علم خداوند و عمل انسان
گاهي اين شبهه مطرح مي شود كه اگر خداوند به هر آنچه من انجام ميدم آگاه است پس چگونه انتظار دارد خلاف علم او عمل كنيم و چگونه ما را بر اين كار كيفر مي كند؟
شکی در این نیست که خدا از ازل به همه چیزعلم دارد وعلم او محال است که مخالف واقع باشد بنابراین هر آنچه خدا به آن علم ازلی دارد قطعا تحقق خواهد یافت. بنابراین اگر در علم خدا چنین باشد که از موجود معینی در زمان و مکان معینی فعل خاصی صادرخواهد شد، حتما این فعل، از همان موجود و در همان موجود و در همان زمان و مکان معین صادر می شود واگر عامل آن کار دیگری کند علم خدا غلط نمی شود بلکه آن کار مفروض دیگر معلوم خدا بود. یعنی علم پیشین خدا به افعال ما مثل علم دیگران در زمان حال است که هر چه ما با اختیار خود انجام می دهیم همان متعلق علم دیگران است و اگر کار دیگری کنیم علم دیگران هم به همان تعلق می گیرد . سر مساله این است که خدا موجودی فرا زمانی است و گذشته و حال و آ ینده نزد او یکجا حاضر است.
از طرف دیگر علم خدا به افعال ما با اسباب آن است که یکی از آنها اختیار ما است. خدا به تحقق هر فعلی با علل خاص آن علم دارد و نه فقط به تحقق آن فعل بدون علم به علل آن؛ مثلا خدا می داند که فلان شخص خواهد سوخت و در ضمن می داند که او با حرارت آب سماور خواهد سوخت پس سوختن آن شخص با آب داغ سماور قطعی است و محال است که این شخص در همان زمان و مکان به جای آب داغ سماور با حرارت آتش بخاری بسوزد.خداوند متعال به افعال ارادی و اختیاری انسان همراه با علل آن علم دارد و یکی از اجزاء علل افعال اختیاری انسان، اراده و اختیار خود اوست.
مفهوم محسنین
یکی از واژه های اساسی و کلیدی در قرآن کریم، واژة «محسن» و مشتقات آن می باشد. این واژه اسم فاعل از فعل «أحسَنَ» می باشد. از بررسی آن دسته از آیاتی که در آنها واژه های «محسن»، «محسنین» و «محسنات» به کار رفته است، این نتیجه به دست می آید که این واژه در قرآن در دو معنی به کار رفته است، یکی در خصوص خیر رساننده و نیکی کننده به دیگران و دیگری در مورد کسی که کارهای نیک و رفتار صالح انجام می دهد، چه این رفتار عملی باشد یا روحی و اعتقادی. البته در اینجا نیز مانند کاربردهای واژه «احسان» معنی کاربرد دوم در برگیرنده معنی کاربرد نخست می باشد، زیرا هر کسی که خیری را به دیگران می رساند و به دیگران نیکی می کند، این رفتار او فی نفسه، عمل صالحی محسوب می شود که کاربرد دوم شامل آن بوده و چنین شخصی «محسن» در معنی دوم آن می باشد.
موارد کاربرد نخست واژه محسنین 1-«الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ [1]؛ کسانی که در راحت و رنج انفاق می کنند و خشم خود را فرو می خورند و از مردمان در می گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد» از اینکه بدنبال ذکر آن اوصاف و رفتارها تعبیر به «والله یحبّ المحسنین» شده، معلوم می شود که اوصاف و رفتارهای ذکر شده معرّف «محسنین» است، همچنان که علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد: «در این گفته خداوند «والله یحبّ المحسنین» این اشاره وجود دارد که اوصاف قبلی، معرّف عنوان «محسنین است[2]».
نامگذاري آيت الله بهجت
آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت فومنی
درباره نام آیتالله بهجت خاطرهای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب مینماید، و آن اینکه: پدر آیتالله بهجت در سن ۱۷- ۱۶ سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری میافتد و حالش بد میشود به گونهای که امید زنده ماندن او از بین میرود، وی میگفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت: «با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است.» تا اینکه با آن حالت خوابش میبرد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان میکند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار میشود و حالش رو به بهبودی میرود و بالاخره کاملا شفا مییابد. چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج میگیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملا از یاد میبرد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی میگذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او میدهد، اسمش را «محمد حسین» میگذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت میکند به یاد آن سخن که در دوران بیماریاش شنیده بود میافتد، و وی را «محمد تقی» نام مینهد، ولی وی در کودکی در حوض آب میافتد و از دنیا میرود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره «محمد تقی» نام میگذارد، و بدینسان نام آیتالله بهجت مشخص میگردد.
