيده شد بايد دل به
آسمان سپرد و گوش به هاتف حراي معرفت. بايد شنيد و به جان نشاند تا براي فهميدن مبعوث شد.
بايد خلوتي در « حراي» هستي داشت.
ناهيد طيبي
یا حسین
بسم رب الحسین(علیه السلام)
خدایا…چند وقتی است که دلم بهانه کربلا را گرفته است. اشک هایم فرصت نوشتن از
حسین(علیه السلام) و کربلای حسین را نمی دهند…از سر بریده مظلوم تاریخ، از اندوه
وداع حسین(علیه السلام) با جوان رشیدش، از پشیمانی حر، از اسارت زنان، از به آتش
کشیده شدن خیمه ها، از شهامت و صبر زینب (سلام الله علیها)، از مردانگی و رشادت عباس
(علیه السلام)… چه کنم؟!
خدایا…تو قبل از اینکه محرم را بیافرینی، اندوه آن را آفریدی، عشق به حسین(علیه
السلام) را آفریدی،صبر زینب(سلام الله علیها) را آفریدی، رشادت عباس را آفریدی و
حسین را آفریدی که مظهر غیرت و عشق به توست…عاشورا یک فرهنگ است، نور است،
نماز است، صبر است.عاشورا رساترین فریاد تاریخ است. فریاد عزت خواهی، آزادی و آزاد
بودن است.فریاد عشق بازی با خالق است. فریاد سعادت است…
حسین جان هر زمان که نام زیبایت را بر زبان می آورم، ناخودآگاه مروارید اشک در صدف
چشمانم حلقه می زند و در دلم ولوله ای به پا می کنم.حسین جان زمان به سرعت می گذرد و
عشق به تو در قلبم بیشتر رخنه می کند. هنوز فریاد «هیهات من الذلة» در گوش جان بشریت
طنین انداز است و غوغا می کند…
نمی دانم این چه رازی است که در این حماسه بزرگ نهفته است که هربار روایتش می کنند،
تازه و تازه تر و پراندوه تر و باشکوه تر می شود. وقتی به یاد شیهه اسبی می افتم که تنها و
بی حسین به سمت خیمه ها می رفت، بند بند وجودم پاره پاره می شود…
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
سرکارخانم فاطمه خادم - طلبه سال دوم
فاطمه (س) الگوی مهدی (عج)
حضرت مهدي (عج) فرمود: … في ابنه رسول الله (ص) لي اسوه حسنه … الگو سازي و شناساندن
الگوي مناسب از جمله روشهاي اسلام براي ارائه برنامه زندگي و ارشاد
به کمالات و مقامات معنوي است. خداوند در قرآن در دو مورد الگو معرفي مي کند: يکي در سوره
احزاب ، آيه 21 «لقد کان لکم في
رسول الله اسوه حسنه» و ديگري در سوره ممتحنه ، آيه 4 تا 6 «قد کانت لکم اسوه حسنه في
ابراهيم والذين معه … لقد کان فيهم اسوه حسنه …». در آيات بالا حضرت ابراهيم و رسول اکرم و
کسانيکه با ايشان هستند به عنوان الگو شناسانده شده اند.پس الگو منحصر به شخص پيامبر و
ابراهيم (ع) نيست؛ بلکه هر کس – به تمام معنا – در راه اينان باشد ميتواند الگو واقع شود. پس
اينکه امام زمان (ع) حضرت زهرا (س) را الگوي خود قرار مي دهد؛ از آن روست که حضرت
زهرا(س) جزو « والذين مَعَه » است ، و او کسي است که از هر جهت حتي در راه رفتن و سخن
گفتن و در سيرت و صورت شبيه پيامبر (ص) است. دليل اين مطلب روايات متعددي است که عامه
و خاصه نقل کرده اند، که در ذيل به عنوان نمونه، دو روايت ذکر مي شود: الف: عن عايشه : ما
رأيت احداً اشبه سمتا و دلاّ و هديار و حديثا برسول (ص) في قيامه و قعوده من فاطمه(س) . شبيه تر
از فاطمه به پيامبر (ص) در راه رفتن، آرامش، و قار، سيرت، سخن گفتن، ايستادن و نشستن نديدم.
