فخرفروشی از منظر شهید بابایی
من معمولاً چند النگوي طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهاي طلا را مي ديد ناراحت مي شد و مي گفت: ممكن است زنان يا دختراني باشند كه اين طلاها را در دست تو ببينند و توان خريد آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهاي تو آنان را به حسرت وا مي دارد و در نتيجه تو مرتكب گناه بزرگي مي شوي. اين كار يعني فخر فروشي.
مي گفت: در جامعه ما فقير زياد است؛ مگر حضرت زينب (سلام الله علیها) النگو به دست مي كردند و يا …
روحيه زنانه و علاقه اي كه به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بكنم. تا اينكه يك روز بيمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عيادتم آمده بود. عباس را كه ديدم، دستم را در زير بالش پنهان كردم تا النگوها را نبيند. او گفت: چرا بالش را از زير سرت برداشته اي و روي دستت گذاشته اي؟
چيزي نگفتم و فقط لبخندي زدم. او بالش را برداشت و ناگهان متوجه النگوهاي من شد و نگاه معني داري به من كرد. از اين كه به سفارش او توجهي نكرده بودم، خجالت كشيدم.
بعد از شهادت عباس به ياد گفته هاي او در آن روزها افتادم و تمام طلاهايم را به رزمندگان اسلام هديه كردم.
به نقل از زهرا بابایی (خواهر شهید عباس بابایی)