رهنمود های جاودانه
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار روحانيان و مبلغان در آستانه ى ماه محرم (۱۳۸۴/۱۱/۰۵)
در باب عاشورا آنچه كه عرض مى كنم - البته يك سطر از يك كتاب قطور است - اين است كه عاشورا يك حادثه ى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود - يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جملهى اين بيانات نورانى، بيان كننده ى يك منطق مستحكم است. خلاصه ى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفه ى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالى ترين مراحل، يا نداشته باشد.
خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكان دهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظه كارى و محافظه كارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا على اللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثهى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ على اللَّه است كه انسان بى مسؤوليت و بى تعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى كند، مواجه كند.
حسين بن على (عليه السّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكه و مدينه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبن حنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسين بن على (عليه السلام) عاقبتِ اين كار را مى دانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اينجا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليه السّلام) با روشن بينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسين بن على (عليها لسّلام) در مقابل اين مسأله قرار مى گيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمان ها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اينطور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثهى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثه ى تاريخى بى نظير - يعنى انقلاب اسلامى - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همينطور باشد و همينطور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمى كند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست. عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند.
در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مىكنى، يك چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفته ا ند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كردهاند، مى بينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسين بن على (عليه السّلام) يك شب را مهلت مى گيرد، عزتمندانه مهلت مى گيرد؛ همان جايى هم كه مى گويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى كند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مى كند و با آنها حرف مى زند و از بعضى از آنها يارى مىگيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجستهى ديگر است. اين عنصر در همهى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامه ى خود مى گنجانند، بايد ديده شود. همه ى اقدام هاى مجاهدت آميز - چه سياسى، چه تبليغى، چه آنجايى كه جاى فداكارى جانى است - بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسه ى فيضيه، چهره ى امام را نگاه كنيد: يك روحانى اى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همه ى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مى زند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مى كند؛ اين موضع عزت است. امام در همه ى احوال همينطور بود؛ تنها، بى كس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهره ى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونه ى عينى از آنچه را كه بارها و سالها گفته ايم و خوانده ايم و شنيده ايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيين كننده اى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريانهاى ديگر پيدا شود. حادثهى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مى كنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلام اللَّه عليها) در كوفه و شام منطقى حرف مى زند، اما مرثيه هم مى خواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مى كوبد، اما مرثيه مى خواند. اين مرثيه خوانى تا امروز ادامه دارد و
ما مبلّغان، زير نام حسين بن على تبليغ مى كنيم. اين فرصت بزرگ را يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبهى منطق و عقل كه در ماجراى حسين بن على (عليه السّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبهى حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثه ى عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضه خوان، منبرى و مداح - مراقب باشيم.
تبليغ يعنى چه؟ تبليغ يعنى رساندن؛ بايد برسانيد. به كجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبليغهاى ما حتى به گوش هم درست نمىرسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمىكند! گوش كه گرفت، مى دهد به مغز؛ قضيه اينجا نبايد تمام بشود، بلكه بايد بيايد در دل نفوذ و رسوخ كند و به هويت ما هويت مستمع - تبديل شود. تبليغ براى اين است. ما تبليغ نمى كنيم فقط براى اينكه چيزى گفته باشيم؛ ما تبليغ مى كنيم براى اينكه آنچه را كه موضوع تبليغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ كند. آن چيست؟ آن، همه ى آن چيزهايى است كه در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمايت جان و حرم و ناموس حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) قرار گرفت، كه همه ى پيغمبران و اولياى الهى ديگر و وجود مقدس رسول اللَّه هم همينطور عمل كردند، كه البته مظهرش حسين بن على (عليه السّلام) است. ما مى خواهيم منطق دين، ارزشهاى دينى، اخلاق دينى و همهى چيزهايى را كه در بناى يك شخصيت انسانى بر مبناى دين تأثير دارد، تبليغ كنيم؛ براى اينكه مخاطب ما به همين شخصيت دينى تبديل شود.
