با مطالعه تاریخ امام صادق(ع) چنین برداشت می شود که گویا حضرت صادق(ع) در صدد این نبوده است که آن زمان حکومت را به دست بگیرد. سؤال این است که آیا حضرت(ع) خود را مخیر می داند که یا زمام حکومت را به دست بگیرد و یا نه به دنبال نشر معارف و حکمت و علوم بپردازد؟ و آن حضرت(ع) گزینه دوم را برگزیده اند و اصولا آیا زمام حکومت را به دست گرفتن جزء وظایف امام معصوم(ع) به شمار می رود؟
در زمان امام صادق (ع) شدیدترین فشارها بر شیعیان اعمال می شد، بطوری که توان هرگونه ابراز وجود از آن ها سلب شده بود، تا آن جا که مشایخ شیعه مجال نقل احادیث ائمه (ع) را نداشتند، و اصحاب امام صادق (ع) به منظور صیانت خود از گزند منصور، مجبور بودند به طور کامل تقیه نموده و مواظب باشند که کوچکترین بی احتیاطی از آنان سر نزند، و تأکیدهای مکرر امام (ع) بر تقیه، خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود، خطر هجوم بر شیعیان چنان نزدیک بود که امام برای حفظ آنان، ترک تقیه را مساوی با ترک نماز اعلام فرمود.
به معلی ابن خنیس که بدست حاکمان زمان خود کشته شد، فرمود: «یا معلی اکتم امرنا ولا تذعه فان من کتم امرنا و لا یذیعه اعزه الله فی الدنیا؛ ای معلّی کار ما را پنهان بدار و افشاء مکن، کسی که کار ما را افشاء نکند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنیا عزیز می دارد».
روایاتی وجود دارد حاکی از آن که شدت فشار به قدری بود که حتی شیعیان، بدون اعتنا به همدیگر از کنار هم رد می شدند.
منصور در مدینه جاسوسانی داشت که تجسس می کردند، و هر که را می شناختند از پیروان جعفر ابن محمد (ص ) است گردن می زدند.
محمد اسقنطوری گوید: «روزی بر منصور دوانقی وارد شدم، دیدم که در فکر عمیق فرو رفته است، پرسیدم برای چه؟ گفت: از ذریه ی فاطمه هزار نفر بلکه بیشتر از آن را کشتم، ولی سید و آقایشان را زنده نگه داشته ام، گفتم: کیست آن؟ گفت: می دانم تو به امامت او معتقد هستی، و او امام من و امام تو و امام همه ی مردم است، لکن مرا چاره ی جز کشتن او نیست».
امام صادق (ع) شدیداً تحت مراقبت منصور بود، با آن که از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار دیگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتی امام (ع) تحت نظر ماند و عزم کشتن آن حضرت را کردند، و هتک ها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدینه مراجعت کرد و بقیه عمر را در حال تقیه در مدینه ماند. منصور آزارها و کشتارهای بی رحمانه در حق سادات علویین روا داشت که به دستور وی آنان را دسته دسته می گرفتند و در قعر زندان های تاریک، با شکنجه و آزار به زندگیشان خاتمه می دادند، جمعی را گردن می زدند و گروهی را زنده زیر خاک پنهان می کردند، و جمعی را در پی ساختمان ها یا میان دیوارها گذاشته و رویشان دیوارها را بالا می بردند.
منصور پس از آن که خبر شهادت امام ششم (ع) را شنید، به والی مدینه نوشت که وصی او را گردن بزند، اما وقتی وصیتنامه آن حضرت را خواندند، دیدند که امام (ع) پنج نفر ار وصی خود تعیین کرده است: ابی جعفر منصور، محمد ابن سلیمان، عبدالله ابن جعفر، موسی ابن جعفر و حمیده زوجه اش، موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل این ها راهی نیست.