به رواياتي که پيامبر (ص) به حضرت زهرا (س) فرمود؛ از جمله : ان الله يغضب لغضبک و
يرضي لرضاک ؛ من آذاها فقد آذاني و يريبني ما رابها و يؤذيني ما آذاها.او آئينه تمام نماي پيامبر
(ص) است و درجه ي ايمان او به نهايت کمال رسيده است.پيامبر (ص) به سلمان فرمودند: يا
سلمان! ابنتي فاطمه ملأ الله قلبها و جوارحها ايماناً الي مشاشها ، تفرغت لطاعه الله . اي سلمان !
خداوند قلب و اعضاي فاطمه ، تا سر نرمي استخوانهاي او، را پر از ايمان نموده؛ که براي عبادت
خداوند خود را از همه چيز فارغ مي سازد.
خطبه فدکیه از دیدگاه مراجع
آیت الله مکارم شیرازی
در میان خطبه های نورانی آن حضرت، مخصوصاً خطبه مسجد، نشانه آشکاری از مقام علم و تقوا، ژرف
نگری و فداکاری و شجاعت و سخنوری آن حضرت است.در این خطبه که معروف به خطبه مسجد است
و آن را در برابر مهاجران و انصار ایراد فرمود و آنها را بخاطر ترک حمایت از رهبر راستین مولی
الموحدین امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) زیر ضربات سخت ترین تازیانه های سرزنش و ملامت
قرار داد،در هفت بخش به مسائل مهمی اشاره شده است که هربخشی ناظر به یکی از مسائل سرنوشت
ساز است.نخست،آن حضرت به سراغ مسئله توحید و صفات خدا و هدف آفرینش جهان و انسان می رود
تا نور توحید را بر قلب آنها بپاشد که بدون اصل توحید هیچ کاراصلاحی در جامعه بشری پیش نمیرود.
سپس مقام والای پیامبر (ص)و ویژگی ها و اهداف و زحمات آن حضرت را یاد آور می شود تا وظیفه
خودرا در برابر اسلام که میراث گرانبهای آن پیامبر والا مقام است، به یاد آورند و از تضییع آن بر حذر
باشند. آنگاه به سراغ اهمیت کتاب الله و اسرار و فلسفه احکام می رود تا این کتاب هدایت و نورانی و
دستورات آن را به فراموشی نسپرند. در چهارمین بخش موضع خود را در برابر نظام حاکم روشن می
سازد و به معرفی خود می پردازد تا نگویند نشناختیم و نفهمیدیم و نمی دانستیمدختر پیامبر خدا و
بانوی بانوان جهان با ما سخن میگوید و مارامخاطب ساخته است. سپس به طوفانی که بعد از رحلت
پیامبر(ص) برخاست و حرکات مشکوک و خطوط انحرافی که پیدا شد اشاره کرده و به همه هشدار می
دهد که در برابر آنها پناه به قرآن ببرند و حق را به محور اصلی بازگردانند.آنگاه در ششمین بخش برای
روشن شدن انحراف جریان حاکم انگشت روی یک نمونه روشن گذارده و داستان غصب فرک را پیش
می کشد و نشان می دهد که چگونه سفارش اکید پیامبر(ص)در این زمینه به فراموشی سپرده شد.
سرانجام و در آخرین بخش از خطبه خود در برابر کارشکنی و توطئه بعضی از مهاجران رو به طایفه
انصار کرده و ازآنها استمداد می جوید تا یاری کنندو حق به مسیر اصلی والهی بازگردد.جالب اینکه در
هر بخش، از الفاظی فصیح و بلیغ و پرطنین و عمیق و بیدادگر استفاده می کند که خطبه را در ردیف
فصیح ترین خطبه های معصومین (علیهم السلام) قرار داده است. سزاوار است که این خطبه غراء، زیب
دفاتر و نقش بر خاطر هر غائب و حاضر گردد و به عنوان سندی گران بها ثبت شود.امیدواریم پیروان
مکتب اهل بیت، مخصوصاً فرزندان آنها اعم از جوانان و نوجوانان در حفظ این خطبه بکوشند و آن را با
محتوای عالی آن به خاطر بسپارند و چراغ راه زندگانی خویش قرار دهند و راهنمای خود سازند.