از جمله ى اين كارها، بناى حكومت اسلامى است. اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامى، يكى از معجزه گون ترين كارهاست، اما اين مسأله نبايد تشكيل هويت انسانى افراد را - فرد فردِ انسانهايى را كه ما با آنها سر و كار داريم - از ياد ما ببرد. اين، خيلى مهم است. نبى مكرّم اسلام انسانها را اول ساخت؛ اول اين پايهها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - كه بيش از صد سال كار در اين ده سال متراكم شده است - پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحه ى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بناى هويت انسانهاى مخاطبِ خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغاى جنگهاى خطرناك مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسانسازى مىكرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد! «انسانسازى» هدفِ اين تبليغ است و اين، يكى از بزرگترين كارهاست.
از دو طرف نبايد لطمه بخوريم: نه ما بايد مسائل سياسى را بكلى از حيطهى حرف و گفت و تلاش و مجاهدتِ تبليغى خودمان خارج كنيم؛ آنچنان كه دشمنان روى آن دهها سال سرمايهگذارى كردند، ولى نهضت اسلامى آمد و اين سرمايه گذارى را آتش زد و از بين برد و گفتار و انديشه ى سياسى را وارد متن فعاليتهاى دينى كرد، و نه از اين طرف بايد بيفتيم كه تصور كنيم همه ى منبر، همه ى تبليغ، همه ى مخاطبهى با مردم و با مؤمنين، يعنى اين كه بنشينيم مسائل امريكا و اسرائيل و مسائل سياسى را تحليل كنيم؛ نخير، يك كارِ واجبتر اگر نباشد، واجب ديگرى وجود دارد و آن، دلِ مخاطب شماست. دل و جان و فكر او را بايستى تعمير و آباد و سيراب كنيم. البته اين به يك منبع درونى احتياج دارد. ماها بايد يك چيزى در خودمان داشته باشيم تا بتوانيم اين تأثير را بر مخاطب بگذاريم، والّا نمى شود.
در آن سرمايه ى درونى، بايد عنصر فكر و منطق باشد؛ بايد به فكر و منطقِ درست مجهز شويم، تا حرف سُست زده نشود. آنهايى كه گفتهاند يكى از مؤثرترين حملهها، دفاعهاى ناقص و بد است، حرف كاملاً درستى زدهاند. وقتى دفاع از دين، ضعيف و سُست و بد باشد، تأثيرش از حملهى به دين، بيشتر است؛ بايد از اين، به خدا پناه ببريم. مبادا در حرف و منبر و تبليغ ما - آنچه به عنوان تبليغ داريم انجام مىدهيم - حرف سُست، بى منطق و ثابت نشدهاى وجود داشته باشد. گاهى بعضى از چيزهايى كه در كتابى هست و سند ندارد، خود، يك حكمت و مسألهى اخلاقى است، كه ديگر سند نمىخواهد و مىتوانيم آن را بيان كنيم؛ اين، عيبى ندارد؛ اما يك وقت هست كه يك چيزى دور از ذهن مخاطب است، كه باورش براى او مشكل است؛ اين را نبايد بگوييم؛ چون اين مسأله، او را از اصل قضيه دور مىكند و موجب موهون شدن دين و مبلّغ دين در ذهن و دل او مى شود و خيال مىكند اين، از منطق عارى است؛ در حالى كه پايهى كار ما منطق است. بنابراين، منطق، عنصر اصلى در تبليغ ماست.
