برنده نبردهاي کوچک و بازنده جنگ بزرگ نباشيم!
اگر شما بوديد کدام يک از اينها را انتخاب ميکرديد: چند بسته کوچک جايزه ارزانقيمت يا يک جايزه بزرگ و خيلي گرانقيمت؟!
خيليها فورا دومي را انتخاب ميکنند. حق هم دارند! آنها ميگويند جوايز کوچک و کمارزش فقط براي مدت کوتاهي آدم را شاد و سرحال نگه ميدارند. بعد از آن ديگر مثل روز اول انرژيبخش و نشاطآور نيستند. اما جايزههاي بسيار بزرگ و گرانقيمت هميشه ارزش خود را حفظ ميکنند. در واقع به خاطر ارزش بالايي که دارند کاري ميکنند که قدر و قيمت صاحبان آنها نيز بالاتر رود.
ولي هستند کساني که قيد جايزه بزرگ را ميزنند و جوايز کوچک و کمقيمت را فقط به خاطر اينکه زودتر به دست ميآيند، با وجود موقتي بودن ترجيح ميدهند. آنها شبيه معتاداني هستند که قادر نيستند لذت حاصل از چند ساعت ورزش و بدنسازي در هفته و اندام زيباي حاصل از آن را به مرور زمان درک کنند و در عوض متوسل به مواد مخدر مدهوشکننده ميشوند تا به قيمت از دست دادن زيبايي و ريخت انساني خود، چند لحظهاي در فکر و ذهن مدهوش خويش، لذتي گذرا و در واقع بدعاقبت را تجربه کنند.
شايد بگوييد نشان اين آدمهاي سادهنگر و کمخرد را فقط در بين علاقهمندان مواد افيوني و دودي ميتوان يافت، اما حقيقت اين است که خيلي از آدمهايي که به ظاهر سالماند و حتي داراي مدارج بالاي علمي هم هستند، به وقت انتخاب اسير احساس و هيجان و دچار سردرگمي ميشوند و بيشتر اوقات پيروزي در چند نبرد موقتي و دمدست را به بهاي شکست در جنگي بزرگ ترجيح ميدهند و اتفاقا نه تنها متوجه خبط و خطاي خود نيستند بلکه لجوجانه و با تعصبي کورکورانه، اين روش اشتباه و نادرست خود را ادامه ميدهند.
راه سوم اين شماره به همين اشخاص اختصاص دارند. به آنهايي که شيريني کمدوام کيکهاي قندي را به قيمت ابتلا به بيماري قند و ديابت ميپذيرند و با اين وجود حتي لحظهاي، از دلهبازي و ناخنکزني به شيرينيهاي مضر و آسيبرسان جان و جسمشان دست برنميدارند. آنها مصداق کامل کساني هستند که قابليت تشخيص ارزش لذتها و شاديها را از دست دادهاند و نميتوانند تشخيص دهند که برنده شدن در چند نبرد کوچک هرگز به اندازه پيروزي در جنگ بزرگ و سرنوشتساز، تعيينکننده و ارزشمند نيست.
نمونه اشخاصي که راه سوم اين شماره در مورد آنها صدق ميکند را ميتوان همه جا ديد. دانشآموزي که تماشاي فيلم و کارتونهاي تکراري را به خواندن و مرور درس مدرسه ترجيح ميدهد و مردودي و نمره پايين پايان سال را فداي خوشي موقتي و گذرا و بيارزش تماشاي فيلم و سريال ميکند، از جمله کساني هستند که برنده شدن در چالشهاي هيجاني کوچک را به باختن در کنکورهاي بزرگ زندگي خود ترجيح ميدهند.
مديري که به خاطر بازديد سالانه مدير بالاتر، فقط چند روز مانده به بازديد با رنگ و لعابهاي نمايشي سعي ميکند همه چيز را عالي بنماياند و بعد از رفتن مدير ارشد ديگر هيچ کاري به مجموعه تحت مديريت خود ندارد، مصداق برنده نبرد کوچک و بازنده جنگ اصلي است.
همين طور نوجواني که براي پذيرفته شدن در جمع دوستان خياباني شکل و قيافه خود را عجيب و غريب ميکند و عزت و احترام خود را براي هميشه بين فاميل وآشنا و محله و مدرسه به بهاي کم ميفروشد بازنده جنگ بزرگ زندگي و آينده خود است.