محمد ابن ربیع، دربان مخصوص منصور گوید: زمانی که امام صادق (ع) را از مدینه به پایتخت خلافت آورده بودند، روزی منصور در کاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زیادی از شب گذشت، سپس منصور به من گفت که: محمد می دانی که نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت داری؟ و اسراری را از من می دانی که حتی نزدیکترین کس به من یعنی مادر فرزندانم نمی داند. گفتم: این از لطف خدا و امیرالمؤمنین است. گفت: همین الآن برو به خانه ی جعفر ابن محمد (ص ) و بی خبرانه داخل خانه شو، و او را به هر وضعی که می بینی بدون آن که تغییر وضع کند، بیاور. محمد گوید: پیش خود گفتم: به خدا قسم این هلاکت است، او را اگر بیاورم دین و آخرت خود را از دست داده ام، اگر نیاورم باید به کشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بین دنیا و آخرت مردد شدم، تا آن که نفس من مرا به طرف دنیا کشاند. آمدم در نزدیک خانه جعفر ابن محمد (ع) و از پشت سر خانه نردبانی گذاشتم و بالای بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پایین شدم و بی خبرانه وارد خانه اش شدم، و دیدم که در حال نماز است و خود را به پیراهن و ازاری پیچیده است، وقتی سلام نماز را داد، گفتم: بفرمایید برویم پیش امیرالمؤمنین، گفت بگذار لباسم را دربرنمایم. گفتم: اجازه ندارم، گفت: می خواهم وضو بگیرم. گفتم: نمی شود و او را به همان حال پیش منصور آوردم.
در چنین جو اختناق آمیز سیاسی که هر نفسی درسینه حبس می شود، امام صادق (ع) شبکه ی وسیعی را که کار آن، اشاعه ی امامت آل علی (ع) و تبیین درست مسئله ی امامت بود، رهبری می کرد شبکه ی که در بسیاری از نقاط دور دست کشور مسلمان، بویژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعالیت های چشمگیر و ثمربخشی را درباره ی مسئله ی امامت عهده دار بود.
آنچه از بعضی نصوص و احادیث مفهوم می گردد، این است که امام صادق (ع) چون پدرش و جدش قیام مسلحانه و غلبه ی با شمشیر را برای استحکام پایه های حکومت خود کافی نمی دانستند، بلکه قبل از هر چیز تربیت یک ارتش اعتقادی را که به رهبری و عصمت امام معتقد باشند، ضروری می دانستند، ارتشی که اهداف عظیم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را که برای امت تشخیص داده اند، حفاظت نمایند.
شخصی از خراسان خدمت امام صادق (ع) رسید و گفت: ما حاضریم که در رکاب تو با دستگاه حاکم بجنگیم چرا حرکت نمی کنی؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولی او امتناع ورزید، و فی الحال ابوبصیر رسید، حضرت به او دستور داد که داخل آتش شود، او فی الفور داخل آتش شد، حضرت رو کرد به شخص خراسانی و فرمود: «اگر بین شما چهل نفر مانند ابوبصیر باشد قیام می کنم.» بنابراین آن چه که ائمه ی معصومین (ع) و حضرت امام صادق (ع) بدان اهمیت می دادند، حفظ شیعه بود به عنوان جمع متشکل مؤمن به امام و مکتب. از آن ها حمایت می کرد و به رفتار آنان جهت می داد، شعور و آگاهی آنان را بالا می برد، و به شیوه های گوناگون به آنان کمک می رساند، و در صحنه ی گیرودارهای محنت انگیز و گرفتاری ها، بر مقاومت آن ها می افزود. شواهد فراوانی در حیات ائمه (ع) داریم که شیعیان خود را آن چنان تربیت کرده بودند که اختلافات شخصی بین آنان حل شده بود.
درست است که امام صادق (ع) چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد (ع) حکام غاصب دست به قیام مسلحانه نزد، و در آن شرایط، آن را موجب نابودی حزب شیعه و مرکز فرماندهی آن می دانست، حتی انقلابات ضد حکام را توسط عمویش زید و نفس زکیه و دیگران بر پایه ی صحیح استوار نمی دانست. از این جهت همکاری صریح و علنی نداشت ؛ ولی در عین حال آن ها را خالی از خیر و صلاح نمی دانست و می فرمود: «تا زمانی که از آل محمد (ص) کسی قیام کند، ما و شیعیان ما در راحت هستیم، و دوست دارم از آل محمد (ص) کسی قیام کند تا خرج عیالش را من بعهده بگیرم»، و حدود هزار دینار از مال خود را برای عائله کسانی که با زید به شهادت رسیده بود، تقسیم کرد. چه روشن است که در صورت بروز انقلابات، حکام زمان متوجه آنان می شدند، و برای امام و شیعیانش فرصتی برای سازماندهی پیدا می شد.