بعد از اين، نوبت به چگونه عمل كردنِ ما مى رسد. ما در فلان شهر يا روستا براى تبليغ وارد مى شويم؛ رفتار، نشست و برخاست، معاشرت، نگاه و عبادت ما، دلبستگى يا دلبسته نبودن ما به تنعمات دنيوى و خورد و خواب ما، رساترين تبليغ يا ضدتبليغ است؛ درست باشد، تبليغ است؛ غلط باشد، ضدتبليغ است. ما در محيط اجتماعى و محيط زندگى چطور مىتوانيم دل مردم را به منشأ گفتار خودمان مطمئن كنيم و اعتماد آنها را برانگيزيم؛ در حالى كه از مذمتِ شهوات دنيوى حرف مى زنيم و در عمل خداى نكرده خودمان طور ديگرى عمل مى كنيم! از مذمت دل سپردن به پول و حركت كردن و مجاهدت كردن در راه زياده خواهى هاى دنيوى حرف بزنيم؛ اما عمل ما طور ديگرى باشد! چطور چنين چيزى ممكن است اثر بكند؟! يا اثر اصلاً نمىكند، يا اثرِ زودگذر مىكند، يا اثرى مى كند كه بعد با كشف واقعيتِ كار ما، درست به ضداثر تبديل مىشود. بنابراين، عمل بسيار مهم است.
عنصر سوم، هنرمندى در نحوه ى بيان است. من به منبر خيلى عقيده دارم. امروز اينترنت، ماهواره، تلويزيون و ابزارهاى گوناگون ارتباطىِ فراوان هست، اما هيچكدام از اينها منبر نيست؛ منبر يعنى روبه رو و نفس به نفس حرف زدن؛ اين يك تأثير مشخص و ممتازى دارد كه در هيچكدام از شيوه هاى ديگر، اين تأثير وجود ندارد. اين را بايد نگه داشت؛ چيز باارزشى است؛ منتها بايستى آن را هنرمندانه ادا كرد تا بتواند اثر ببخشد.
يك نكته در همين زمينهى تبليغ عرض بكنم: در دعاى صحيفه ى سجاديه يك جا حضرت سجاد (عليه السّلام) از طرف خودش به خداوند متعال عرض مىكند كه: «تفعل ذلك يا الهى بمن خوفه اكثر من رجائه لا ان يكون خوفه قنوطاً»؛ من خوفم از رجايم بيشتر است، نه اينكه مأيوس باشم.
اين، يك اعلان رسمى و دستورالعمل است. خوف را همراه رجاء حتماً به دلها بدميد؛ و خوف را بيشتر. اينكه ما آيات رحمت الهى را بخوانيم - كه بعضى از اين آيات و مبشرات، مخصوص يك دستهى خاصى از مؤمنين است و به ما ربطى ندارد - و يك عدهاى را غافل كنيم و نتيجهاش اين بشود كه خيال كنند - با يك توهّم معنويت - غرق در معنويتند و از واجبات و ضروريات دين در عمل غافل بمانند، درست نيست. در قرآن، بشارت مخصوص مؤمنين است؛ اما انذار براى همه است؛ مؤمن و كافر مورد انذارند. پيغمبر خدا گريه مىكند، شخصى عرض مى كند: يا رسولاللَّه! خداوند فرمود: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر». اين گريه براى چيست؟ عرض مىكند: «أولا اكون عبدا شاكرا»؛ يعنى اگر شكر آن مغفرت را نكنم، پايهى آن مغفرت سُست خواهد شد. در همه حال، انذار بايد بر دل ما و مستمعان ما حاكم باشد. راه، راهِ دشوارى است؛ بشر بايست خود را براى پيمودن اين راه و رسيدن به آن سرمنزل آماده كند.