بصيرت ديني
بصیرت در لغت، به معنای عقیده قلبی، شناخت، یقین، زیرکی و عبرت آمده است. (لسانالعرب، ابن منظور، ج۴، ص۶۵، واژه«بصر».)
بصیرت در اصطلاح، عبارت است از قوهای در قلب شخص، که به نور قدسی منوّر بوده، به وسیله آن حقایق اشیا و امور را درک میکند؛ همانگونه که شخص به وسیله چشم، صُوَر و ظواهر اشیا را میبیند. ( فرهنگ قرآن، اکبر هاشمی رفسنجانی، ج۶، ص۲۶۴.)
بصیرت از صفات شایسته و ستوده ای است که یک مسلمان در زندگی فردی و اجتماعی خویش باید از آن برخوردار باشد. در مبارزات و فعالیت های سیاسی و اجتماعی و موضع گیری ها جایگاه بصیرت روشن تر می گردد. بدون بصیرت، عبادات، مبارزات و جنگ انسان نیز نتیجه و ثمر مطلوب را ندارد و گاهی پس از سال ها عبادت و ریاضت و یا مبارزه با دشمن، انسان بی بصیرت در مسیر باطل و در برابر حق قرار می گیرد چنان که در تاریخ نمونه های فراوانی دیده می شود.
مکتب حیات بخش اسلام به ما می آموزد که در صحنه های زندگی، پیروی ها، حمایت ها، دوستی ها، دشمنی ها و موضع گیری ها براساس شناخت عمیق و بصیرت عمل نماییم و با یقین و اطمینان به درستی کار و حقانیت مسیر و شناخت خودی و بیگانه و حق و باطل گام برداریم.
چنان که برای حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر چشم ظاهر لازم است تا در چاه نیفتیم و یا گرفتار راهزنان و دزدان نگردیم برای رسیدن به اهداف متعالی و سیر الی اللَّه و حرکت در مسیر حق چشم بصیرت لازم است تا در دام باطل و شیاطین انس و جن نیفتیم. چه زیبا است تعبیر رهبر فرزانه انقلاب درباره بصیرت:
»بصیرت قطب نمای حرکت صحیح در اوضاع اجتماعی پیچیده امروز است، به گونه ای که اگر کسی این قطب نما را نداشته باشد و نقشه خوانی را بلد نباشد ممکن است ناگهان خود را در محاصره دشمن ببیند. اگر بصیرت نباشد انسان حتی با نیت خوب ممکن است گمراه شود و در راه بد قدم بگذارد.«(هفته نامه صبح صادق، شماره 4200، 20 مهر 1388، ص 2)
چنان که خوارج نهروان به علت نداشتن بصیرت در مقابل امیرمؤمنان علی علیه السلام ایستادند، با آن حضرت جنگیدند و ابن ملجم که از آنان بود، آن حضرت را به شهادت رساند. سپاه عمرسعد با شعار »یا خَیلَ اللَّهِ اَرکبِی فَابْشِرِی بِالجَنَّة« (ای سربازان خدا سوار شوید و بجنگید که بشارت بهشت باد بر شما!) با امام حسین علیه السلام جنگیدند و آن حضرت و فرزندان و برادران و یارانش را به شهادت رساندند و کودکان و زنانش را به اسارت گرفتند. در زمان ما نیز برخی گروه ها و افراد در مقابل نظام اسلامی و ولی فقیه می ایستند و این نشان از نداشتن بصیرت سیاسی آنان است.
غفلت انسان در دنیا، مانع بصیرت نسبت به حقایق آخرتی است: «(به او خطاب میشود) تو از این صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملا تیزبین است!» ( ق/سوره۵۰،آیه۲۲.)
