حرف های خاکی
عقل و عشق، به هم درآمیخت و جهاد و عرفان، در یک «خط» با هم تلاقی کرد، تا «حماسه های
عاشقانه» و «عشق های مسلّح» پدید آمد، و عارفان حماسه ساز و عشق آموزان نامدار، چهره
برنمودند. مگر می توان در « لشکر مولا علی علیه السلام » و« مکتب حسین علیه السلام » حماسه
و عشق را جدا از هم تصوّر کرد؟
و مگر می توان «مجاهدت» و «معرفت» را از هم جدا کرد؟ …
هرگز… هرگز…
هشت سال گذشت…
کربلایی بود ، نه نیمروز بلکه 95 ماه
عاشورایی بود، نه یک روز بلکه روزها و ماه ها و سال ها
آن چه در جبهه ها می گذشت، امری سطحی نبود، نبرد و مقاومتی بود از مردان و زنانی که دفاع از
میهن را یک وظیفه شرعی شمردند و تا پای جان ایستادگی کردند و نهال انقلاب را آبیاری نمودند،
درباره ی آنان چه می توان گفت؟
گر بشکافی هنوز، خاک شهیدان عشق آید از آن کشتگان، زمزمه ی دوست، دوست
آنان که سلاحشان بر «بصیرت» سوار بود، و «یقین» ، هدایت گر جنگ افزارها به شمار می رفت.
سنگرنشینانی که از دم مسیحایی «روح الله» دل گرم و سرزنده بودند، آنان که «خود» را با «خدا»
سودا کردند و با نقد جان، «هستی جاوید» خریدند.
اینك ما و شما مانده ایم كه وارث رسالت و حامل امانت شهدا هستیم. پس به بضاعت و توان خویش
سعی نمودیم ، یادی از شهدا و راه شهدا کنیم .
خانم زندی