كار تبليغ، كارِ بسيار بزرگ، حساس و مؤثرى است. امروز بركات تبليغهاى گذشته را مشاهده مى كنيم و فردا بركات تبليغ امروزِ شما را انشاءاللَّه جامعه مشاهده خواهد كرد. تأثيرات تبليغ، دفعى و آنى نيست؛ طولانى مدت است. مبلّغ دين اگر ظواهرى را مشاهده مىكند كه به گمان او ظواهر غير دينى است، مأيوس نشود. اين توهّماتى كه بعضى شايع مىكنند كه جوانها از دين برگشتهاند، همه را جنگ روانى بدانيد، كه واقع قضيه هم همين است. اينطور نيست؛ جوانهاى ما دل را به طرفِ دين دارند و تشنهى حقايق دينند و دلهاشان تشنه است. هر جوانِ سالمالفطره و سالمالطبيعهاى اينطور است؛ مخصوص اينجا هم نيست. اينجا بحمداللَّه زمينه هم آماده است؛ تشنهاند و مشتاق؛ بايد كامِ جان آنها را سيراب و با حقايق دينى شيرين كرد؛ اين نتيجهاش را خواهد بخشيد و فرداى جامعهى ما از اين موهبتها بهرهمند خواهد شد.
از خداى متعال مسألت مى كنيم كه همه ى ما و شما را هم قدردان تبليغ دين، ارزشهاى الهى و اين صراط مستقيمى كه انقلاب در مقابل ما باز كرده است، قرار بدهد و هم انشاءاللَّه ما را موفق بدارد كه بتوانيم به اين وظايف سنگين عمل كنيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
*****
بيانات مقام معظم رهبرى درديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم (۱۳۷۱/۰۴/۱۰ )
مطلب مناسبِ مهم در اين موقعيت، مسائل مربوط به محرّم و آثار محرّم است كه در طول تاريخ، جامعه اسلامى از بركات حادثه عاشورا بهره هاى زيادى برده است. در انقلاب بزرگ ملت ايران هم، عاشورا و خاطره حسين بن على عليه السّلام و قضاياى محرّم، نقشى اساسى داشت. موضوع عاشورا، يك موضوع تمام نشدنى و هميشگى است.
چرا اين حادثه، اينقدر در تاريخ اسلام تأثيرات بزرگى گذاشته است؟ به نظر بنده، موضوع عاشورا، از اين جهت كمال اهميت را دارد كه فداكارى و از خودگذشتگى اى كه در اين قضيه انجام گرفت، يك فداكارى استثنايى بود. از اوّل تاريخ اسلام تا امروز، جنگها و شهادتها و گذشتها، هميشه بوده است و ما هم در زمان خودمان، مردم زيادى را ديديم كه مجاهدت كردند و از خود گذشتگى به خرج دادند و شرايط سختى را تحمّل كردند. اين همه شهدا، اين همه جانبازان، اين همه اسراى ما، آزادگان ما، خانواده هايشان و بقيه كسانى كه در سالهاى بعد از انقلاب يا اوان انقلاب فداكارى كردند، همه جلوِ چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثى بوده است و در تاريخ آنها را خواندهايد. اما، هيچ كدام از اين حوادث، با حادثه عاشورا قابل مقايسه نيست؛ حتّى شهادت شهداى بدر و احد و زمان صدراسلام. انسان تدبّر كه مىكند، مىفهمد چرا از زبان چند نفر از ائمّه ما عليهماالسّلام، نقل شده است كه خطاب به سيدالشهدا عليه الصّلاة و السّلام فرمودهاند: «لايوم كيومك يا اباعبداللَّه»؛ يعنى هيچ حادثهاى مثل حادثه تو و مثل روز تو نيست. چون عاشورا يك واقعه استثنايى بود. لُبّ و جوهر حادثه عاشورا اين است كه در دنيايى كه همه جاى آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسين بن على عليهالسّلام براى نجات اسلام قيام كرد و در اين دنياى بزرگ، هيچكس به او كمك نكرد! حتّى دوستان آن بزرگوار، يعنى كسانى كه هر يك مىتوانستند جمعيتى را به اين ميدان و به مبارزه با يزيد بكشانند، هر كدام با عذرى، از ميدان خارج شدند و گريختند! ابنعبّاس يكطور؛ عبداللَّه بن جعفر يكطور؛ عبداللَّه بن زبير يكطور؛ بزرگان باقیمانده از صحابه و تابعين يكطور… شخصيتهاى معروف و نام و نشاندار و كسانى كه مى توانستند تأثيرى بگذارند و ميدان مبارزه را گرم كنند، هر كدام يكطور از ميدان خارج شدند. اين، در حالى بود كه هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مىگفتند. اما وقتى نوبت عمل رسيد و ديدند كه دستگاه يزيد، دستگاه خشنى است؛ رحم نمى كند و تصميم بر شدّت عمل دارد، هركدام از گوشهاى فرار كردند و امام حسين