همانطوري که اول بحث گفتيم خيليها با وجودي که خوب ميدانند از دست دادن گنجينههاي ارزشمند در ازاي به دست آوردن لذت و خوشيهاي گذرا و بيارزش کاري اشتباه است و پشيماني حتمي به همراه دارد باز هم اين کار را انجام ميدهند و در اين ميان سطح تحصيلات و يا جايگاه اجتماعي، بسياري مواقع تاثير چنداني ندارد و اين افراد اگر نتوانند به شکلي مشخص اشتياق خود در برنده شدن نبردهاي خرد و ريز حتي به قيمت از دست دادن ارزشمندترين داشتنيها و چالشهاي بزرگ زندگي را ابراز کنند، به طور قطع و يقين در اولين فرصتي که به دست آورند پا روي همه چيز ميگذارند و رفتاري را به نمايش ميگذارند که همه را بهتزده مينمايد. اين برندگان دعواهاي کوچک گمان ميکنند چون توانستهاند در يک جدال محدود برنده شوند پس فرقي با برندگان رزمهاي بزرگ ندارند، حال آنکه توجه ندارند در همان لحظهاي که مشغول برنده شدن و درگير کردن خود در چالشهاي ريز و کوچک بودند، همزمان با آن باختي بزرگ در ارزشمندترين کارزار زندگي را براي خود رقم زدهاند.
در نظر بگيريد پدربزرگ خانوادهاي در جمع نوهها که مشتاق شنيدن جملات زيبا و پرمغز از بزرگ خاندان هستند، شروع به تعريف لطيفههاي سبک و زشت كند و خود را مضحکه بچهها سازد! شايد در جمع کوچک خانواده، جناب پدربزرگ بتواند با لودگي، براي مدتي عدهاي را دور خود جمع کند، اما در حقيقت تمام آبرو و حيثيت پدربزرگي و ريشسفيدي خود را که يک عمر جمع کرده با اين قبيل حرکات نابجا به باد داده است. بهخصوص امروز که همه نوهها موبايل دارند و موبايلهاي بيشترشان دوربين دارد و از امکان بلوتوث هم برخوردار است!
همينطور تصور کنيد آدم باشخصيت و تحصيلکردهاي که مدير يک شرکت بزرگ است در جمع کارمندان، با کارگر يا کارمند دونپايهاي به مجادله برخيزد و براي اينکه او را وادار به تسليم کند اسرار خانوادگي و شخصي آن نگونبخت را که قبلا موقع استخدام در بخش اداري ثبت شده را جلوي جمع برملا سازد.
بديهي است که کارمند براي اينکه حيثيث اجتماعياش بيش از اين از دست نرود، سکوت ميکند و به ظاهر تسليم ميشود. اما همه حاضران خوب ميدانند که برنده اين جدال مختصر اصلا جناب مدير نبوده است. آنها هواي کار دستشان ميآيد و سعي ميکنند به هر طريقي که هست عمر ماندن آن مدير را در جايگاه خود کوتاه سازند و ديگر به حرفهاي دلسوزانه او گوش دل نميسپارند. مدير پردهدر و هتاک شايد از چنين جدالهايي کوچک در جمع زيردستان به ظاهر پيروز و سربلند بيرون آيد، اما براي اين پيروزي مقطعي، او تمام حرمت و اعتبار مديريت خود را زير سوال برده است و همه کارمندان هم به خوبي ميدانند شکستخورده واقعي اين چالشها چه کسي است. شايد در اين ميان کسي از ترس قطع حقوق و اخراج چيزي نگويد اما همه در عمق وجود خود بازنده و برنده اصلي را خوب ميشناسند و شک نداشته باشيد که برنده نهايي هرگز جناب مدير زشتسخن نيست.
ن شماره پيامي سرراست و روشن دارد. پيامي که بايد آن را جدي گرفت و بر اساس آن بيجهت انرژي و هزينه و حيثيت و اعتبار و سابقه خود را روي درگيريها و مشغوليتهاي کمارزش و بينتيجه سرمايهگذاري نکرد. راه سوم اين شماره ميگويد کسي که به خاطر حفظ ارزشهاي گرانقدر زندگي خود، بعضي مواقع کوتاه ميآيد و خود را از درگيري کنار ميکشد، اصلا شکستخورده و ناموفق نيست. بلکه برعکس جنگاوري است عاقل و خردمند که ميداند کجا و چه موقع و به خاطر کدام ايده ارزشمند پا به صحنه کارزار نهد. کنار کشيدن خود از مجادلههاي بيهوده و به قول امروزيها “کلاس پايين” باعث ميشود کلاس و جايگاه اجتماعي شخص حفظ شود و فرد هتاک بددهن موفق نشود، سهم آنها در پيروزي بزرگ را از آنها بگيرد. درگير نشدن و پاي خود را از صحنه جدالهاي فرعي و حاشيهاي زندگي، مهارتي است که به درجه بالايي از شعور و کنترل نفس و احساس نياز دارد و به همين دليل در چنين نبردهاي بيحاصل، هميشه جنگاور واقعي کسي است که پاپس ميکشد و اجازه ميدهد فرد هتاک با خودنمايي، ارج و قرب خويش نزد جمع را بيش از پيش از دست بدهد.
