تحول ساختارى در كاركردهاى مسجد در دوره ميانه تاريخ اسلام
سعيد بن مسيب مى گفت : خدا معاويه را چنين و چنان كرد. چه او نخستين كس است كه اين امر (خلافت ) را به صورت پادشاهى باز گرداند، و معاويه مى گفت : منم نخستين پادشاه
گام دوم در سلب كاركرد سياسى مساجد تضعيف رابطه حاكم و مردم در عهد اموى بود كه آن نيز از دوران معاويه آغاز گرديد. از اين زمان فاصله هاى جدى ميان و مردم و حاكم پديد آمد و به تدريج رابطه مستقيم مردم و حاكم قطع شد.
مردمى كه هر روز خليفه را در كوچه و خيابان در ميان خود مى ديدند اكنون مشاهده مى كردند كه معاويه به همراه جمع كثيرى محافظ در شهر حركت مى كند. معاويه نخستين كس در اسلام بود كه نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و جلو خود حربه راه مى برد .وى به اين اكتفا نكرد و گارد محافظ خود را در مسجد نيز به همراه داشت و حتى جايگاه خود را از مردم جدا كرد و نخستين بدعت را در دوران مسجد ايجاد كرد و آن ساخت اطاقكى به نام مقصوره بود.
معاويه اول كسى بود كه در مسجد اطاقكى پديد آورد كه به تنهايى دور از دسترس ديگران در آن نماز مى كرد زيرا بيم داشت كه وى را نيز مانند على (عليه السلام ) در حال نماز به غافلگيرى بكشند. وقتى به نماز مى ايستاد نگهبانان با شمشيرى بالاى سر او مى ايستادند.
اين در حالى است كه در دوران صدر اسلام پيامبر و خلفا هرگز اقدام به چنين كارى نمى كردند در حالى كه خطرات زيادى آنان را نيز تهديد مى كرد، ابن سعد ماجراى يكى از سوء قصدها به جان پيامبر در مسجد را چنين نقل مى كند:
ابوسفيان تنى چند از قريش را گفت : آيا كسى يافت نمى شود كه محمد (صلى الله عليه وآله ) را غافلگير كرده ، بكشد؟ و او آزادانه در كوچه و بازار مى رود. مردمى از باديه نشينان اعلام آمادگى كرد شبانه از مكه بيرون آمد…به مدينه آمده از رسول خدا جويا شد و بدو گفتند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) چون او را ديد فرمود: در كار اين مرد خدعه اى هست . و چون او خواست تا نزديك پيامبر بيايد و وى را بكشد، اسير بن حضير او را باز كشيد و از ميان ارزش خنجرى بيرون افتاد.
موارد بسيارى از توطئه هاى مشابه در دوران مدنى نقل شده است
اما پيامبر هرگز ميان خود و امت خود در مدينه حائل قرار نداد و مردم آزادانه به پيامبر دسترسى داشتند.
خلفا نيز از همين سنت پيروى كردند. در همين راه سه تن از آنان جان خود را از دست دادند اما هرگز ميان خود و مردم محافظ و حائل دائمى قرار ندادند.
ماجراى ترور خليفه دوم در مسجد نيز در همين زمينه قابل ذكر است مسعودى نقل مى كند كه چون ابولولو به انجام كار خود مصمم شد خنجرى همراه برداشت و در يكى از گوشه هاى مسجد در تاريكى به انتظار عمر بنشست . عمر سحر گاه مى رفت و مردم را براى نماز بيدار مى كرد و چون بر ابولولو گذشت وى برجست و سه ضربت به عمر زد و همان بود كه سبب مرگش شد.
اميرالمومنين على (ع ) نيز با آن كه از توطئه ها و نقشه هاى شوم خوارج و ياران معاويه در كوفه آگاه بود و احتمال خطر كاملا جدى بود. اما به هيچ عنوان حاضر به همراهى محافظ با خود در شهر نمى شدند و اين چنين بود كه اشقى الاخرين به آسانى توانست در محراب عبادت آن حضرت را به شهادت برساند و تاريخ بشريت را براى هميشه داغدار نمايد.
اين روش حاكم در صدر اسلام بود كه معاويه آن را تغيير داد و آشكارا با آن مخالفت نمود. پس از او جانشينان او نيز همين روش را ادامه دادند تا جايى كه كار حتى به قرق مساجد كشيده شد. به عنوان نمونه نقل شده است كه وليد بن عبدالملك هنگامى كه براى بازديد از باز سازى مسجد النبى در مدينه به مسجد وارد شد نگهبانان هر كه را در مسجد بود، بيرون كردند.
اين بدعت به تدريج در جامعه اسلامى پذيرفته شد و در ميان كارگزاران حكومت نيز رايج شد به طورى كه پس از مدتى اگر حاكم يا كارگزارى بدون محافظ و يا تدابير امنيتى در مسجد يا شهر حاضر مى شد، بسيار شگفت آور و محل سوال بود. بدين ترتيب مساجد ديگر محل ديدار مستقيم مردم و حاكم نبود و مردم تنها از لابلاى محافظين مسلح مى توانستند نظرى به حاكم بيافكنند.