عليه السّلام را در صحنه تنها گذاشتند. حتى براى اينكه كار خودشان را توجيه كنند، خدمت حسين بن على عليه السّلام آمدند و به آن بزرگوار اصرار كردند كه «آقا، شما هم قيام نكنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يك عبرت عجيب در تاريخ است. آنجا كه بزرگان مى ترسند، آنجا كه دشمن چهره بسيار خشنى را از خود نشان مى دهد، آنجا كه همه احساس مى كنند اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانهاى آنها را در خود خواهد گرفت؛ آنجاست كه جوهرها و باطن افراد شناخته مىشود. در تمام دنياى اسلامى آن روز - كه دنياى بزرگى بود و كشورهاى اسلامى زيادى كه امروز مستقل و جدا هستند، آن روز يك كشور بودند - با جمعيت بسيار زياد، كسى كه اين تصميم، عزم و جرأت را داشت كه در مقابل دشمن بايستد، حسين بن على عليه السّلام بود. بديهى بود كه وقتى مثل امام حسينى حركت و قيام كند، عدّهاى از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتى معلوم شد كه كار چقدر سخت است و چقدر شدت عمل وجود دارد، يكى يكى از دور آن حضرت پراكنده شدند، و از هزار و اندى آدمى كه با امام حسين عليهالسّلام، از مكه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا تعدا اندكى ماندند كه با مجموع آنچه كه روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
اين، مظلوميت است. اين مظلوميت، به معناى كوچكى و ذلّت نيست. امام حسين عليه السّلام، عظيم ترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است؛ چون او در چنين ميدانى ايستاد و نترسيد و مجاهدت كرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد. همانقدر كه بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداكار و انسان پرشورى كه به ميدان نبرد مى رود؛ مردم به نام او شعار مى دهند و از او تمجيد مى كنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاى پرشورى مثل خود او گرفته اند؛ مى داند كه اگر مجروح يا شهيد شود، مردم با او چگونه با شور برخورد خواهند كرد، و آن انسانى كه در چنان غربتى، در چنان ظلمتى، تنها، بدون ياور، بدون هيچگونه اميد كمكى از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مىايستد و مبارزه مىكند و تن به قضاى الهى مى سپارد و آماده كشته شدن در راه خدا مى شود. عظمت شهداى كربلا به اين است! يعنى براى احساس تكليف، كه همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند؛ از تنهايى خود، احساس وحشت نكردند؛ كم بودن عدّه خود را مجوزّى براى گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است كه يك آدم را، يك رهبر را، يك ملت را عظمت مىبخشد: نترسيدن از عظمت پوشالى دشمن.
سيدالشهدا عليه الصّلاة و السّلام، مى دانست كه بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاى جامعه و دنياى آن روز را از تبليغات بر ضدّ او پر خواهد كرد. امام حسين عليه السّلام، كسى نبود كه زمان و دشمن را نشناسد. مى دانست دشمن چه خباثتهايى خواهد كرد. درعين حال، اين ايمان و اميد را داشت كه همين حركت مظلومانه و غريبانه او، بالأخره دشمن را هم در كوتاه مدّت و هم در بلند مدّت شكست خواهد داد. و همينطور هم شد. خطاست اگر كسى خيال كند كه امام حسين عليه السّلام، شكست خورد. كشته شدن، شكست خوردن نيست. در جبهه جنگ آن كس كه كشته مىشود شكست نخورده است. آن كس كه به هدف خود نمىرسد، شكست خورده است. هدف دشمنان امام حسين عليه السّلام، اين بود كه اسلام و يادگارهاى نبوّت را از زمين براندازند. اينها شكست خوردند. چون اينطور نشد. هدف امام حسين عليه السّلام اين بود كه در برنامه يكپارچه دشمنان اسلام، كه همهجا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند يا قصد داشتند درآوردند، رخنه ايجاد شود؛ اسلام و نداى مظلوميت و حقانيّت آن در همه جا سر داده شود و بالأخره دشمن اسلام، مغلوب شود. و اين، شد.