خطبه فدکیه از دیدگاه مراجع
margin-top:4pt;width:156.9pt;height:11.55pt;z-index:-251659265′ fillcolor="#c2d69b [1942]”
stroked="f">مقام معظم رهبری
style="font-size: medium;">اگر محبت اهل بیت (ع) و عشق جوشان به این عناصر الهی و ربانی نمی بود،مسلما جریان شیعه با
همه معارف مستحکم آن در طول زمان و تاریخ، در میان این همه دشمنی باقی نمی ماند.
دست کم نباید گرفت این عواطف را ،این شور محبت را،یقینا منطق در به کرسی نشاندن سخن
حق تاثیر بسیاری دارد و بدون پشتیبانی منطق و حکمت،هیچ حقی را نمیشود برپا نگه داشت،اما
گسترش گرایش به حق،بقاء این حق ماندگار در طول تاریخ اسلام،جز با محبت،بامودت،با پیوند
قلبی و عاطفی امکان پذیر نبود… . مقام فاطمه زهرا سلام الله علیها از جمله مقاماتی است که انسان
های معمولی و متعارف،امثال ما تصور آن مقام برایمان یا ممکن نیست یا دشوار است.معصوم است
دیگر معصوم! نه به حسب مسئولیت رسمی پیامبر است و نه به حسب مسئولیت رسمی امام و
جانشین پیغمبر است، اما در رتبه، در حد پیغمبر و امام است. ائمه هدی (ع)، نام مبارک فاطمه ی
زهرا را با عظمت و با تجلیل می برند. از معارف صحیفة فاطمی نقل می کنند. این ها چیزهای
بسیار عظیمی است . فاطمه زهرا(س) این است.
آنچه که در زندگی ظاهری آن بزرگوار وجود دارد، علم و حکمت و معرفت است که حتی در
خطبهای مثل خطبه فدکیه معروف آن بزرگوارـ که هم شیعه آن را نقل کرده است و هم اهل سنت،
بعضی از فقرات آن را لااقل و بعضی هم همه آن خطبه را نقل کردهاند ـ در آن چنان موقعیتی که
بحت تعلیم نبود و خطاب مربوط به علم و معرفت نبود{و} یک محاجة سیاسی در واقع بود، حتی
در این خطبه، هم ـ وقتی نگاه می کنیم ـ ؛ در حمد و ثنای این خطبه، در مقدمات این خطبه، یک
پارچه حکمت و معرفت از زبان گهربار آن بزرگوار در فضا منتشر شده و امروز به حمدالله برای
ما باقی مانده است. این مقام علم و حکمت این بزرگوار است.درعالیترین سطحی که قابل درک است،
برای ما در این خطبة مبارکه ، معارف الهی و معارف اسلامی ذکر شده است.
خانه ، خانه ی زهراست
آرام آرام از کوه بالا می آمد قلبش مطمئن بود اما ترسی شفاف وجودش را پر کرده
بود قدم به قدم نزدیک می آمد، به کنارغار رسید ایستاد ،آرام وبی حرکت ، درآن فضا
فقط صدای سکوت بود که به گوش می رسید و جز او کسی آنجا نبود ناگاه صدایی از
غار برآمد (فاخلع نعلک إنک بالواد المقدس طوی) این خدای موسی بود که با او
سخن می کرد…..