گام سوم در سلب كاركرد سياسى مساجد، ايجاد جو خفقان عمومى و گرفتن حق اظهار نظر و انتقاد و اعتراض از مردم بود كه مركز همه اين امور مسجد محسوب مى شد و لذا مساجد در معرض چنين خفقانى قرار گرفتند.خلفاى اموى آشكارا در مساجد و بر منابر حاضر مى شدند و در جهت تثبيت پايه هاى حكومت خود مردم را تهديد مى كردند و به آنها نسبت به هر گونه تحرك سياسى و اعتراض هشدار داده ، وعده مجازاتهاى سنگين مى دادند و كارگزاران آنان نيز به تبع حاكمان خود با مردم اين گونه رفتار مى كردند و با ايجاد رعب و وحشت جرات هر گونه سخن گفتن را از مردم مى گرفتند و بدين ترتيب حق نظارت عمومى مسلمين را مختل نموده ، آن را منتفى مى دانستند.براى درك بهتر اين امر سه نمونه تاريخى از رفتار خلفاى اموى و كارگزاران آنها با مردم و تهديدهايشان بر منبر را نقل مى نماييم .
عبدالملك در سال 75 به حج رفت . و در حالى كه لبيك مى گفت به مكه در آمد و لبيك گويان وارد مسجد گرديد و در چهار روز خطبه خواند. هر روز خطبه اى ، و در يكى از روزها ضمن خطبه اش چنين گفت : و من هر چيز را از شما تحمل مى كنم جز بر افراشتن پرچمى را و همان غلى كه آن را به گردن عمر و انداختم ، نزد من است و به خدا سوگند ياد مى كنم كه آن را به گردن كسى نمى اندازم كه جز با سختى و فشار در آورم .
حجاج بن يوسف ثقفى حاكم خونريز و سنگدل كوفه نيز پس از آن كه از سوى عبدالملك بن مروان به حكومت عراق منصوب شد، با لباس مبدل و به صورت ناشناس به كوفه رفت و بانگ برداشت كه مردم براى نماز جماعت حاضر شوند، سپس با چهره اى پوشيده به منبر رفت و نشست . وقتى مسجد پر شد حايل از چهره برداشت و برخاست و عمامه از سر برداشت و بدون حمد و ثناى خداوند و صلوات بر پيامبر سخن آغاز كرد و گفت : كار من روشن است و از بالا مى نگرم و چون عمامه بردارم مرا خواهيد شناخت به خدا چشمها مى بينم كه خيره است و گردنها كه افراشته است و سرها كه رسيده است و هنگام چيدن آن را رسيده است و اين كار من است . گويى مى بينم كه خونها ميان عمامه ها و ريشها جاريست … اى مردم عراق ، الى اهل شقاق و نفاق و اخلاق بد، به خدا شدت عمل من نه چنان است كه پنداريد؛ كه مرا از روى دقت انتخاب كرده و از روى تجربه جسته اند، به خدا شما را چون چوب پوست مى كنم و چون كلوخ به هم مى كوبم و چون شتر مى زنم و چون سنگ در هم مى شكنم …
وليد بن عبد الملك نيز پس از رسيدن به زمامدارى بالاى منبر رفت و مرگ پدرش را اعلام كرد و گفت : از مردم بر شما باد به فرمان بردن و همراهى با جماعت ؛ چه هر كس مخالفت خود را آشكار سازد سرش را از تن جدا كنم و هر كس خاموش ماند با اجل خويش بميرد.
اين سخنان و خطبه ها را مقايسه كنيد با خطبه هاى پيامبر اكرم (ص ) و خلفاى راشدين ، تا ديروز سخن از حق متقابل مردم و حاكميت بود و امروز سخن از تكليف محض مردم . تا ديروز سخن از اعتبار راى و نظر مردم بود و امروز سخن از ممنوعيت اظهار نظر، تا ديروز بر منبر از گسترش نظارت عمومى و مسؤ ليت پذيرى مردم در امور مختلف حكومت براى بقا و صلاح جامعه سخن به ميان مى آمد و امروز سخن از ضرورت خاموشى به عنوان تضمين ادامه زندگى ، تا ديروز مسجد محل اعتراض و پرسش و استيضاح بود و آن روز محل سكوت و خفقان . تا ديروز حاكمان خود را ملزم به پاسخگويى به مردم در مسجد و تواضع در برابر آنان مى ديدند و امروز در همان مسجد مردم را تهديد مى كنند. بدين ترتيب بسيارى از ابعاد كاركرد سياسى مساجد همچون اصل شورى و اعتراض و استيضاح و نظارت بر حكومت و…از بين رفت . اما مگر كار به همين جا ختم شد.