هم در كوتاه مدّت امام حسين عليه السّلام پيروز شد و هم در بلند مدّت. در كوتاه مدّت به اين ترتيب كه، خودِ اين قيام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حكومت بنى اميّه را متزلزل كرد. بعد از همين حادثه بود كه در دنياى اسلام - در مدينه و در مكه - پىدرپى حوادثى پيش آمد و بالأخره منجر به نابودى سلسله آل ابى سفيان شد. به فاصله سه، چهار سال، سلسله آل ابى سفيان به كلّى برافتاد و از بين رفت. چه كسى خيال مى كرد اين دشمنى كه امام حسين عليه السّلام را مظلومانه در كربلا به شهادت رسانده بود، آنطور مغلوب انعكاس فرياد آن امام شود؛ آن هم در سه يا چهار سال؟! در دراز مدّت هم امام حسين عليهالسّلام پيروز شد. شما به تاريخ اسلام نگاه كنيد و ببينيد چقدر دين در دنيا رشد كرد! چقدر اسلام ريشهدار شد! چگونه ملتهاى اسلامى پديدار شدند و رشد كردند! علوم اسلامى پيشرفت كرد، فقه اسلامى پيشرفت كرد و بالأخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بامهاى دنيا، در اهتزاز است. آيا يزيد و خانواده يزيد به اينكه اسلام اينطور، روزبهروز رشد كند راضى بودند؟ آنها مى خواستند ريشه اسلام را بكَنند؛ مى خواستند از قرآن و پيغمبر اسلام، اسمى باقى نگذارند. اما مىبينيم كه درست به عكس شد. پس، آن مبارز و مجاهد فى سبيل اللَّه كه آنطور مظلومانه در مقابل دنيا ايستاد و خونش ريخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پيروز شد.
اين، براى ملتها يك درس است. لذاست كه از رهبران بزرگ دنياى معاصر - حتى آنهايى كه مسلمان هم نيستند - نقل مىكنند كه گفتهاند: «ما راه مبارزه را، از حسينبنعلى عليه السّلام ياد گرفتيم.» انقلاب خودِ ما هم يكى از همين مثالهاست. مردم ما هم از حسينبنعلى عليه السّلام ياد گرفتند. فهميدند كه كشته شدن، دليل مغلوب شدن نيست. فهميدند كه در مقابل دشمنِ على الظّاهر مسلّط، عقب نشينى كردن، موجب بدبختى و روسياهى است. دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه مؤمنه، باتوكّل به خدا در مقابل او مجاهدت كند ، بالأخره شكست با دشمن و پيروزى با فئه مؤمنه است. اين راملت ما هم فهميدند.
