باز این چه شورش است که در خلق عالم است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
شب عاشورا …
در شب پر شور عاشورا ، به دشت کربلا
تا سحر ، بيدار و شادانند اصحاب حسين
صوت قرآن و ، نماز است و ، مناجات و دعا
روشنائي بخش آنان، نور مهتاب حسين ..
گفت با خويشان و با اصحاب خود آن شب امام
چون که فردا، روبرو با لشگر دشمن شوم
جز شهادت نيست راه ديگري در اين قيام
دوست دارم، کشته در اين راه ، تنها من شوم
هر که ميترسد ز جان خود ، درين جنگ شديد
خيز و ، در پردة شب ، گيرد اکنون راه خويش
هر که ميخواهد که فردا، همرهم گردد شهيد
عهد بندد با خدايش ، در دل آگاه خويش
يک زبان ، گفتند: هرگز، اي عزيز فاطمه
کي ترا تنها گذاريم و ، ازين صحرا رويم
نيست ما را ياحسين از اين شهادت واهمه
اي خوشا، با رو سپيدي ، ما ازين دنيا رويم
در شب پر شور عاشورا، به دشت کربلا
تا سحر بيدار و شادانند اصحاب حسين
صوت قرآن و نماز است و ،مناجات و دعا
روشنائي بخش آنان ، نور مهتاب حسين…
سيزده ساله جواني بود و پرسيدش امام :
مرگ در پيشت چگونه باشد اي پور حسن؟
در جواب پيشوايش ، گفت با صد احترام :
از عسل شيرين تر است اين مرگ خونين پيش من
آن يکي گفتا: اگر هفتاد باره جان دهم
زنده گردم ، باز ، در راهت فداکاري کنم
دوست دارم، جان به راه عترت و قرآن دهم
تا نفس دارم، امام خويش را ياري کنم
يک زبان گفتند: کي امشب به پايان ميرسد ؟
کي شود فردا ؟ که جان در ياري قرآن دهيم؟
جان ما بعد ازشهادت، چون به جانان ميرسد
کي شود پيش امام خود، خدايا جان دهيم… ؟
حبیب چایچیان
*****
سلام بر حسین ، آن بر گزیده ی حق برای شهادت که تاریخ را به گواهی فرا خواند .
حنجره ی سوزناک او در آن غربت بیکرانه ، خطاب به هستی بود که جان ها را شعله ور ساخت و دلها را بیدار کرد .
حسین (ع) در تنهایی خویش که تنهایی حقیقت بود ، با پرسشی بزرگ ، پاسخی عاشقانه می طلبید.پاسخی از سر آگاهی و معرفت اما آن روز هیچ حنجره ای به لبیکی معطر نشد و هیچ دستی به یاری بر نخاست. گامها به تردید خو کرده و پیش نمی رفتند .
او تنها و بی پاسخ ، ایستاده بود . ایستاده ی ایستاده .
سوگ بزرگ فرزندان ، غم کمر شکن برادران ، شهادت جانسوز صحابه ، گرمای سوزان ، عطش و تشنگی کودکان و نگاه های پر از پرسش خیمه نشینان ، هیچکدام او را به خستگی نکشانده بود . واین از چهره ی بر افروخته اش نمایان بود .
حسین (ع) در غربت بی ساحل خویش ، همراه می طلبید و هیچ لبیکی ،سکوت صحرا را نمی شکست .
ثارا … (ع) تنهای تنها ایستاده بود با پرسش بلند و پر راز
هل من ناصر ینصرنی ؟
و
هل من مُعین یُعیننی ؟
سید حبیب حبیب پور