نمی دانم از کدامین میانبر و یا از کدامین پس کوچه رسیده ای وراه خانه اش را چگونه
پیدا کرده ای؟ میدانم خسته راهی اما بگذار قدری باهم سخن بگوییم …
آخر سالهاست، سالهاست که همه به دنبال نشانه ای از بی نشانی اش می گردند تا مگر
قدری در کنارش بنشینند وقصه این مردمان بی وفا را بازگویند، سرشان را در میان
دامان پاکش بگذارند و های های بر حال زار خود بگریند ،اما هر چه می جویند اورا
نمی یابند وتو نمی دانم به کدامین مناجات شبت ویا به پاداش کدامین کار نیکت به خانه
اش دعوت شده ای؟
نمیدانم شاید دعای خیر عزیزی پشت سرت بوده که حال چراغ راهت در ظلمات شده
وجلوی پایت راروشن کرده است .شاید هم قصه همان یک قطره اشک باشد که روزی
در مصیبت پسرش ریخته ای وحال نورش تورا به این جا کشانده است ویا شاید توهم
مثل من اتفاقی از این کوچه باغ می گذشتی وشمیم یاس را از فاصله ای دور حس
کردی وبی اختیار مسیر راهت را عوض کردی وبه این سو آمدی و آنگاه جلوی در
پایت شل شد وهمانجا لحظه ای توقف کردی تا مگر ببینی این بوی خوش از کجای این
خانه می آید، بی اختیار در را گشودی وانگار دستی تورا به داخل حیاط خانه کشاند
وقتی داخل شدی سرت را که کمی بلند کردی چشمت به سر درخانه افتاد تازه متوجه
شدی که اینجا کجاست واین بوی خوش به خاطر چیست و باز بی اختیار دست بر
روی سینه گذاشتی وبه رسم ادب به صاحب خانه سلام دادی وپاکی گوشه دلت لرزید
، قطره اشکی از گوشه چشمت سر خورد وافتاد ،غوغایی در دلت به پا شد وبا خود
گفتی من ، من اینجا چه می کنم حس غریبی به تو می گفت بیا اینجا همان جایی است
که سالها به دنبالش می گشتی ، اینجا همان جایی است که آرامشش را تودر کوچه ها
می جستی ، اینجا همان جایی است که می توانی فریاد بزنی وبگویی …
خدایا آمده ام ،آمده ام به خانه دخت پیامبرت ،به خانه نور چشم پیامبرت آمده ام تا
خستگی سالها رفتن و نرسیدن را بگیرم آمده ام تا فریاد بزنم زندگی بی تو را نمی
خواهم ، آمده ام بگویم هیچ ندارم اما می خواهم بروم ، می خواهم بی انتها شوم وبمانم
در کنار تو، راهم طولانی است ، توشه ای ندارم ، دستم را بگیر ….
نزدیکتر می آیی از لای درز در نگاهی می کنی و چشمت به چراغی می افتد که با
نور کمش خانه را نورانی کرده است اما عمیق ترکه می اندیشی می یابی که نه انگار
این نور چراغ نیست که چشمان تورا خیره کرده بلکه نور ایمان است که در دل اهالی
این خانه است . جسارت می کنی و اولین قدم را که می خواهی بگذاری ناگاه ندایی
از درونت برمی خیزد (فاخلع نعلک انک بالواد المقدس طوی)…..
کفش هایت را از پای در آور اینجا سرزمین مقدسی است، خم می شوی وکفشهایت را
از پایت در می آوری ، درگشوده خانه را که در مقابل خود می بینی مثل پرنده ای
که تازه از قفس آزاد شده خود را رها می کنی ومی روی تا دلت را ازنور پر کنی و
تو هم مثل یکی از اهالی نورانی این خانه باشی که جزنور چیزی نمی جویند شاید
هم بتوانی بلاخره روزی نشانی پسرش را از او بگیری وبا کمک اوپرواز کنی وبروی
تا اوج تا بی نهایت تا خدا……………
مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم
جمله «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» اشاره به یک معنای عاطفی میان خدا و بندگان
نیست آن گونه که در میان انسانها هست که به هم میگویند: به یاد ما باشید تا به یاد شما
باشیم؛ بلکه اشاره به یک اصل تربیتی و تکوینی است. یعنی به یاد من باشید، به یاد ذات پاکی
که سرچشمه تمام خوبیها و نیکیهاست و به این وسیله روح و جان خود را پاک و روشن و
آماده پذیرش رحمت پروردگار سازید. توجه شما به این ذات پاک شما را در فعالیتهای
مخلصتر، مصمتر، نیرومندتر و متحدتر میسازد.
منظور از اینکه یاد آوری بندگان چیست؟ و یاد آوری خداوند چگونه است؟ فخر رازی در
تفسیر کبیر خود اینگونه ذکر کرده است:
1.مرا به «اطاعت» یاد کنید، تا شما را به «رحمتم» یاد کنم.(وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)[1]
2. مرا به « دعا» یاد کنید تا شما را به«اجابت» یاد کنم.(ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ)[2]
3. مرا به « ثنا و طاعت» یاد کنید تا شما را به«ثنا و نعمت» یاد کنم.
4. مرا در «دنیا» یاد کنید تا شما را در «جهان دیگر» یاد کنم.
5. مرا در «خلوت گاه» یاد کنید تا شما را در «جمع »یاد کنم.
