آيت الله محمد هادي معرفت
حدود سیصد سال پیش، فردی به نام «شیخ علی» از روستای میس جبل عامل، به همراه خانواده و طایفه خود به اصفهان هجرت کرد. وی فرزند شیخ عبدالعالی میسی، صاحب رساله میسیّه بود. شیخ علی، پدر و عموهایش، همه از خانواده اهل علم بودند و مردم منطقه جبل عامل و روستای میس، ارادت خاصی به آنان داشتند. اینکه چرا شیخ علی ترک وطن نمود و به اصفهان مهاجرت کرد، به درستی معلوم نیست؛ ولی ممکن است به این دلیل بوده باشد که به عنوان یک شیعه، بتواند در آسایش به سر برد. زیرا در آن زمان، اصفهان مرکز تشیع و مذهب رسمی کشور ایران، شیعه بود.
پس چند سال، اقامت در اصفهان میرزا محمدعلی به همراه خانواده اش، درحالی که پدر محمدهادی؛ یعنی شیخ علی پانزده سال داشت، در سال 1290 هجری از سده اصفهان به کربلا مهاجرت کرد. شیخ علی در همان جا تشکیل خانواده داد و در سال 1338 ه_. ق، در 63 سالگی، دار فانی را وداع گفت و در کربلا، در ایوانِ پشت بارگاه حضرت عباس بن علی(ع) به خاک سپرده شد.
مادر محمدهادی، سیده زهرا، نیز دختر سید هاشم تاجر رشتی بود که در کربلا چشم به جهان گشود و رشد و نمو یافت، تشکیل خانواده داد و سرانجام در سال 1363 شمسی در کربلا از دنیا رفت و همانجا دفن شد.(1)
ثمره ازدواج شیخ علی با سیده زهرا، چند فرزند بود به نام های: حاج میرزا احمد که در تهران از منبری های مشهور به شمار می رفت، میرزا محمود که در قم و در کسوت روحانیت است و محمدهادی معرفت نام دارد.
ولادت
شیخ علی، پس از زیارت، چند قرص نان خرید و به سوی منزل به راه افتاد. از حرم سیدالشهدا(ع) تا خانه اش راه زیادی نبود. فقط چند کوچه فاصله داشت. به سر کوچه رسید. پسرش احمد را دید که منتظر ایستاده است. احمد با دیدن پدرش به سوی او دوید. نان ها را از دستش گرفت و گفت: «پدرجان، یک خبر خوش! ما صاحب یک برادر دیگر شدیم. یک برادر کوچولو و ناز».
شیخ علی با شنیدن این خبر خوشحالی خود را پنهان نکرد، دستی به سر فرزندش کشید، سپس دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و خدا را سپاس گفته، به سرعت به طرف خانه به راه افتاد.
احمد گفت: «پدر جان، کمی آهسته تر! من نمی توانم به شما برسم». ولی شیخ علی که نگران حال همسرش بود، توجهی نکرد و به راه خود ادامه داد. هنگامی که وارد حیاط خانه شد، هنوز صدای گریه نوزاد به گوش می رسید. یکی _ دو تا از زن ها نیز در حال شست وشو و مرتب کردن خانه بودند. شیخ علی خود را به بالین «سیده زهرا» رساند و قدم نورسیده اش را تبریک گفت و از همسرش احوال پرسی کرد. وقتی مطمئن شد حال هر دو خوب است، اتاق را ترک کرد تا همسرش استراحت کند.
سال 1309 شمسی بود و چیزی تا محرم نمانده بود. شیخ علی به کتابخانه اش رفت و مشغول مطالعه شد. می خواست مثل هر سال، منبرهای خوب و مفیدی داشته باشد و در ایام محرم، نکته های تاریخی و آموزنده ای از زوایای زندگی و قیام امام حسین و حضرت عباس(ع) را برای مردم کربلا بازگو کند.
چند روزی از تولد نوزاد گذشت. می بایست برای او نامی انتخاب می کردند. از این رو، شبی سیده زهرا از شیخ علی پرسید: «نامش را چه می گذاری؟»
شیخ علی گفت: «نظر شما چیست؟» سیده زهرا گفت: «من در انتخاب نام بر شما پیش دستی نمی کنم. نام او را هم مثل نام های دیگر فرزندانمان شما انتخاب کنید».
احمد _ برادر بزرگ تر _ گفت: «من می گویم محمد بگذارید». محمود هم گفت: «هادی بهتر است».
شیخ علی نگاهی به احمد و محمود کرد و گفت: «اسمی انتخاب می کنیم که همه راضی باشیم». آن گاه کودک را در آغوش گرفت و پس از خواندن اذان و اقامه در گوشش نام «محمدهادی» را برایش برگزید.
پي نوشت
1- آفتاب معرفت، مؤسسه فرهنگی تمهید، ص 6.
منبع:كتاب حيات نيكان ج3،آيت الله محمد هادي معرفت ،نوشته مهدي محدثي،صص7-10