بنابراين نتيجه مستقيمي که از راه سوم اين شماره ميتوان گرفت اين است که جنگاور واقعي و برنده حقيقي نبردهاي بزرگ هيچ وقت در دعواهاي بيهوده حتي براي تماشا هم حضور ندارد. پس اگر امروز در خيابان با راننده بدزباني روبهرو شديد که بيجهت به اين و آن پرخاش ميکند بهترين واکنش اين است که به او محل نگذاريد. اگر هم مجبور به برخورد شديد سعي کنيد با قانع ساختن او به برنده شدن کاري کنيد که از شما دور شود. هيچ کس شما را به خاطر درگير نشدن با يک فرد عصبي و بيمار رهاشده در خيابان سرزنش نميکند. بلکه برعکس همه خونسردي و وقار شما را تاييد خواهند کرد و عليه آن فرد پرخاشگر بسيج خواهند شد. آيا تا به حال متوجه شدهايد اهالي يک محله چقدر زيبا مغازهدار گرانفروش و بيادب را از محله خود بيرون ميکنند؟! آنها به صورت دستهجمعي از او خريد نميکنند. او ورشکست ميشود و مغازه را جمع ميکند و پي کار خود ميرود. به همين سادگي. اين همان جنگ بزرگي است که مغازهدار روز اول در آرزوي برنده شدن در آن اقدام به احداث مغازه و خريد جنس كرده بود. جنگي به نام سودآوري و امرار معاش و او اگر اصرار دارد از اين هدف و آرزو غفلت کند و به جاي آن به بگومگوهاي جزيي با مشتريان بپردازد، طبيعي است که در گذر زمان بايد تاوان اين اشتباه را بپردازد.
خانم يا آقايي که در مجادلات خانوادگي از يک لحظه به بعد کوتاه ميآيد و ديگر بحث را ادامه نميدهد، برنده واقعي است و کنترل نبض حيات پيوند زناشويي را به عهده دارد. نه آن طرفي که با زورگويي و پرخاشگري گمان ميکند حرف آخر را او ميزند.
البته راه سوم اين شماره نميگويد اگر مجبور به پذيرش شکست در نبردهاي فرعي و جزيي شديد دست از هدف و ارزشهاي متعالي خود برداريد. شما باز هم مثل گذشته کار خودتان را انجام دهيد. فقط به وقت درگيري هوشمندانه به طرف اجازه بدهيد سرشار از توهم پيروزي شود و شما بيآنکه ضرورتي به مطلع ساختن او از تلاشهاي خود كنيد کار خودتان را انجام دهيد. بد نيست بدانيد بسياري مواقع اين نيازمندان پيروزي در نبردهاي کوچک به محض اينکه در نبردي پيروز شدند ديگر سراغ آن نميآيند. فراموش نکنيد که آنها انسانهاي کوتهفکري هستند که پيروزي در جدالي کوچک برايشان مهمتر از اهداف بلندمدت است و به همين خاطر به محض اينکه حس پيروزي کامشان را شيرين کرد پي کار خود ميروند و براي مدتها شما را به حال خود ميگذارند. آنها پيروزي ميخواهند نه رسيدن به هدف و همين بزرگترين نقطه ضعف آنهاست.
کسي که در جدالها و منازعات جزيي و حاشيهاي، بلافاصله از هر حربهاي که بتواند استفاده ميکند، بيآنکه به زشتي برخورد خود فکر کند، چنين شخصي فقط و فقط کف زدن و هورا کشيدن و قهرمان ناميده شدن را طلب ميکند. او اصلا برايش رسيدن به اهداف بزرگ و يا حفظ ارزشهاي متعالي خودش و صد البته ديگران مهم نيست. فقط دنبال مدال پيروزي است. خوب اگر چنين است مدال را به او بدهيد و پيروزي در جنگ واقعي را شما برداريد. يک مدال، يک هورا کشيدن و مدتي گردن افراشتن او چيزي از شما کم نميکند. در عوض باعث ميشود يک مدعي خطرناک از کنار شما دور شود و به مدالهاي خود سرگرم شود. در اين فاصله شما ميتوانيد فارغ از هر نوع تنش و درگيري به استحکام مواضع خود و قويتر ساختن خويش مشغول شويد.
هميشه پدربزرگم برايم خاطره فرمانده بزرگي را نقل ميکرد که عاشق دستور دادن بود. اين فرمانده يک گماشته داشت که دستورات فرمانده را اجرا ميکرد. اين گماشته در ساعات فراغت بنايي ميکرد و از درآمد ساختمانسازي، صاحب خانه و برج و باغ و مزرعه شده بود. پدربزرگ ميگفت: “سالها بعد همان فرمانده بزرگ که گمان ميکرد فقط دستور دادن ثروت و خوشبختي ميآورد بيخانمان شد و بعد از مدتها آوارگي توانست مستاجر گماشته خودش شود. او ديگر جرات دستور دادن به گماشته را نداشت چون که خوب ميدانست يا کرايه خانه زياد ميشود يا مجبور است دنبال خانه جديدي بگردد. گماشته جنگ بزرگ را برده بود.
