محمد باقر وحید بهبهانی
البته این رفتار مرجع پاك رای كربلا تنها به مردم عادی اختصاص نداشت آن بزرگمرد درباریان و شاهزادگان را نیز نومید می كرد و از پذیرش هدایایشان سر باز می زد. در كتاب فردوس التواریخ چنین می خوانیم :
قرآنی به خط میرزای تبریزی ، كه جلد آن به یاقوت و الماس و زبرجد و سایر رنگهای گرانبها آراسته بودند، از سوی سلطان آقا محمد خان برای آقا فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در كوفتند. آقا در را باز كرد و در حالی كه قلم به دست مباركش بود به فرستادگان دربار نگریست و فرمود: چه كار دارید؟
گفتند: حضرت سلیمان قرآنی برایتان فرستاده است .
آن حضرت نگاهی به قرآن آراسته كرده ، فرمود: این زینتها چیست كه بر جلد آن فرا گرفته ؟
پاسخ دادند: سنگهای گرانبهاست .
استاد فرمود: چرا كلام خدا را چنین كرده ، سبب حبس و تعطیل آن می شوید. آنها را از جلد قرآن جدا كرده ، بفروشید و قیمتش را میان دانشجویان علوم دینی و تهیدستان قسمت كنید.
فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذیرید، به خط میرزای تبریزی است و بهای بالایی دارد.
استاد فرمود: هر كس قرآن را آورده ، آن را نزد خویش نگهدارد و پیوسته تلاوت كند.
یگانه روزگار با این سخن در را بست و پی كار خویش رفت .
راز سرافرازی
فقیه فرزانه كربلا با همه گستردگی اندیشه و ژرفنای دانشی كه داشت بسیار گشاده رو، شیرین گفتار و فروتن بود. روزی گروهی از مومنان ضمن نامه ای از وی پرسیدند: چگونه به چنین جایگاه بلندی در دانش ، سرافرازی ، شرافت و مقبولیت دوسرا دست یافته اید؟
آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چیزی نمی دانم و در شمار افراد موجود جای نمی دهم ، آنچه ممكن است مرا به این وضع رسانده باشد این است كه همواره دانشوران را به نیكی یاد كرده ، یادشان را گرامی داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نكردم و آن را بر هر كاری مقدم می دارم .