یهود از منظر قرآن
حضرت سلیمان (علیه السلام)
زمانی که حضرت سلیمان (علیه السلام) به پادشاهی رسید، سران ودانشمندان مملکت خویش را فرا خواند و نعمت هایی را که خداوند به او ارزانی داشته بود، برایشان یادآور شد و گفت: خداوند مرا مشمول عنایت خویش قرار داد وعلاوه بر پادشاهی و نبوتی که بر من عطا کرد، فهمیدن زبان حیوانات و پرندگان را نیز به من آموخت، این نعمتهای فراوان از فضل و احسان الهی است. روزی هدهد به نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) آمد وگفت: در کشور سبا بانویی بر تخت زرین حکومت می کند و از تمام وسایل و ابزار قدرت و انواع نعمت ها برخوردار است ولی مردمش شکر نعمتها را بجا نمی آورند وخورشید را می پرستند. سپس حضرت سلیمان (علیه السلام) نامه ای می نویسد و از هدهد می خواهد که آن را به دست بلقیس بانوی کشور سبا برساند. متن نامه این چنین بود: «بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم؛ برمن تکبرنورزیده و با گردن نهادن به دستور من با حالت خضوع و خشوع برای خداوند نزد من آیید.» بلقیس پس از خواندن نامه برای درباریانش از آنها مشورت خواست و آنها در پاسخ گفتند: هرگونه که شما دستور بدهی ما اجرا می کنیم.
بلقیس احساس کرد که قومش به جنگ تمایل دارند ولی او بانویی عاقل و دور اندیش بود، از این رو به آنها گفت: من تصمیم دارم هدایایی را برای سلیمان (علیه السلام) بفرستم که اگر قبول کند، معلوم می شود که او پادشاه است ولی اگر پیامبر باشد، هدایا را نمی پذیرد مگر آنکه ما به آیین او در آییم. هیئت اعزامی بلقیس وارد کاخ حضرت سلیمان (علیه السلام) شدند و درآنجا منظره ای را دیدند که کشور سبا در برابرش ناچیز بود، حضرت سلیمان (علیه السلام) از پذیرش هدایا امتناع ورزید، زیرا او به طمع مال و ثروت نامه نفرستاده بود بلکه از بلقیس خواسته بود نزد او بیایید و به خدای یگانه ایمان آورد و دست از پرستش خورشید بردارد. حضرت سلیمان (علیه السلام) فرستادگان را مخاطب ساخت و فرمود: خداوند بهتر از اموالی که شما آورده اید، به من عنایت کرده است و به من نبوت وپیامبری بخشید؛ به سمت قوم خود باز گردید و به آنها بگویید که اگر ایمان بیاورند نجات یافته اند ولی اگر بر کفر خود باقی بمانند با سپاهی گران به نبرد آنها خواهم آمد که توان مقاومت نداشته باشند. فرستادگان پیغام حضرت سلیمان (علیه السلام) را به بلقیس رساندند و بلقیس دانست که سلیمان پیامبر است، از این رو همراه با اشراف و بزرگان قوم خود به سوی وی حرکت کرد. حضرت سلیمان (علیه السلام) برای اینکه معجزه ای به بلقیس نشان دهد، به بزرگان دربار خود فرمود: کدامیک از شما قادر است تخت بلقیس را قبل از اینکه به کاخ من بیاید، به اینجا آورد؟ یکی از افراد گفت: من قبل از اینکه تو از جایگاه قضاوت خود برخیزی آن را حاضر می کنم، اما «آصف بن برخیا» کسی که به علمی از کتاب الهی دانا بود، به چشم برهم زدنی تخت را به کاخ سلیمان آورد. زمانی که بلقیس وارد کاخ سلیمان شد تخت سلطنتی خود را شناخت و به حضرت سلیمان (علیه السلام) گفت: ما قبل از این معجزه به واسطه اموری که از هدهد مشاهده کردیم و نشانه های را که دال بر پیامبری شما باشد از زبان فرستادگان شنیدیم، به قدرت خداوند و صحت پیامبری شما آگاهی پیدا کرده و از همان زمان ایمان آورده بودیم، ولی از آنجایی که میان مردم کافرپیشه زندگی می کردیم، نتوانستیم ایمان خود را ابراز واعلان کنیم و همین سبب شد که آن را کتمان نموده تا زمانی که به پیشگاه شما درآییم.
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· 20