چگونگی حفظ حرمت و حريم بزرگترها
حفظ جايگاه
علاقه به محبوبيت در وجود همه هست . هر كس دوست دارد مورد توجه و عنايت قرار گيرد و به جايگاه او در مجموعه هايى كه به سر مى برد، احترام شود، چه در خانه ، يا مدرسه ، يا اداره و جامعه و…
بخصوص كسانى كه نسبت به ديگران خوبى كرده و زحمت كشيده اند، انتظار دارند زحماتشان مورد توجه و تقدير قرار گيرد و اگر كسانى بر سر سفره آنان نشسته اند و نمك خورده اند، نمكدان نشكنند و بى مهرى و بى اعتنايى به صاحب حق و صاحب نعمت نكنند.
پدران و مادران و بزرگان فاميل و سالخوردگان يك خانه و خانواده ، از همين رو توقع دارند كه كوچكترها، فرزندان و نوه ها قدر آنان را بشناسند و در مراعات و اداى حقشان كوتاهى نكنند.
حرمت نهادن به سالمندان ، نشانه قدرشناسى است .
وقتى پدر و مادر، يا يكى از افراد فاميل به سن كهولت و پيرى مى رسند، هم مراقبت بيشترى لازم دارند، هم متوقعند كه در آن سنين از احترام بيشترى برخوردار باشند و جايگاه آنان در خانواده محفوظ بماند.
به همان اندازه كه يك كودك ، وقتى احساس كند در يك خانواده مورد بى مهرى است و جاى خوبى ندارد و به او اعتنايى نمى شود، گرفتار عقده حقارت مى شود، سالمندانى هم كه احساس كنند اهل خانه ، وجود آنان را براى خود مايه زحمت مى دانند و او را اضافى مى شمارند، دچار افسردگى و اندوه زندگانى تلخ و ماءيوسانه مى سازد.
پيران گاهى حساسيتهاى بيش از حد و زود رنجى هاى سريع دارند. در اين سن و سال ، بايد بيشتر به آنان محبت نشان داد، تا احساس زيادى بودن يا سربار بودن نكنند.
شاعران عاشورایی
ابراهیم عاملی
شيخ ابراهيم بن يحيي بن شيخ محمد عاملي طيبي، به سال 1145 ه. ق در قريهاي از جبل عامل متولد شده و بعدها در دمشق سکونت گزيد. او به سال 1214 ه. ق در دمشق وفات يافت و در باب الصغير دمشق دفن گرديد.
بنفسي اقمارا تهاوت بکربلا
و ليس لها الا القلوب لحود
فقل لابنسعد أتعيس الله جده
أحظک من بعد الحسين يزيد
نسجت سرابيل الضلال بقتله
و مزقت ثوب الدين و هو جديد
جانم فداي ماههايي باد که در کربلا افول کردند و دلهاي مردم آرامگاه آنهاست.
به ابنسعد که خدا جدش را بيچاره کناد، بگو که آيا بعد از حسين عليهالسلام به بهرهوري از يزيد اکتفا کردي؟
لباسهاي گمراهي را با شهادت او بافتي و لباس دين را که نو و تازه بود پاره پاره کردي.
ابراهیم قفطان
شيخ ابراهيم بن شيخ حسن بن نجم سعدي رباحي نجفي، از آل رباح مشهور به قفطان است. آل قفطان در شهر نجف از خانوادههاي قديمي مشهور به علم و فضل بودهاند. شيخ ابراهيم در نجف متولد شده و در همان جا تحصيل کرد و در همان شهر وفات يافته و مدفون است. تاريخ ولادت و وفات او معلوم نيست ولي پدرش به سال 1279 ه. ق وفات يافته است.
أنيخت لم عند الطفوف رکاب
و ناداهم داعي القضا فأجابوا
يقودون للحرب العوان شوازبا
لها بين ارجاء الفضاء هباب
در آن هنگام که خمير آدم سرشته نشده بود، جد آنها در آفرينش بر آدم عليهالسلام پيشي گرفته بود.
آنها هيچ عيب و نقصي نداشتند مگر اينکه در جنگ از مرگ نميهراسيدند.
ابن الصیفی
شهاب الدين ابوالفوارس سعد بن محمد تميمي، فقيهي عالم و شاعري اديب بوده و گفتهاند که او داناترين فرد نسبت به اشعار و اختلاف لغات عرب بوده است. او به سال 574 ه. ق در بغداد وفات يافته و در مقابر قريش دفن شده است.
ملکنا فکان العفو منا سجية
فلما ملکتم سال بالدم أبطح
و حللتم قتل الأساري و طالما
غدونا عن الأسري نعف و نصفح
فحسبکم هذا التفاوت بيننا
و کل اناء بالذي فيه ينضح
هنگامي که ملک به دست ما افتاد، روش ما عفو و بخشايش بود و چون شما به قدرت رسيديد، خون ما را چون سيل جاري کرديد.
و کشتن اسيران را حلال شمرديد در حالي که ما اسيران شما را ميبخشيديم و آنها را آزاد ميکرديم.
همين قدر تفاوت ميان ما و شما بس. آري هر چه در ظرف باشد همان به بيرون ميتراود.
