قرائت هاي مختلف از دين
به نظر نگارنده، سرّ اختلاف عالمان و فيلسوفان در مسئله ى قرائت هاى مختلف از دين و حساسيّت آن ها در دو نكته نهفته است: نخست آن كه عالمان اسلامى، اختلاف فهم و برداشت از دين را به صورت موجبه ى جزئيه مى پذيرند و در مقابل به معارف، انديشه ها و فهم هاى ثابت از دين نيز اعتراف مى كنند; ولى مدافعان هرمنوتيك فلسفى و مدرن، مسئله ى قرائت هاى مختلف از دين را به صورت موجبه ى كليه و نسبت به تمام باورها و گزاره هاى دينى مى پذيرند.
دوم اين كه عالمان اسلامى، با فرض پذيرش اختلاف قرائت و فهم، به وجود معيار سنجش فهم صحيح از سقيم و سره از ناسره فتوا مى دهند و فرآيند فهم صحيح را تبيين مى كنند و روش تفسير عالمانه را از روش تفسير به رأى تفكيك مى نمايند; ولى طرف داران هرمنوتيك فلسفى علاوه بر نسبيت فهم دينى، به نسبيت روش شناسى فهم دينى و نفى روش تفسيرى صحيح و نفى معيار سنجش فهم صحيح از سقيم حكم مى رانند.
بنا بر اين، نزد طايفه ى اوّل هر متنى قابليت هر نوع تفسير و فهم را ندارد; علاوه بر اين كه هر تفسيرى صحيح و قابل پذيرش نيست; ولى نزد طايفه ى دوم، هر متنى قابليت هر نوع تفسير و فهم را دارد و تقسيم تفسير و فهم به صحيح و سقيم نيز ناتمام است.
مؤلّف محورى و مفسّر محورى
سرّ اين كه اين دو طايفه از يك ديگر متمايز شده اند، اين است كه عالمان اسلامى در تفسير متون دينى، مؤلّف محورند و عالمان هرمنوتيك فلسفى، مفسّر محور. نمودار ذيل نشان مى دهد كه هر متنى با مؤلّف و مفسرش ارتباط مستقيم پيدا مى كند و تفسير و فهم از متن نيز با دو رويكرد مؤلّف محورى و مفسّر محورى تمايز و تفاوت مى يابد.
مؤلّف محور، تمام تلاش خود را مى كند كه به مراد و خواسته ى مؤلّف و سازنده ى متن دست يابد; به همين جهت به دنبال زمينه و قراين حاليه و مقاليه اى است كه مراد مؤلّف را بهتر كشف كند و با توجه به اين كه گوهر دين دارى و عبوديت، مطابقت اعمال بندگان با خواسته هاى شارع مقدس است، به ناچار بايد در مطابقت فهم مفسّر با مراد مؤلّف نهايت كوشش را داشته باشيم; بدين ترتيب نبايد تفسير قرآن و سنّت پيشوايان دين را با تفسير متون ادبى يك سان پنداشت; زيرا اگر به فرض مراد فلان شاعر و نويسنده ى معمولى كشف نگردد، مشكل چندانى پيش نمى آيد; ولى سعادت و شقاوت، ثواب و عقاب، هدايت و ضلالت آدميان به فهم صحيح و ضابطه مند متون دينى است مگر اين كه قاصراً دچار فهم غلط گردد.
بر اين اساس، مؤلّف محوران، از تفسير به رأى و دخالت ذهنيت و پيش فرض و پيش دانسته هاى خود در فرايند فهم پرهيز مى كنند; زيرا تفسير به رأى را جايز نمى شمارند و هيچ گاه تطبيق و تحميل آراى خود بر متون دينى را جاى گزين تفسير نمى كنند. اين طايفه براى رسيدن به مراد متكلّم به عناصرى چون قواعد زبان متكلّم (مثلا قواعد زبان عربى نسبت به متون اسلام) و قواعد زبان شناختى (مانند قانون عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبيّن و…) و قراين حاليه و مقاليه و شأن نزول ها و معانى عصر نزول تمسك مى جويند. در مقابل مؤلّف محوران، مفسّر محورانند كه اولا، مؤلّف را مرده مى پندارند و تفسير را بازى معنايى و فهم را تركيب افق معنايىِ متن با افق معنايى مفسّر تلقى مى كنند. بدين ترتيب، شخص مفسّر در صدد كشف مراد مؤلّف و صاحب اثر نيست و آن را در فرآيند فهم دخالت نمى دهد; ثانياً، مفسّر محورانى چون هايدگر، گادامر، دريدا و ريكور، بر تأثير خواسته ها، انتظارات، پيش دانسته هاى مفسّر بر فهم تأكيد مىورزند. و اصولا قوام فهم را به ركن افق معنايى مفسّر مى دانند; بنا بر اين هر تفسيرى، تفسير به رأى است و اصولا تفسيرى بدون دخالت رأى وجود ندارد; ثالثاً، حقيقت فهم و تفسير، نه راه پيدا كردن به ذهنيت صاحب اثر، بلكه امتزاج افق معنايى متن با افق معنايى مفسّر است.