والسلام نامه
یادش بخیر…!
یادتان می آید؟ یادتان می آید روزهایی که از کوچه کوچه ی شهرهایمان بوی یک دلی و یک رنگی به مشام هر کسی می رسید؛ روزهایی که ظرفیت نیاز تمام بخاری های محله، یک استکان نفت بیشتر نبود، همان روزهایی که حتی ساعت ها در صف همه چیزماندن نه تنها وقت مان را تلف نمی کرد، بل لذت بخش هم بود. هیچ کس پیدا نمی شد که جنگ را به نام پدرانمان و به کام سامسونگ(یا بی بی سی) قلمداد کند؛ روزهایی که غیرت و دفاع را با بر چسب های خشونت طلبی و … جلوه نمی کردند؛ روزهایی که…
یادشان بخیر، تازه دامادهایی که حجله ای سرخ به رنگ لاله داشتند، اما حیف…
حیف که دود نفاق و تفرقه، عطر همدلی هامان را گرفت، به خاطر چند دقیقه تأخیر اتوبوس، از همه چیز و همه جا انتقاد می کنیم؛ سایه ی میز و صندلی ریاست روی صورت بعضی ها آنقدر کریه شده که… آنقدر کریه شده که شهدا را باید در قاب عکس ها و یا در مزارشان جستجو کرد..!
این حضورها، بهانه ای است برای پاسداشت جنگ و جهاد،و سرداران آن، همان هایی که نباید بگذاریم در پیچ و خم زندگی روزمره مان فراموش شوند. برای پاسداشت مفاهیمی که بسیاری از شنیدنشان هم هراس دارند.
بهانه ای است برای قرب به ولایت و حب به شهادت.
شهادتی که به تعبیر ولایت، از دروازه ای عظیم به معبری تنگ و باریک تبدیل شده، و امروز از این معبر جز خالصانی خالص، کسی را لیاقت گذر از آن نباشد.
بار الها…
دنیا میدان مینی است که تنها معبرش عشق توست.
امدادگرا! آن قدر به جانم ترکش گناه اصابت کرده که که دیگر امید التیام نیست، ولی از پست امداد تو نا امید نخواهم شد.
ربا! به من توفیق ده که هر شب در پشت خاکریز مهر، با تو مناجات کنم،
بقلم دوستان طلبه