موضوع تشکیلات مخفی در صحنه ی زندگی سیاسی امام صادق (ع) و سایر امامان، از جمله مهمترین و شورانگیزترین، و در عین حال مجهول ترین و ابهام آمیزترین فصول این زندگینامه ی پر ماجرا است، و برای اثبات وجود چنین سازمانی، نمی توان و نمی باید در انتظار مدارک صریح بود، و این چیزی نیست که بتوان به آن اعتراف کرد، بلکه انتظار معقول آنست که اگر روزی هم دشمن به وجود تشکل پنهانی امام پی برد، و از خود آن حضرت و یا از یکی یارانش در آن باره چیزی بپرسد، او بکلی وجود چنین چیزی را انکار کند و گمان آن را یک سوء ظن یا تهمت بخواند این خاصیت همیشگی کار مخفی است. اما قراین و شواهد و بطون حوادث که هر چند نظر بینندۀ عادی را جلب نمی کند، ولی با دقت و تأمل، خبر از جریان های پنهانی بسیاری می دهد، اگر به چنین نگرشی به سراسر دوران دو قرن و نیمی زندگی ائمه (ع) نظر شود، وجود یک تشکیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه (ع) تقریباً مسلم می گردد. منظور از تشکیلات یعنی جمعیتی از مردم که با هدف مشترک، کارها و وظایف گوناگونی را در رابطه با یک مرکز و با یک قلب تپنده و مغز و فرمان دهنده، انجام داده و میان خود نوعی روابط و نیز احساسات نزدیک و خویشاوندانه داشته باشند.
این جمع در زمان علی (ع) در فاصله 25سال خانه نشینی او، همان خواص صحابه بودند که علیرغم تظاهرات حق بجانب و عامه پسند دستگاه خلافت، معتقد بودند که حکومت و خلافت، حق برترین و فداکارترین مسلمانان یعنی علی (ع) است ؛ و تصریح پیامبر به جانشینی علی را از یاد نبرده و در نخستین روزهای پس از سقیفه، نیز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نیز وفاداری خود را به امام صریحاً اعلام کردند. بعدها نیز با آن که مصلحت بزرگی امام را به سکوت حتی با همکاری با خلفای نخستین وادار می ساخت، آنان نیز در روند عادی و معمولی جامعه ی اسلامی قرار گرفته بودند، لکن هیچ گاه رأی و تشخیص درست خود را از دست نداده و همواره پیرو علی باقی ماندند و به همین جهت بود که به حق نام شیعه ی علی یافتند، و به این جهت گیری فکری و عملی مشهور شدند، و این ها چهره های مشهوری بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذیفه، ابی ابن کعب و…
شواهد تاریخی تایید می کند که این جمع، اندیشه شیعی یعنی اعتقاد به لزوم پیروی از امام (ع) را بمثابه پیشوای فکری و رهبر سیاسی، همواره میان مردم اشاعه می دادند، و تدریجاً بر جمع خود می افزودند، و این کاری بود که برای تشکیل حکومت ائمه (ع) بمنزله مقدمه ی واجب بوده است. بنابراین امام صادق (ع) هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً کاری نمی کرد که سندی علیه او شود، اما شناختی که منصور از امام صادق (ع) داشت، خاطرش ناآسوده و قلبش ناآرام بود و آن حضرت را چون خاری در چشمش می دید.
امامان، با آن وضعیت خفقان و اختناق سیاسی، سربلند و آزاد زندگی می کردند، تایید خلفاء را نکرده و زیر بار آن ها نمی رفتند، و یاران خود را از همکاری با دستگاه خلافت ممانعت می نمودند، و به صفت یک معترض معروف بودند، از این جهت برای خلفاء مایۀ دردسر و اسباب ناراحتی بودند. منصور به امام صادق (ع) می گفت: چرا نزد من رفت و آمد نمی کنی آن چنان که دیگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: «از امور دنیا چیزی در اختیار من نیست که از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت تو چیزی نداری که در آن طمع نمایم، و در نعمتی هم نیستی که برایت تهنیت بگویم، پس برای چه بیایم؟» منصور گفت بیا مرا نصحیت کن، امام فرمود: «کسی که طالب دنیا است ترا نصیحت نمی کند، و هر که طالب آخرت است با تو همنشینی نمی کند.»
منابع
حیات فکری و سیاسی امامان شیعه: جعفریان، رسول
مستدرک الوسایل: ج 12
وسائل الشیعه: ج 9 و ج 19
مختصر بصائر الدرجات
اختیار معرفة الرجال
الشیعة و الحاکمون
شرح شافیه فی مناقب آل الرسول
سیری کوتاه در زندگی ائمه (ع): طباطبایی، محمد حسین.
شذرات سیاسیه من حیات الائمه (ع): شبر، حسن
بحارالانوار: ج 47
اهل البیت، تنوع ادوار و وحدة هدف: صدر، محمد باقر،
سیرهء ائمه (ع): ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسین
اندیشه حکومت دینی، ج1
منبع : سایت «بلاغ»