قرائت هاي مختلف از دين
از توضيحات فوق، روشن مى گردد كه اولا چرا مؤلّف محور، اختلاف برداشت ها را به صورت موجبه ى جزئيه و مفسّر محور، اختلاف برداشت ها را به صورت موجبه ى كليه مى پذيرد و ثانياً، چرا مؤلّف محور، معيار سنجش فهم و تفسير صحيح از سقيم را مى پذيرد ولى مفسّر محور به نسبيت فهم دينى و معرفت دينى گرايش دارد؟ و ثالثاً، مبناى حساسيت و اختلاف عالمان اسلامى نسبت به مسئله ى قرائت هاى مختلف از دين روشن مى شود; زيرا مفسّر محور، در فرآيند تفسير محصور به حصار ضوابط و روش هاى خاص تفسير نيست و امكان تنوع قرائت را تا بى نهايت مفروض مى دارد; ولى مؤلّف محور، به ضوابط تفسير معتقد است و براى قرائت ها نيز محدوديت قائل است.
محور; مؤلّف يا مفسّر؟
و امّا حقّ مطلب چيست؟ و از ميان دو روى كرد مؤلّف محورى و مفسّر محورى بايد به كدام يك رو آورد؟ حقّ مطلب در پذيرش روى كرد مؤلّف محورى نهفته است; زيرا گرچه شالوده شكنى، اسلوب شكنى و تفسيرهاى متعدد ممكن است ولى مطلوب نيست; زيرا هدف از فهم و فرآيند آن، كشف مراد و مقصود و ما فى الضميرِ مؤلّف است و اين غايت نگرى نسبت به تمام متون، به ويژه متون دينى حايز اهميّت است. كسى كه به مطالعه ى اسفار ملاصدرا يا شفاى بوعلى مى پردازد، در صدد كشف ديدگاه فلسفى ملاصدرا يا بوعلى است; مى خواهد بداند آيا صدرالمتألهين يا ابن سينا مدافع مسئله ى اتحاد عالم و معلوم يا حركت جوهرى بوده اند يا نه؟ بر اين اساس، در كشف مراد او از قواعد زبان شناختى، سندشناختى، شخصيت شناختى و حتّى شناخت تاريخ و جغرافياى مؤلّف بهره مى برد; چون در ذهن مؤلّف، معانى متعدد و متناقض و بى نهايت نبوده است، پس قرائت هاى متعدد و متناقض نارواست و معانى متحمل يك متن بسيار محدود است. حال اگر دچار فهم هاى متضاد و متناقض شديم، بايد با معيار منطقِ فهم، به تمييز قرائت صحيح از سقيم اقدام نماييم.