6. مرا به هنگام «وفور نعمت» یاد کنید تا شما را در «سختیها» یاد کنم.
7. مرا به «عبادت»یاد کنید تا شما را به «کمک»یاد کنم.(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)
8. مرا به« مجاهدت»یاد کنید تا شما را به «هدایت»یاد کنم.(وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا)[3]
9. مرا به «صدق و اخلاص» یاد کنید تا شما را به « اخلاص و مزید اختصاص» یاد کنم.
10. مرا به « ربوبیت» یاد کنید تا شما را به «رحمت» یاد کنم.( سوره حمد میتواند گواه این معنا باشد.)
11. مرا به شکر یاد کنید تا شما را به زیادی نعمت» یاد کنم.(لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ)[4]
اثر یاورهای مذهبی در کاهش اضطراب
فاطمه گردویی
آیت الله فاضل لنکرانی(ره)
در قسمتی از وصیتنامه ایشان آمده است: «حسینیه که به عنوان دفتر اینجانب معروف است
وقف شرعی برای مرحوم آیتالله والد (قدس سره) میباشد میل دارم روضه جمعه و دهه اول
محرم و ایام فاطمیه در آنجا برگزار شود و چنانچه به علتی مانند سیل و زلزله و واقع شدن در
مسیر خیابان و امثال آنها امکان نداشته باشد در محل دیگری برگزار نمایید…
چنانچه فرزندان من بخواهند رضایت مرا در آن عالم از دست ندهند از هرگونه اختلاف بپرهیزند
بالخصوص در امور مالی دنیوی بی ارزش که موجب از بین رفتن آبروی اینجانب و آبروی
خودشان در میان مردم و جامعه میباشد و ضمنا معلوم باشد تمام اموالی که باینجانب ارتباط دارد
هیچکدام مال شخصی اینجانب نیست بلکه مربوط به سهمین میباشد و هیچ کدام از ورثه در این
اموال حقی ندارند».
دستهایمان خالیست
مهدی جان!
به روسیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی و گنهکارند،
قلبمان را ببین که هر روز، صبح و شام تو را میخوانند.
زیبایی های عاشورا
چگونه می توان به زیبایی های عاشورا پی برد و این کلام حضرت زینب(ع) را که فرمود : «ما رایت الا جمیلا» را درک کرد؟
اگر گاهی «عظمت در نگاه است، نه در چیزی که بدان می نگرند.»- آن گونه که برخی گفته اند– گاهی هم زیبایی در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنی ها.
آن که به چشم «نظام احسن» به همه هستی می نگرد؛ از این نگاه، خیلی چیزها هم «دیده» می شود، هم «زیبا» دیده می شود؛ تا چه عینکی بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستی و حوادث بنگریم.
«زیبابینی» هستی و حیات، هم آرامش روح و وجدان می بخشد، هم صلابت و پایداری و پایمردی می آفریند و هم قدرت تحمل ناگواری ها را می افزاید. از این نگاه، «عاشورا» - همان گونه که زینب کبری علیها السلام فرمود- جز «زیبایی» نبود.
آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به این حادثه، بر زبان راند(ما رایت الا جمیلا)، پیش تر آرزوی حسین بن علی علیه السلام بود که در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدواری کرده بود که آنچه پیش می آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» برای او و یارانش باشد؛ چه به صورت «فتح»، چه به شکل «شهادت»؛ «ارجو ان یکون خیرا ما ارد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا».
زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مکمل یکدیگرند. جلوه های زیبایی و نمادهای جمال در آینه کربلا بسیار است که به برخی از آنها اشاره می شود:
1. تجلی کمال آدم
اینکه انسان تا کجا می تواند اوج بگیرد، و خدایی گردد و فانی در او، در«میدان عمل» روشن می شود. کربلا نشان داد که سقف تعالی انسان و آستانه رفعت روحی و تصعید وجودی و ظرفیت کمال جویی و کمال یابی او تا کجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «که تا چه حد است مقام آدمیت». این نکته برای جویندگان ارزش ها بسی زیبا است و معیار!