گام بعدى در تضعيف بعد سياسى مساجد، كاهش چشمگير در مسجد بود. تا اين زمان اهميت اساسى مسجد در اين بود كه حاكم جامعه از آن جا با مردم سخن مى گفت و مردم در آن جا براى دريافت احكام حكومتى جمع مى شدند.اما مدتى بعد به دليل همان كاهش حضور حاكم و خليفه در مسجد، اين اعتبار نيز از دست رفت .خلفا امامت نماز روزانه را بر عهده نمى گرفتند و بها در نماز جمعه عهده دار اين كار مى شدند.در عصر اموى روزهاى همه خليفه با لباس سفيد و عمامه جواهر نشان به مسجد مى رفت و براى خواندن خطبه به منبر مى رفت ….بعضى از خليفگان بنى اميه براى نماز جمعه نيز حاضر نمى شدند و سالار نگهبانان را به نيابت خود مى فرستادند.
اين وضعيت دوران اموى به وضعيت اسفناك ترى در دوران عباسى تبديل شد. در شرايطى كه در اوايل دوران خلافت اسلامى ، حكام به عنوان امام مسجد و امام جماعت تلقى مى شدند. امام بعدها در دوره خلفاى عباسى امام فردى بود كه در يكى از مساجد كوچك و فرعى وظيفه امامت را انجام مى داد و خليفه خود از انجام اين وظيفه مهم دينى و سياسى سرباز مى زد.
بدين ترتيب همه اين امور دست به دست هم داد تا به تدريج وجه سياسى مساجد از بين برود و مساجد به پايگاه عبادى محض در جامعه تبديل شود. در مسجد پس از نماز فقط خطابه دينى خوانده مى شد كه در آن از خدا ستايش و از پيغمبر تمجيد مى كردند و بر صحابه درود مى گفتند. خليفه را كه مدعى نيابت پيغمبر بود دعا مى گفتند. از نمودارهاى سياسى چيزى در مسجد نماند جز اين كه نام خليفه در خطابه ياد مى شد و بدينوسيله ولايت هاى اسلام به تسلط اسمى خليفه گان اعتراف مى كردند.
افول كاركرد سياسى مسجد امرى كاملا طبيعى و به عبارت ديگر اجتناب ناپذير بود، چرا كه مسجد در صدر اسلام گر چه مقر حاكميت هم بود، اما در درجه نخست پايگاه حضور و فعاليت دائمى و جدى مردم بود و مركزى براى هماهنگى عمومى و فعاليت جمعى سياسى و اجتماعى محسوب مى شد. طبيعى بود كه حكومتى كه بنيان آن نامشروع و بر اساس زور و ظلم بنا شده بود و روش آن نيز استبدادى بود، حضور فعال مردم در صحنه را بر نمى تابد و لذا مى كوشيد مردم را به حاشيه براند و قوت فعاليت و نظارت را از آنان سلب كند. براى تحقق اين خواسته بايد پايگاه فعاليت آنان يعنى مسجد از بين مى رفت و يا متحول مى شد. لذا حكومت اموى و به دنبال آن حكومت عباسى با ترويج تئورى جدايى دين از سياست در ميان مردم ، آنها را به عبادت و خودسازى و واگذارى امور به خداوند و قضا و قدر و پرهيز از دخالت در امور دنيوى تشويق مى كردند گو اين كه ترويج تفكر جبرگرايى كه تز عقيدتى امويان بود شاخه اى از همين سياست كلى محسوب مى شد. آن دسته از مردم را هم كه با اين حرفها خام نمى شدند و دست از مبارزه بر نمى داشتند با وحشيانه ترين روشها سركوب مى كردند و از اين طريق جو رعب و وحشت نيز به كمك آنها مى آمد.
اكنون مساجد فقط پايگاه عبادت بود و نه سياست و اهالى آن نيز افرادى كه صرفا براى امور عبادى به آن جا مى آمدند.بعدها عباسيان با اقدامى كه در ساختن شهر بغداد صورت دادند آخرين ضربه را به موقعيت اجتماعى مساجد وارد آوردند.
بنى عباس بر خلاف سنت رايج كه مسجد مركز شهرها و بخصوص شهرهاى تازه تاسيس بود در پى ريزى و بنيادگذارى بغداد به گونه اى عمل كردند كه دارالاماره را مركز شهر قرار دادند، اين اقدام نوآورى برجسته اى تلقى شد، فاطميان مصر نيز از همين سنت پيروى كردند.
بدين ترتيب مركزيت و موقعيت مسجد نسبت به بافت شهرهاى اسلامى از دست رفت و بدين گونه دوران گوشه نشينى مساجد از عرصه جامعه آغاز گشت و نهادى كه پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان ركن اساسى و نخستين نهاد جامعه اسلامى به دست مبارك خود تاسيس نموده بود، به حاشيه رانده شد.
منبع:در آمدى بر جايگاه مسجد در تمدن اسلامى
مؤ لف : عباس برومند اعلم
صفحات: 1· 2