درباره دانشنامه جهان اسلام
دانشنامه جهان اسلام دايرةالمعارفى است درباره شريعت مقدس اسلام و تاريخ و تمدن و فرهنگ ملل مسلمان از آغاز اسلام تا زمان حاضر. مقالات اين دانشنامه كه به ترتيب الفبايى تنظيم شدهاست حوزه وسيعى از علوم و معارف را دربرمىگيرد: اصطلاحات علوم قرآنى و حديث و فقه و كلام و عرفان و فلسفه و ادبيات و هنر، سيره انبيا و اوليا و ائمه (عليهمالسلام)، شرح حال و آراى مفسران و محدّثان و فقها و متكلّمان و فلاسفه و حكما و علما و عرفا و مورخان و شاعران و هنرمندان عالم اسلام، تاريخ سياسى اسلام و سرگذشت خلفا و سلاطين و وزرا و خاندانهاى حاكم، جغرافياى كشورها و بلاد اسلامى، وصف ابنيه و آثار تاريخى و مذهبى و شرح اعياد و ايام دينى و ابزارها و پوشاكها و خوراكها و گياهان و داروهاى خاص جهان اسلام.
آغاز تدوين دانشنامه جهان اسلام به نخستين سالهاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران بازمىگردد. به دعوت حضرت آيةالله خامنهاى، گروهى از علما و دانشمندان گرد آمدند تا در بنيادى علمى، دایرةالمعارفى تحقيقى و وزين و معرف جنبههاى گوناگون، و شناخته و ناشناخته فرهنگ و تمدن اسلامى تدوين كنند. هرچند در قرن اخير مؤسسات دانشگاهى و خاورشناسان غربى كوشش مستمر و گستردهاى براى تأليف دایرةالمعارفهايى درباره اسلام صورت دادهاند، نگارش دایرةالمعارفهايى به سبك جديد، كه از آغاز به خواست و ابتكار مسلمانان و هدايت و درايت خود آنان و به زبانهاى رايج جهان اسلام تدوين و تأليف شده باشد، اقدامى ضرورى و ارزشمند است.
دایرةالمعارفهايى كه در مغرب زمين درخصوص گذشته و حال جهان اسلام تأليف مىشود، طبعاً متأثر از طرز تلقى غربيان از اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامى است و تأثير اين طرز تلقى در گزينش و حذف و ابقاى مدخلها و كمّ و كيف مقالات انكارناپذير است. علاوه بر اين در بسيارى موارد، دانشمندان و محققان و مؤلفان مسلمان، با احاطهاى كه به منابع و مفاهيم اسلامى دارند براى تحرير مقالات مدخلهاى راجع به عالم اسلام از ديگران سزاوارترند و بسا اشخاص و اعلام و مفاهيم و اصطلاحات كه از نظر مسلمانان واجد اعتبار و اهميت است، اما در دایرةالمعارفهاى ديگران از نظر دور ماندهاست.
با عنايت به اين جهات و در پاسخ به نياز جامعة فرهنگى اعم از جوامع دانشگاهى و پژوهشى ايرانى و غير ايرانى، خصوصاً با درنظرگرفتن انتظاراتى كه به دنبال انقلاب اسلامى ايران ـ بزرگترين تحول فرهنگى و سياسى جهان اسلام در عصر حاضر ـ در جهان نسبت به ارائه معارف اسلامى و شناساندن زواياى فرهنگ و تمدن اسلامى و معرفى ميراث گرانسنگِ جهان اسلام بهوجود آمدهاست و نيز بهمنظور اقدامى علمى و تحقيقى براى تحكيم و تعميق مناسبات و پيوندهاى فرهنگى ملل اسلامى، بنياد دايرةالمعارف اسلامى در سال ۱۳۶۲ تأسيس شد و تدوين و نشر دانشنامه جهان اسلام را با نگرشى اسلامى و روشى علمى، درباره مباحث مختلف دين اسلام و تاريخ و تمدن و فرهنگ ملل مسلمان، خاصه ايران و زبان فارسى، وجهه همّت خود قرار داد.
پرهيز از تكلف در دوستي
از نگاه آموزههای دینی، رعایت حد اعتدال در دوستیها ضروری به نظر میرسد؛ یعنی باید حد و مرز دوستی رعایت شود، تا برای آینده انسان خطر آفرین نباشد و یا او را به زحمت نیاندازد. چه در آگاه کردن دوست به اسرار، چه در رفت و آمدهای بیش از اندازه، چه از توقّعات نابجا و …
در همین راستا امام علی(ع) در مقام آسیبشناسی رفاقتها به نکتهای در این زمینه اشاره میفرماید:
«شَرُّ أَصْدِقَائِک مَنْ تَتَکلَّفُ لَه»؛[1] بدترین دوستان تو کسی است که برای ادامه ارتباط با او خود را به زحمت و تکلّف بیاندازى.