2. تجلی رضا به قضا
در مقامات و مراحل عرفانی و سلوک، رسیدن به مقام«رضا» بسی دشوار و ارجمند است. اگر زینب، حادثه کربلا را زیبا می بیند، به دلیل بروز این شاخصۀ متعالی در عملکرد ولی خدا سیدالشهدا علیه السلام و یاران و دودمانش است.
به راستی که حسین بن علی علیه السلام در میان آنان– که یکی به درد یا درمان و یکی به وصل یا هجران می اندیشید و آن را می پسندید- «آنچه را جانان پسندد»می پسندید. کربلا تجلی گاه رضای انسان به قضای خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات در قتلگاه، چنین زمزمه می کرد:«الهی رضی بقضائک». خواهر خویش را نیز به همین نکته توصیه کرده بود:«ارضی بقضاء الله».
این مرحله از عرفان؛ یعنی خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندی نداشتن. در آغاز حرکت از مکه به سوی کوفه نیز در خطبه ای فرموده بود:«رضا الله رضانا اهل البیت»؛ «رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خداست».
این مبنای جانبازی و عشق حسین علیه السلام است و زینب عزیز، این را زیبا می بیند و این منطق و مرام را می ستاید.
آن روز که جان خود فدا می کردیم با خون به حسین اقتدا می کردیم
چون منطق ما منطق عاشورا بود با نفی«خود»، اثبات«خدا» می کردیم
3. رسم الخط حق و باطل
از زیبایی های دیگر عاشورا، خط کشی میان حق و باطل و تبیین منطقۀ حضور و عمل انسان های«دد منش» و «فرشته خو» است.
وقتی خوبی و بدی و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگی باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه می دهد. در ظلمت آبادی این چنین، گمراهی اندیشه ها و انسان ها طبیعی است و «کفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحی نگر را به شبهه می افکند! زیبایی کار امام حسین(ع) آن بود که مشعلی روشن کرد، تا راه، روشن و تیرگی ها زدوده شود و، چهره ها در آن هوای گرگ و میش «فتنه و دروغ»، نمایان و بازشناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بی اثری گردد؛ آیا این زیبا نیست؟
عاشورا یک رسم الخط بود؛ ترسیم روشن خطی که حق و باطل را جدا کرد و مسلمان ناب را از مسلمان نمای مدعی باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر کدام در یک سو به عیان دیده شدند. حق، پی برده و صریح، به تبرد باطل آمد که عیان و بی نقاب به کربلا لشکر کشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله ارکبی» می کوبید. اگر هم اندک تردیدی در «شناخت» باقی مانده بود، خطبه های زینب در کوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایی های بس قیمتی حادثه خونین عاشورا بود.
4. تبلور فتح ناب
از زیبایی های دیگر عاشورا، مفهوم تازه ای از«پیروزی» است. عده ای به غلط، پیروزی را تنها در «غلبه نظامی» می پندارند و شکست را در مظلومیت و شهادت! عاشورا نشان داد که در اوج مظلومیت هم میتوان «فاتح» بود و با کشته شدن هم می توان دفتر و کتاب پیروزی را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوی ظفر» میسر است. پس فاتح معرکه کربلا امام حسین علیه السلام بود و چه فتح زیبایی!
این همان «پیروزی خون بر شمشیر» است که در سخن امام راحل (قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتی که شهادت برای او سعادت است، پیروز است… ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم» و این همان آموزش قرآنی «احدی الحسنیین» است که فرهنگ مبارزان الهی است.
کسی که به «تکلیف» عمل کرده باشد، در هر حال پیروز است؛ آن هم پیروزی ناب.
گرچه از داغ لاله می سوزیم ما همان سر بلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم روز فتح و شکست پیروزیم
این دیدگاه را، هم امام حسین(ع) داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدی به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتی ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه کسی غالب شد؟» حضرت فرمود:« آن گاه که وقت نماز فرا می رسد، اذان و اقامه بگو، خواهی فهمید که چه کسی پیروز شد!»
آیا این، در حادثه کربلا زیبا نیست؟پیروزی، حتی در صورت کسته شدن و شهادت!
5. حرکت در مسیر مشیت خدا
زیباترین جلوه این است که انسانف یک عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفی به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهی رقم خورده بود و چه جمالی برتر از اینکه کارگروهی، با جدول مشیت خدا هماهنگ گردد؟!