بنابراين اگر در جاده مشغول رانندگي بوديد و متوجه شديد که جواني سوار بر ماشين گرانقيمتي با چراغهاي فوق نوراني با عصبانيت به خودروي شما بيش از حد نزديک شده و چراغ ميدهد که از سر راهش کنار رويد، بلافاصله اين کار را انجام دهيد. بگذاريد قند اين پيروزي کوچک در دلش آب شود. مطمئن باشيد در يکي از ايستگاههاي سر راه بعدي و در روزهاي آينده، جواب اين سرکشي و رانندگي بد خود را از صاحب جاده دريافت ميکند. شما اگر به سلامت به مقصد برسيد جنگ سفر را بردهايد و اين مهمتر از هر چالش فرعي در مسير جاده است.
اگر در موسسهاي کار ميکنيد و يکي از مديران بالاسر نسبت به شما حساس است و سعي ميکند به نحوي قدرت خود را به رخ شما بکشد، بگذاريد اين کار را انجام دهد. شما کار خود را به نحو عالي انجام دهيد. هميشه به خاطر داشته باشيد که نيروي کاري زبده را همه مديران ميخواهند، اما همه موسسات جاي خالي براي مدير اضافي ندارند. شما عالي باشيد وقتش که رسيد همان مدير حساس وقتي با شما روبهرو ميشود راهش را کج ميکند و از سمتي ديگر ميرود. در مدت زماني که او مشغول کيف و حظ از وهم شورانگيز بلندمرتبگي و مديريت بوده، شما توانمنديهاي خود را توسعه بخشيده و افقهاي کاري جديدي فراسوي خود باز کردهايد. آن مدير بيآنکه بداند و چه بخواهد و چه نخواهد براي شما بستر رشد و بلوغ فراهم کرده است. اين اتفاقي است که در همه شرکتها ميافتد. کارمندان و کارگران زبده در همان شرکتهايي که کار ميکنند به بلوغ کاري ميرسند و استعدادهاي خود را شکوفا ميسازند. فقط به شرطي که بيجهت وقت خود رادرگير مشاجرات لفظي آشکار و پنهان رايج در محيطهاي کاري نکنند.
کار خود را عالي انجام دهيد. عالي ميشويد و همين عالي شدن براي شما يک دايره امن ايجاد ميکند که کسي از آن دايره عبور نميکند. شما بعد از مدتي به خاطر خبرگي و توانمندي خود براي مجموعه شرکت، فوقالعاده مثبت و موثر ميشويد و کدام مدير خردمند را ميشناسيد که مهره قوي و موثر خود را با مشاجرات فرعي و حاشيهاي ناراحت سازد؟!
راه سوم اين شماره پيامي بس نغز و آموزنده دارد که فقط در درگيريهاي فيزيکي جامعه کاربرد ندارد بلکه هر چيزي که ذهن را از هدف اصلياش دور سازد و مشغوليت اضافي براي ذهن ايجاد کند را نيز شامل ميشود. خلاصه کلام اينکه اصلا مهم نيست در طول شبانهروز به چند فکر و خيال فرعي و نامهم پرداخته باشيد و يا با چه تعداد از تصورات ذهني کلنجار رفته باشيد و براي چند سوال ذهني طرح شده از سوي خودتان يا ديگران جواب پيدا کرده باشيد. آنچه اهميت دارد اين است که بتوانيد ذهن خود را از اين درگيريهاي بيهوده خالي کنيد و تمام قواي فکري خود را روي موضوع مفيد و موثر براي زندگيتان متمرکز کنيد. اگر تصورات ذهني ميخواهند به شما ثابت کنند که حق با آنهاست بگذاريد حق با آنها باشد. آنها تصوري ذهني بيش نيستند که به محض دريافت مدال برحق بودن، محو و نابود ميشوند. به جايش فضاي ذهن خود را براي کسب آرامش و سکوت مورد نياز تمرکز صددرصد روي اهداف اصلي زندگي خالي کنيد. بعد از گذشت مدت زماني نه چندان زياد وقتي توانستيد در زندگي اولين قلههاي موفقيت را فتح کنيد ميبينيد همان افکار پريشاني که تا پيش از اين مدال برحق بودن از شما دريافت کردهاند، مدالها را مقابل شما روي زمين ميگذارند و براي هميشه از ذهن شما بيرون ميروند. شما جنگ واقعي را بردهايد و آنها خودشان خوب ميدانند که در اين پيروزي هيچ سهمي ندارند.
به نقل از مجله موفقیت