ابن مفرغ
وي از شعرا و دشمنان سرسخت ابنزياد بود. در زمان قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي حضور داشت. وي در هجو دشمنان اهل بيت عليهمالسلام اشعار زيادي دارد.
ابوالفرج در «اغاني» در شرح حال «ابنمفرغ» گويد: پس از کشته شدن ابنزياد به دست ابراهيم اشتر در جنگ «يومالزاب» «ابنمفرغ» شاعر معروف، اين اشعار را در هجو و نکوهش او سرود که خلاصه مضمون اين اشعار اين است که: «خداوند آن جان خبيث بياصل و نسب را به سزاي اعمال خود رساند و در قتل او همه شاد شدند و سزاي جنايتکاران چنين است.».
ان الذي عاش ختارا بذمته
و عاش عبدا قتيل الله بالزاب
العبد للعبد، لا اصل و لا طرف
الوت به ذات اظغار و انياب
ان المنايا اذا ما زرن طاغية
هتکن عنه ستورا بين ابواب
هلا جموع نزار اذ لقيتهم
کنت امراء من نزار غير مرتاب
لا انت زاحمت عن ملک فتهنعه
و لا مددت الي قوم باشباب
ما شق جيب و لا ناحتک نائحة
و لا بکتک جياد عند اسلاب
لا يترک الله انفا تعطسون بها
بنيالعبد شهودا غير غياب
اقول بعدا و سحقا عند مصرعه
لابن الخبيثة و ابن الکودن الکابي
ابن یمین
امير محمود بن امير يمين الدين محمد طغرايي، در عهد سلطان محمد خدابنده ميزيست. او در قريهي فريومد سبزوار متولد شده و هشتاد سال عمر کرد و به سال 769 ه. ق در همان قريه درگذشت و در مقبرهي پدر شاعر خود مدفون گرديد. در جنگي که ميان امير وجيه الدين مسعود سربداري و ملک معز الدين روي داد، ديوان ابنيمين مفقود گرديد. وي آن چه از اشعارش در دست ديگران بود فراهم آورد و شايد چيزي بر آن افزوده باشد.
شنيدم ز گفتار کار آگهان
بزرگان گيتي، کهان و مهان
که پيغمبر پاک والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزي به اصحاب خود
به خاصان درگاه و احباب خود
که چون روز محشر درآيد همي
خلايق سوي محشر آيد همي
منادي برآيد به هفت آسمان
که اي اهل محشر کران تا کران
زن و مرد چشمان به هم برنهيد
دل از رنج گيتي به هم برنهيد
که خاتون محشر گذر ميکند
ز آب مژه، خاک تر ميکند
يکي گفت کاي پاک بيکين و خشم
زنان از که پوشند باري دو چشم؟
جوابش چنين داد داراي دين
که بر جان پاکش هزار آفرين
که فردا که چون بگذرد فاطمه
ز غم جيب جان بردرد فاطمه
ندارد کسي طاقت ديدنش
ز بس گريه و سوز ناليدنش
به يک دوش او بر، يکي پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
ز خون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاي عرش
بنالد به درگاه داراي عرش
بگويد که خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهي مگر
ستم، کس نديدهست از اين بيشتر
بده داد من چون تويي دادگر
کند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ کنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشت خوي
که خصمان شوندش شفيعان اوي
الا اي خردمند پاکيزه راي
به نفرين ايشان زبان برگشاي
وزان تو ز يزدان جان آفرين
بيابي جراي بهشت برين
دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد
ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد
احساس كرد از همه عالم جدا شده ست
در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست
در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت
وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت
باز اين چه شورش است كه در جان “واژه” هاست
شاعر شكست خورده ي طوفان “واژه” هاست
بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند
دارد غروب فرشچيان گريه مي كند
با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد
او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد
در خون كشيد قافيه ها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت
اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت
بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود
او كهكشان روشن هفده ستاره بود
خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن… پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن…
خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن… شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن…
در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس
شاعر كنار دفترش افتاد از نفس
سيد حميد رضا برقعي
زمین به عترت و آل رسول بست امید
ستاره سحر از صبح انتظار دمید
غدیر از نفس رحمت بهار چكید
گرفت دست قدر، رایت شفق بر دوش
زمین به حكم قضا آب زندگى نوشید
بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپیده داد نوید تولد خورشید
به باغ، بلبل شوریده رفت بر منبر
چو از نسیم صبا بوى عشق یار شنید
ز خویش رفته، نواخوان عشق بود و سرود
به بانك زیر و بم، اسرار خطبه توحید
فتاد غلغله در باغ و شورشى انگیخت
كه خیل غنچه شكفت و به روى او خندید
هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون
زمین به عترت و آل رسول بست امید
رسول، سدرهنشین شد،على به صدر نشست
پى تكامل دینش خداى كعبه گزید
گرفت پرچم اسلام را على در دست
از این گزیده زمین و زمان به خود بالید
به یمن فیض ولایت شراب خم الست
به عشق آل على از غدیر خم جوشید
“دكتر یحیى حدادى ابیانه”
این بار با نگاه کریمانهات ببین شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا