ابراهیم عاملی
شيخ ابراهيم بن يحيي بن شيخ محمد عاملي طيبي، به سال 1145 ه. ق در قريهاي از جبل عامل متولد شده و بعدها در دمشق سکونت گزيد. او به سال 1214 ه. ق در دمشق وفات يافت و در باب الصغير دمشق دفن گرديد.
بنفسي اقمارا تهاوت بکربلا
و ليس لها الا القلوب لحود
فقل لابنسعد أتعيس الله جده
أحظک من بعد الحسين يزيد
نسجت سرابيل الضلال بقتله
و مزقت ثوب الدين و هو جديد
جانم فداي ماههايي باد که در کربلا افول کردند و دلهاي مردم آرامگاه آنهاست.
به ابنسعد که خدا جدش را بيچاره کناد، بگو که آيا بعد از حسين عليهالسلام به بهرهوري از يزيد اکتفا کردي؟
لباسهاي گمراهي را با شهادت او بافتي و لباس دين را که نو و تازه بود پاره پاره کردي.
ابراهیم قفطان
شيخ ابراهيم بن شيخ حسن بن نجم سعدي رباحي نجفي، از آل رباح مشهور به قفطان است. آل قفطان در شهر نجف از خانوادههاي قديمي مشهور به علم و فضل بودهاند. شيخ ابراهيم در نجف متولد شده و در همان جا تحصيل کرد و در همان شهر وفات يافته و مدفون است. تاريخ ولادت و وفات او معلوم نيست ولي پدرش به سال 1279 ه. ق وفات يافته است.
أنيخت لم عند الطفوف رکاب
و ناداهم داعي القضا فأجابوا
يقودون للحرب العوان شوازبا
لها بين ارجاء الفضاء هباب
در آن هنگام که خمير آدم سرشته نشده بود، جد آنها در آفرينش بر آدم عليهالسلام پيشي گرفته بود.
آنها هيچ عيب و نقصي نداشتند مگر اينکه در جنگ از مرگ نميهراسيدند.
ابن الصیفی
شهاب الدين ابوالفوارس سعد بن محمد تميمي، فقيهي عالم و شاعري اديب بوده و گفتهاند که او داناترين فرد نسبت به اشعار و اختلاف لغات عرب بوده است. او به سال 574 ه. ق در بغداد وفات يافته و در مقابر قريش دفن شده است.
ملکنا فکان العفو منا سجية
فلما ملکتم سال بالدم أبطح
و حللتم قتل الأساري و طالما
غدونا عن الأسري نعف و نصفح
فحسبکم هذا التفاوت بيننا
و کل اناء بالذي فيه ينضح
هنگامي که ملک به دست ما افتاد، روش ما عفو و بخشايش بود و چون شما به قدرت رسيديد، خون ما را چون سيل جاري کرديد.
و کشتن اسيران را حلال شمرديد در حالي که ما اسيران شما را ميبخشيديم و آنها را آزاد ميکرديم.
همين قدر تفاوت ميان ما و شما بس. آري هر چه در ظرف باشد همان به بيرون ميتراود.
ابن مفرغ
وي از شعرا و دشمنان سرسخت ابنزياد بود. در زمان قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي حضور داشت. وي در هجو دشمنان اهل بيت عليهمالسلام اشعار زيادي دارد.
ابوالفرج در «اغاني» در شرح حال «ابنمفرغ» گويد: پس از کشته شدن ابنزياد به دست ابراهيم اشتر در جنگ «يومالزاب» «ابنمفرغ» شاعر معروف، اين اشعار را در هجو و نکوهش او سرود که خلاصه مضمون اين اشعار اين است که: «خداوند آن جان خبيث بياصل و نسب را به سزاي اعمال خود رساند و در قتل او همه شاد شدند و سزاي جنايتکاران چنين است.».
ان الذي عاش ختارا بذمته
و عاش عبدا قتيل الله بالزاب
العبد للعبد، لا اصل و لا طرف
الوت به ذات اظغار و انياب
ان المنايا اذا ما زرن طاغية
هتکن عنه ستورا بين ابواب
هلا جموع نزار اذ لقيتهم
کنت امراء من نزار غير مرتاب
لا انت زاحمت عن ملک فتهنعه
و لا مددت الي قوم باشباب
ما شق جيب و لا ناحتک نائحة
و لا بکتک جياد عند اسلاب
لا يترک الله انفا تعطسون بها
بنيالعبد شهودا غير غياب
اقول بعدا و سحقا عند مصرعه
لابن الخبيثة و ابن الکودن الکابي
ابن یمین
امير محمود بن امير يمين الدين محمد طغرايي، در عهد سلطان محمد خدابنده ميزيست. او در قريهي فريومد سبزوار متولد شده و هشتاد سال عمر کرد و به سال 769 ه. ق در همان قريه درگذشت و در مقبرهي پدر شاعر خود مدفون گرديد. در جنگي که ميان امير وجيه الدين مسعود سربداري و ملک معز الدين روي داد، ديوان ابنيمين مفقود گرديد. وي آن چه از اشعارش در دست ديگران بود فراهم آورد و شايد چيزي بر آن افزوده باشد.
شنيدم ز گفتار کار آگهان
بزرگان گيتي، کهان و مهان
که پيغمبر پاک والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزي به اصحاب خود
به خاصان درگاه و احباب خود
که چون روز محشر درآيد همي
خلايق سوي محشر آيد همي
منادي برآيد به هفت آسمان
که اي اهل محشر کران تا کران
زن و مرد چشمان به هم برنهيد
دل از رنج گيتي به هم برنهيد
که خاتون محشر گذر ميکند
ز آب مژه، خاک تر ميکند
يکي گفت کاي پاک بيکين و خشم
زنان از که پوشند باري دو چشم؟
جوابش چنين داد داراي دين
که بر جان پاکش هزار آفرين
که فردا که چون بگذرد فاطمه
ز غم جيب جان بردرد فاطمه
ندارد کسي طاقت ديدنش
ز بس گريه و سوز ناليدنش
به يک دوش او بر، يکي پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
ز خون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاي عرش
بنالد به درگاه داراي عرش
بگويد که خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهي مگر
ستم، کس نديدهست از اين بيشتر
بده داد من چون تويي دادگر
کند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ کنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشت خوي
که خصمان شوندش شفيعان اوي
الا اي خردمند پاکيزه راي
به نفرين ايشان زبان برگشاي
وزان تو ز يزدان جان آفرين
بيابي جراي بهشت برين