آنچه كه من امروز مى خواهم عرض كنم اين است: شما برادران و خواهران عزيز و همه ملت بزرگ ايران بايد بدانيد كه كربلا الگوى هميشگى ماست. كربلا مثالى است براى اينكه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يك الگوى امتحان شده است. درست است كه در روزگار صدر اسلام، حسين بن على عليهالسّلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست كه هركس راه حسين عليه السّلام را مى رود و همه كسانى كه در راه مبارزهاند، بايد به شهادت برسند؛ نه. ملت ايران، بحمداللَّه امروز راه حسين عليه السّلام را آزمايش كرده است و با سر بلندى و عظمت، در ميان ملتهاى اسلام و ملتهاى جهان، حضور دارد. آنچه كه شما پيش از پيروزى انقلاب انجام داديد و رفتيد، راه حسين عليه السّلام؛ يعنى نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلّط بود. در دوران جنگ نيز همينطور بود. ملت ما مىفهميد كه در مقابل او، دنياى شرق و غرب و همه استكبار ايستاده است؛ اما نترسيد. البته ما شهداى گرانقدرى داريم. عزيزانى را از دست داديم. عزيزانى از ما، سلامتىشان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزانى، چند سال را در زندانها گذراندند. عدّهاى هنوز هم در زندان بعثيها هستند. اما ملت با اين فداكاريها به اوج عزّت و عظمت رسيده است؛ اسلام عزيز شده است؛ پرچم اسلام بر افراشته شده است. اين، به بركت آن ايستادگى است.
نكته اى كه مى خواهم عرض كنم اين است: آن ايستادگى، امروز هم واجب و لازم است. امروز قدرت استكبارى امريكا مىخواهد ملت ايران و ملتهاى مبارز مسلمان را در همه دنيا، از سطوت و بطش خود بترساند. بعد از آنكه بلوك شرق از بين رفت، بسيارى از اجزاى پارهپاره آن، از روى ضعف نفس، جذب و تسليم دشمن ديروز خودشان شدند و دولتهاى ضعيف النّفس، در بسيارى از كشورها زير بار تحميل دولت امريكا رفتند. امروز سياستى كه امريكا به دوستان و دستياران خودش املا مى كند، اين است كه هر مقاومتى در راه تسلّط مطلق استكبار را بايد از بين ببرند. مى گويند: «اكنون كه بسيارى از دولتها در مقابل ما تسليم شدهاند، چرا طرفداران اسلام تسليم نمىشوند؟! چرا ملتهاى اسلامى تسليم نمى شوند؟! چرا ملت ايران تسليم نمى شود؟!» مى خواهند ملتهاى مسلمان رابترسانند. امروز، آن روزى است كه ملتهاى اسلامى نبايد در مقابل ظاهر قدرتمندانه استكبار، دچار ترس و ترديد شوند.
اين مبارزه ادامه دارد. البته ملت بزرگوار ما، تا امروز كه دوران سازندگى است، مسائل و مشكلات زيادى را از سر گذرانيده است. مصايب بزرگى را شما پشت سر گذاشتهايد و بحمداللَّه به اينجا رسيدهايد. اما مقاومت لازم است. دشمنان بايد از تسليم شدن ملت ايران مأيوس شوند. هيچكس در داخل نظام جمهورى اسلامى وجود ندارد كه بشود اين حق را به او داد كه از سطوت و شوكت ظاهرى و پوشالى دشمنان بترسد و واهمه كند. ما ملت بزرگى هستيم. ما از چه كسى مى ترسيم!؟ ما داراى قدرتهاى فراوان هستيم. ملت ما داراى استعداد علمى است؛ داراى ذخاير مادّى است؛ داراى سابقه تاريخى است؛ داراى ريشه هاى علمى و فرهنگى است؛ بالاتر از همه، داراى ايمان اسلامى و توكّل به خداست. ملت ما ملت مستقلى است و بايد به خود تكيه كند. مسؤولين بايد به ملت و استعدادهاى ملّت تكيه كنند. دست حاجت به طرف دشمن نبايد دراز كرد. دشمن، منتظر اظهار ضعف و عجز از طرف ملتِ طرفدار قرآن و اسلام است. ما نبايد اين فرصت و امكان را به دشمن بدهيم كه خيال يا احساس كند كه در ميان ما، ضعفى هست. جوانانِ بااستعداد هستند؛ نيروهاى علمى در ميان ما هستند؛ روح ابتكار در ميان ملت ما فراوان است. اين ملت مىتواند روى پاى خودش بايستد. دشمن به مؤمنين و به اسلام هيچگونه كمكى نخواهد كرد. اينها با اسلام دشمنند. همه مسؤولين در بخشهاى مختلف، بايد به اين نكته توجّه كنند. ما بايد به خودمان متّكى باشيم؛ به سرمايههاى خودمان، به علم خودمان، به استعداد خودمان، به تواناييهاى مادّى خودمان، به ذخاير زيرزمينى خودمان. نه اينكه راه دادوستد را ببنديم. اما نبايد تسليم و مقهور قدرت دشمن شويم.
