باران که تلاوت مي شود دلم سبز مي شود و قلبم نيلوفرانه بر پيکره انديشه ام مي پيچيد.
آسمان نگاهم ابري مي شود اما در زمين وجودم بذر عشق مي رويد و بالنده مي گردم.
آن شب که باران مي باريد و پنجره ها به سوي مهتاب باز بود احساس مي کردم با آيه آيه ي نور
تطهير مي شوم و پروانه وار در هرم شمع شهود مي سوزم، سوختنم اما تولدي ديگر بود.
آن شب پرده ها را ديدم که با يک انگشت اشاره حق به عقب کشيده شده و از پشت آن نوري به
سوي تاريکخانه وجودم تابيد.
در دشتستان دلم سؤالي کاشته شد که در آرزوي يک لحظه تابش نور و يک آن، ريزش باران بود.
از خود پرسيدم: خدا را چه بنامم؟ اسماي حسناي الهي چيست تا او را با آن ها بخوانم؟
در هزاره اسماء خدا، با پاي انديشه حرکت کردم و به دنبال « حسني» گشتم ناگاه پرده اي ديگر به
عقب کشيده شد. هاتفي مرا خواند و ما را خواند و شنيدم ، عجب شنيدني!
مي گفت: بگو «سبحان الله» که هر چه دارايي است از اوست و نداري زيبايي و غناست از اوست
و زشتي و فقر تمام دارايي توست!
آري خداي را منزه بدان از هر چه نازيبايي است و ناداري. آنگاه به داشته هاي خود نظر کن. همه
از اوست و تو خود با دستاني خالي مي ماني ، اينک که دستان خالي را ديدي، اينک که هستي
را، زيبايي و دارايي را از او ديدي بگو« اًلحًمدٌ لِلّه» که آنچه را فکر مي کني داري، تو نداري، اوست
که دارد و دارندگي برازنده ي اوست.
و اکنون که او را، خدا را، از نازيبايي ها منزه دانستي و خود را دريافتي که هيچ نداري و همه چيز
را از او ديدي سر به آسمان برده و از ژرفاي سلولهاي تن خود بگو« لا اله الا الله» يعني که هر چه
غير اوست قابل ستايش نيست. اصلاً غيري نيست جز او، هر چه هست اوست.
پرتو چهارم زيباترين است و بهترين. بگو «الله اکبر» خداي را بزرگ تر از توصيف و تمجيد
يافتم، تسبيح و تمجيد ذره اي از احساس من است با بضاعت اندکم. متحيرم که او را چگونه توصيف کنم؟
خدايا درمانده ام که تو را چه نامم؟!
آسمان را نگريستم و آهي از نهادم بر آوردم که:
- خدايا ! تو هر چه هستي؟ با چه نام خوانم تو را؟ عارفانه صدايت کنم يا عاشقانه و يا متحيرانه؟!
باران بر قلبم نشست و خس و خاشاک ترديد از صحيفه وجودم شسته شد و من با چشماني که در پي
حقيقت ها مي بارد و مي نالد لوح دلم را نظاره کردم. آنجا نوشته شده بود:
سٌبحان َ اللّه وَ الحَمدُ لِلّه وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّه اَکبَر.
و من دانستم که چرا هر روز پنج بار بايد به آسمان پيوست هفت بار بايد اين منشور عرشي را خواند
و در بارش عارفانه آن تطهير شد.
درهاي آسمان هميشه باز است پرده ها اما گاهي آويزانند. آنگاه که پرده ها کشيده شد بايد دل به
آسمان سپرد و گوش به هاتف حراي معرفت. بايد شنيد و به جان نشاند تا براي فهميدن مبعوث شد.
بايد خلوتي در « حراي» هستي داشت.
ناهيد طيبي