باورت می شد؟
28 بهمن 1396
وقتی مردم شهر دور پدر جمع شدند تا شتر او را به سمت خانه خودشان ببرند و با اشتیاق تمام پدر را همراهی می کردند ،وقتی پدر بوسه بر دستان تو می زد ،وقتی اولین و آخرین کسی بودی که هنگام رفتن به سفر تو را میدید ،وقتی فرزندانت بر شانه های پدر می نشستند ،وقتی بزرگ بانوی کریمه مدینه بودی ،باورت می شد ، نبود پدر را؟نبود امنیت را؟بی وفایی مردم را،عهد شکنی ها را،اینکه تو در کوچه ها بر زمین بیفتی و پسرت گوشواره ی تو را از زمین بردارد و خشمگین و گریان و با غیرتی فرو خورده تو را به خانه ببرد…
و این شرح مظلومیت ادامه دارد…
نه کوفه است که بد نامی اشد به رد مانده است؟
کدام شهر زمینی تو را نرنجانده است؟