«شَرُّ إِخْوَانِکَ مَنْ أَحْوَجَکَ إِلَى مُدَارَاةٍ وَ أَلْجَأَکَ إِلَى اعْتِذَار» بدترین برادران تو کسی است که تو را به رفتار ساختگی محتاج ساخته و به شیوهای رفتار کند که مجبور شوی تا معذرتخواهی بکنی![2]
و…
معنای این روایات آن است که یک دوست خوب باید بیتکلّف و خودمانی باشد، به گونهای که اگر به عنوان نمونه به خانه شما آمد و از همان مختصر چیزی که در خانه بود از او پذیرایی کردی، نزد او و پیش خودت شرمنده نباشی و اگر وامی از شما خواست و نداشتی، نتوانی بدون تکلّف به او بگویی و …
بر این اساس، اگر فردی که برای ادامه دوستی به او نیازمندی، و این نیاز موجب میشود که خود را به دردسر بیاندازی و به زحمت بیفتی، براساس تعالیم دینی دوست خوب محسوب نمیشود.[3]
البته تمام اینها بدان معنا نیست که نباید برای دوستان هیچ کاری کرد و هیچ قدمی برداشت، بلکه مهم آن است که دوستت آنگونه باشد که در دارایی و نداری، در توانمندی و ضعف، در سلامت و بیماری و … با او هیچ رودربایستی نداشته و بدون هیچ تکلفی و به سادگی همواره بتوانی وضعیت فعلی خود را با روابط دوستانهای که دارید منطبق نمایی.
از اینرو بدیهی است که «تکلّف» را نباید به معنای «زحمت» گرفت و این از وظایف دوستان است که در مشکلات یاور هم باشند و برای یکدیگر تلاش کرده و متحمّل زحماتی شوند. آنچه رفیق را نارفیق میسازد، «رودربایستی» و مجبور شدن به «رفتار تصنّعی» در برابر او است.
پي نوشت:
[1]. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، درایتی، مصطفی، ص 419، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1366ش.
[2]. همان، ص 418.
[3]. «ویژگی های دوست خوب»، 13888؛ «تأثیرات دوست بد»، 54836؛ «حد و مرز دوستیها در اسلام»، 71982.
قرب الهی
«قُرب» در لغت؛ به معناى نزدیکى یک شىء به شىء دیگر است. این نزدیکى گاه از جهت مکانى و گاه از بُعد زمانى است. بنابراین، قرب یا مکانى است و یا زمانى. در عرف عام نیز، قرب استعمال دیگری هم دارد که همان داشتن ارزش و منزلت و جایگاه در نزد دیگرى است.
قُرب از دیدگاه فلسفى بر سه قسم است: قرب مکانى و (زمانى)، قرب ماهوى، قرب وجودى. قرب مکانى و زمانى اختصاص به اجزاى عالم جسم و جسمانى دارد؛ چون خداوند مبرّاى از جسمانیت است در مورد او صادق نیست. قرب ماهوى هم برخداوند صادق نیست؛ زیرا خداى بزرگ، وجود بینهایت و مطلق است، و ماهیت ندارد.
اما قرب وجودى، چون خداوند معطى و مبدأ هر وجود است و انفکاک علت تامه از معلولش ممکن نیست. و معلول، ربط محض نسبت به علت است؛ از اینرو قرب حق تعالى به اشیا، از جهت قرب وجودى حضرتش به اشیا است.
در باب نزدیک بودن خداوند به ما، آیات قرآن چهار دستهاند:
الف) دستهاى از آیات دلالت بر اصل قرب میکند، که خداوند با ما نزدیک است.
ب) آیاتى که دلالت بر این دارند که خداوند از دیگران به ما نزدیکتر است.
ج) آیاتى که دلالت میکنند بر اینکه خداى بزرگ از رگ(گردن) به انسان نزدیکتر است.
