یهود از منظر قرآن
12 خرداد 1395
هنگامی که پسران حضرت یعقوب (علیه السلام) توجه او را به یوسف (علیه السلام) مشاهده کردند، تصمیم گرفتند از وجود یوسف (علیه السلام) رهایی یابند. لذا با حیله ونیرنگ پدرشان را راضی کردند تا یوسف (علیه السلام) را با خود به صحرا ببرند، هنگامی که به صحرا رفتند طبق نقشه ای که کشیده بودند، یوسف (علیه السلام) را در چاه انداختند و پیراهنش را خون آلود کرده وبرای پدرشان بردند و گفتند: که یوسف (علیه السلام) را گرگ خورده است. حضرت یعقوب (علیه السلام) به آنها گفت: نفس شما امر بزرگی را برای شما آسان کرده است و من در فراق وجدایی یوسف (علیه السلام) شکیبایی می کنم. کاروانی که به سمت مصر حرکت می کرد، یکی از مردان کاروان را فرستاد تا از چاه آب بیاورد که حضرت یوسف (علیه السلام) به دلو آویزان شد و از چاه بیرون آمد و آنها حضرت یوسف (علیه السلام) را به مصر برده و به بهای اندکی به وزیر پادشاه فروختند. حضرت یوسف (علیه السلام) در خانه عزیز مصر زندگی می کرد که زلیخا همسر عزیز مصر به خاطر زیبایی یوسف (علیه السلام) به او علاقمند می شود و با عشوه گری، سعی می کند او را بفریبد؛ اما یوسف (علیه السلام) از چنگال او می گریزد، در همین حال همسر زلیخا در آستانه در ظاهر می شود، زلیخا با پیش دستی یوسف را متهم می کند؛ اما از نوع پاره شدن پیراهن یوسف (علیه السلام) که از پشت دریده شده بود، ثابت می شود که یوسف (علیه السلام) بیگناه است. همسرزلیخا می گوید: این کار ازمکر وحیله زنان است و به این نتیجه می رسد که تنها با زندان انداختن یوسف (علیه السلام) و تهمت زدن به او می تواند زبان بدگویان را ببند در حالی که پاکدامنی حضرت یوسف (علیه السلام) برای او روشن شده بود و هم اینکه زلیخا اصرار به زندان افکندن حضرت یوسف(علیه السلام) داشت، چون به درخواست کامجویی وی جواب رد داده بود. در زندان علم تعبیرخواب به حضرت یوسف (علیه السلام) الهام می شود، که خواب دو تن از زندانیان که یکی رئیس سقایان و دیگری رئیس نانوایان بود را به درستی تعبیر می کند و از این فرصت برای هدایت و ارشاد آنها ودعوت به پرستش خدای یگانه استفاده کرد. و پس از سالهای زیادی که حضرت یوسف (علیه السلام) در زندان بود با لطف و عنایت الهی و با رویایی که پادشاه مصر در خواب دیده بود، باعث شد تا یوسف (علیه السلام) از زندان آزاد شود. خواب پادشاه این بود که: هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند و نیز هفت خوشه سبز طعمه هفت خوشه خشک می شوند. حضرت یوسف (علیه السلام) خواب پادشاه را اینگونه تعبیر نمود: هفت سال پرباران و حاصلخیز در مصر خواهید داشت و پس از آن هفت سال خشکسالی خواهید داشت. پادشاه وقتی دید که حضرت یوسف (علیه السلام) خواب را به درستی و با فکر و اندیشه تعبیر نمود او را از زندان آزاد کرد وکل امور اقتصادی مصر را به دست او سپرد. سرانجام هفت سال قحطی که یوسف (علیه السلام) خبر داده بود فرا رسید و این قحطی در کشورهای مجاور مثل فلسطین که مردم آن برای چنین روزی آمادگی نداشتند نیزایجاد شد، حضرت یعقوب (علیه السلام) فرزندانش را به مصر فرستاد تا کالا ونقدینه خود را با جو وگندم معاوضه کنند. حضرت یوسف (علیه السلام) برادرانش را شناخت وبه آنها بیش از حقشان جو وگندم داد و از آنها خواست با خانواده هایشان به مصرنزد او آیند. برادران یوسف (علیه السلام) به سوی پدرشان در فلسطین رفتند و پیغام یوسف (علیه السلام) را به او رسانند و یعقوب (علیه السلام) به همراه پسرانش باسرعت وشوروشوق به طرف مصر حرکت کردند و یوسف (علیه السلام) پدرومادرش را درآغوش کشید.
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· 20