اين ملت، يك ملت با سابقه و بزرگ است. ما نزديك شصت ميليون جمعيت، بااين كشور پهناور، با اين امكانات، با اين موقعيت حسّاس در جغرافياى عالم، ملتى نيستيم كه قدرتهاى بزرگ بتوانند ما را با تهديد و ارعاب، زير بال خودشان بگيرند و ما را بترسانند. ملت و دولت، دست در دست يكديگر، با سرمايههاى گوناگونى كه در اين كشور هست، بايد اين كشور را بسازند. اين كشور، به دست ايرانى بايد ساخته شود. غير ايرانى، مورد اعتماد نيست. سالهاى متمادى دراين كشور، غير ايرانيها به عناوين مختلف - به عنوان مستشار و غيره - آمدند و خيانت كردند. دولت براى ملت، ملت براى دولت، پشت سرِ دولت، آحاد ملت دست در دست هم، قشرهاى مختلف دوشادوش يكديگر! بايد مثل خارى در چشم استكبار و شيطان بزرگ فرو رفت. نبايد اجازه داد كه آنها در ملت ايران طمع كنند. و اين، به بركت روح امام حسين عليه السّلام است. به بركت روح عاشوراست.
در ايام محرّم و صفر، ملت عزيز ما بايد روح حماسه را، روح عاشورايى را، روح نترسيدن از دشمن را، روح توكّل به خدا را، روح مجاهدت فداكارانه در راه خدا را، در خودشان تقويت كنند و از امام حسين عليهالسّلام مدد بگيرند. مجالس عزادارى براى اين است كه دلهاى مارا با حسين بن على، عليه السّلام و اهداف آن بزرگوار نزديك و آشنا كند. يك عدّه كج فهم نگويند كه «امام حسين عليه السّلام شكست خورد.» يك عده كج فهم نگويند كه «راه امام حسين عليه السّلام معنايش اين است كه همه ملت ايران كشته شوند.» كدام انسان نادانى، چنين حرفى را ممكن است بزند؟! يك ملت از حسينبنعلى عليهالسّلام بايد درس بگيرد. يعنى از دشمن نترسد؛ به خود متّكى باشد؛ به خداى خود توكّل كند؛ بداند كه اگر دشمن با شوكت است، اين شوكت، ناپايدار است. بداند اگر جبهه دشمن، به ظاهر گسترده و قوى است، اما توان واقعى اش كم است. مگر نمى بينيد كه نزديك چهارده سال است كه دشمنان خواسته اند جمهورى اسلامى را از بين ببرند و نتوانسته اند! اين چيست جز ضعف آنها و قدرت ما؟ ما قوى هستيم. ما به بركت اسلام، قدرت داريم. ما به خداى بزرگ متوكّل و متّكى هستيم. يعنى نيروى الهى را با خودمان داريم. دنيا در مقابل چنين نيرويى نمىت واند بايستد.
اميدواريم خداوند متعال به بركت حسين بن على عليه السّلام، ما را از ياوران آن بزرگوار قرار دهد. ما را در صحنه مجاهدت در راه خدا، از پيشتازان قرار دهد و روح مقدّس امام بزرگوارمان را از ما راضى كند. ما را از سربازان و ياوران امام زمان ارواحناله الفداء قرار دهد و قلب مقدّس آن بزرگوار رااز ما خشنود كند.