د) آیاتى که دلالت دارند بر اینکه خداوند به انسان از خودش هم نزدیکتر است. در باب بیان این دسته از آیات باید گفت:
روشن است که خداوند را سمت و سویى نیست تا از آن طریق به درگاهش نزدیک شد، بلکه قرب الهی، به واسطه تقویت آثار وجودى انسان حاصل میگردد، تا آنجا که بتواند مظهر اسما و صفات الهی باشد و در طریق سعادتمندى، هر چه کمالات وجودى انسان بیشتر، درجات قرب او به خداوند افزونتر است.
اقسام «قرب» از منظر فلسفه
قرب بر سه قسم است: قرب مکانى (و زمانى)، و قربى که به معناى اتصال از ناحیه وجود است، و قربى که به معناى اتصال از ناحیه ماهیت است.
قرب و بُعد، از امورى هستند که در تحقق آنها دو چیز لازم است. مثلاً «الف» و «ب» باید باشند، تا با تحقق آن دو، گفته شود که الف به ب نزدیک است یا از آن دور است. قرب به این معنا مکانى است که در اجزاى عالم جسم و جسمانى صادق است، و یا قرب از جهت زمان است که یک زمان مشخص، در مقایسه با زمان دیگر نسبت به زمان ثالث، نزدیکتر است و در ما فوق طبیعت که مفارقات منزّه از نواقص و حدود جسمیّهاند و حرکت ندارند، و به خصوص در حقیقة الحقایق و هستى بیکران، که وجود محض و محض وجود و بسیط الحقیقه و صمد حق است، راه ندارند که «و لا صَمَدَه من اشار الیه و تَوَهَّمه»؛[1] آنکس که به او اشاره کند یا او را به وهم خود آورد، خدا را صمد و بینیاز ندانسته است.
اما قرب به معناى اتصال از ناحیه ماهیت نیز، در حق تعالى صادق نیست؛ زیرا ماهیت در این مقام به قرینه مقابلهاش با وجود، ماهیت به معناى اخص است که اجزاى حدّى شىء است و از آن، تعبیر به جنس و فصل میشود که معرف حدود وجودات است و خداوند متعال منزّه از ماهیت[2] به این معنا است. چه اینکه حدّ براى او نیست تا ماهیات دیگر با او، نسبت اقرب و اَبعد در ماهیت داشته باشند: «من اَشار الیه فقد حَدّه و مَنْ حدّه فَقد عدّه»؛[3]
] کسى که به سوى خدا اشاره کند او را محدود کرده و کسى که او را محدود کرده به شمارش آورد.
دو فرد که در یک ماهیت شریکاند، آن دو مثل یکدیگرند؛ مانند «زید» و «عمرو» که در ماهیت انسان شریکاند، در حالیکه حق سبحانه منزّه از «ضدّ» و «مثل» و «نِدّ» است.
قرب حق تعالى به اشیاء
در زمینه نزدیک بودن خدا به ما، آیات قرآن به چهار دسته تقسیم میشوند:
1. آیاتی که دلالت بر اصل قرب میکنند که خداى سبحان به ما نزدیک است؛ مانند: «فَاِنّى قریب اُجیب دعوة الداع».[4]
2. آیاتى که دلالت می کنند بر اینکه خداى سبحان با اقرب بودن نسبى به انسان از دیگران نزدیکتر است؛ مثل: «و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون».[5]
3. آیاتى که دلالت دارند خداى سبحان به انسان از رگ(گردن) نیز به او نزدیکتر است؛ مانند: «لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید».[6]
4. آیاتى است که میگوید: خداى بزرگ به انسان از خود انسان هم نزدیکتر است؛ از قبیل: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه».[7]
بحث درباره سه دسته اول، چندان مشکل نیست، اما دسته چهارم به آسانى حلّ نمیشود که چگونه خداى بزرگ به انسان از خود انسان نزدیکتر است؟
از اینرو؛ برخى تفاسیر این مطلب را به پیروى از ظاهر برخى نصوص به همان حیلوله قدرت معنا میکنند و میگویند: منظور از «یحول بین المرء و قلبه»، آن است که گاهى انسان تصمیم بر انجام کارى میگیرد، بعد خداوند او را پشیمان میکند و نمیگذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آنرا عملى سازد.[8]
این، معنایى تقریباً متوسط است، ولى اگر ما دلیل عقلى که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آنرا تأیید کرد، داعى نیست که از ظاهر آیه که میگوید: خدا بین انسان و خودش فاصله میاندازد، دست برداریم؛ چون انسان که موجودى صمدى و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانى اجوف است. چنان که از امام باقر(ع) نقل شده است: « ان الله عزوّجل خلق ابن آدم اجوف».[9]
حال که انسان اجوف و میان تهى است، پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستى حق فاصله است. بنابراین، خدا به همهکس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است؛ چون اوصاف ذاتى حق عین ذات او است و اگر اوصاف ذاتى[10] حضور داشت، اوصاف فعلى هم به تبع اوصاف ذاتى فعال و مؤثر خواهند بود.