مگر به حسین بن علی (ع) از غیب، خطاب نیامده بود که خواسته خدا آن است که تو را کشته ببیند: «ان الله شاءان یراک قتیلا»؟ و مگر مشیت خدا آن نبود که عترت پیامبر در راه نجات دین و آزادی انسان، به اسارت بروند: «ان الله شاء ان یراهن سبایا»؟ پس چه غم از آن شهادت و این اسارت؟
هر دو، هزینه ای بودند که برای بقای دین و افشای طاغوت، می بایست پرداخته می شدند؛ آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه!
برای زینب بزرگ – که پرورده دامان وحی و تربیت شده مکتب علی(ع) است- این حرکت در بستر مشیت الهیف اوج ارزش ها و زیبایی ها است. وی مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا می بیند؛چون تک تک صحنه ها را منطبق با آن «خواسته ربوبی» می بیند.آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟
6. شب قدر عاشورا
این صحنه، از درخشان ترین جلوه های زیبایی است. کسانی که در سر دوراهی رفتن و ماند،«ماندن»را – که نشان «وفا»و «ایثار» است – بر می گزینند و «زندگی بدون حسین» را ذلت و مرگ می شمارند.
آن خطبۀ امام، ابراز وفاداری یاران، سخنان و سؤال امام با قاسم، شب بیداری اصحاب تا سحرگاهان، زمزمه تلاوت قرآن و نیایش از خیمه ها، اعلام وفاداری یاران در حضور زینب کبری و امام حسین(ع) و …، هر کدام برگی زریّن از این «کتاب جمال» است؛ چرا زینب، عاشورا را زیبا نبیند؟
آنچه در کربلا اتفاق افتاد، به یک «بنیاد»، برای مبارزه با ستم در طول تاریخ و در همه جای زمین تبدیل شد؛ آیا این زیبا نیست؟
لحظه لحظه های عاشورا، به صورت یک «مکتب» در آمد که به انسان«آزادگی»، «وفا»، «فتوت»، «ایمان»، «شجاعت»، «شهادت طلبی»و «بصیرت»آموخت؛ آیا این زیبا نیست؟
خون های مطهری که در آن دشت بر زمین ریخت، سیلی شد و بنین ستم را ویران کرد؛ آیا این زیبا نیست؟
هر بساطی را که عمری شامیان گسترده بود نیم روزی این حسین بن علی برچید و رفت
فاجعه آفرینان کوفه و شام، فکر می کردند با قتل عام اصحاب حق، خود را جاودانه می سازند؛ ولی در نگاه ژرف زینب، آنان گور خویش را کندند و چهره نورانی اهل بیت روشن تر و نام شان جاودان و دین خدا زنده و کربلا یک دانشگاه شد.
زینب قهرمان و عارف، اینها را می دانشت و از ورای قرون می دی. این بود که در مقابل سخن نیشدار و زخم زبان والی کوفه- که با طعنه خطاب به این بانوی اسیر گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی- فرمود:«ما رایت ال جمیلا»؛…جز زیبا یی چیزی ندیدم!
کجایی مهدی آل محمد
بیا آقا همه چشم انتظارند
گل زهرا دگر طاقت ندارند
خدایا با ظهور آیه ی نور
بده شادی به دلهای پر از شور
دلم می میرد با داغ جدایی
بیا یابن الحسن آقا کجایی
جایی نداریم
ما، بي تو، تا دنياست، دنيايي نداريم
چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم
اي سايه سار ظهر گرم بي ترحم
جز سايه دستان تو، جايي نداريم . . .
آمدنت زیباست
تو خواهى آمد و یاسها و نیلوفرهاى «سرکش» را به دعوت خواهى خواند و حضور تو تسلاى دل یاسهاى کبود خواهد بود.
همیشه در همین نزدیکی ست...
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را
جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم…
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت : خدایی را شکر می گویم که در راه عشق ، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست…
دزد دین
گویند روزی دزدی در راهی ، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ، مال او را حفظ میکند … من دزد مال او هستم ، نه دزد دین او…
اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
منبع:کشف الاسرار
چشم انتظاران
هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است
پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشکر است
با خبر باشــيد اي چشم انتظاران ظهــــور
بهترين سلطان عالم از همه تنهاتر است
اللهم عجل لوليک الفرج