پی نوشت
1.سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 272، خ 186، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
2. ماهیت به معناى حدّ وجود است و اختصاص به موجودات محدود امکانى دارد، و خداوند چون وجود مطلق و بینهایت است حَدّى براى او نیست و لذا ماهیت ندارد.
3. نهج البلاغه، ص 40، خ 1.
4.بقره، 186.
5. واقعه، 85.
6. ق، 16.
7. انفال، 24.
8. طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 4، ص 820، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
9. کلینى، محمد بن یعقوب، کافى، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 6، ص 282، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
10. اقسام صفات خداوند: 1. صفات ذات: که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات کافى است؛ مانند صفات «دانایى، توانایى، حیات و…» 2. صفات افعال: اینها صفاتى هستند که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات الهى کافى نیست، بلکه باید ذات را در مقام فعل و ایجاد در نظر گرفت و آنها را انتزاع نمود؛ مانند صفات «آفرینندگى، آمرزندگى، روزى دادن و…».
ابلاغ ولایت امام علی (ع) و یک شبهه
در مورد ابلاغ ولایت و وصایت امام علی(ع) از سوی پیامبر اکرم(ص) به فرمان الهی در روایتی چنین نقل شده است:
جابر جعفی میگوید: محضر امام باقر(ع) آیه «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ»،[1] را خواندم و آنحضرت فرمود: «بله، به خدا سوگند که همه کارها به دست پیامبر است و معنایی که در گمانت داری، صحیح نیست، بلکه خداى تعالى هنگامی که به پیامبرش خبر داد تا ولایت على را اعلام نماید، پیامبر(ص) به اندیشه فرو رفت در دشمنى قومش با على(ع) و حسد ایشان نسبت به او را میدانست، و در اثر این فکرها بود که دلآزرده شد. آنجا بود که خداوند به او خبر داد که او اختیاری در این جانشینی ندارد و این به خدا مربوط است که على را وصىّ پیامبر قرار داد تا ولىّ امر بعد از او باشد. معنای آیه این است، و چگونه پیامبر(ص) قادر به هیچ کاری نباشد، با آنکه خداوند این اجازه را به او تفویض کرد که هر چه را او روا بداند، حلال باشد و آنچه را که ناروا بداند، حرام باشد، چنانکه خداى تعالى فرمود: “هر چه را که رسول آورد آنرا بگیرید و هر چه را که از آن نهى کرد خوددارى کنید"[2]».[3]
برخی از شبههافکنان خواستهاند از این روایت استفاده کنند که شیعه اعتقادی کفرآمیز دارد مبنی بر اینکه با وجود نگرانی و به تنگ آمدن قلب پیامبر اسلام(ص)، خدا او را تحت فشار قرار داده و مجبور به ابلاغ ولایت امام علی(ع) کرده است! که صرف نظر از مباحث سندشناسی روایت، در این زمینه باید گفت؛ اوّلاً: فشار به پیامبر(ص) به آن معنا نبوده که علیرغم میل باطنی خود دست به کاری بزند. ثانیاً: تحت فشار قرار گرفتن پیامبر(ص) از جانب خداوند، موضوعی نیست که قائل شدن به آن موجب کفر باشد؛ زیرا برخی از آیات قرآن نیز بر این معنا دلالت دارد. خدای تعالی خطاب به پیامبر اسلام(ص) چنین فرمود: «اى فرستاده ما! آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر نکنى [گویى هیچ] پیام او را ابلاغ نکردهاى و خداوند تو را از [فتنه و شر] مردم نگه میدارد».[4] در این آیه شریفه که مربوط به ولایت حضرت علی(ع) است،[5] خدا با تأکید بسیار از پیامبرش میخواهد که مأموریتی که به او واگذار شده است را انجام دهد و به پایان برساند و در این رابطه، به هیچ وجه ملاحظه واکنش مردم را نکند. این نوع برخورد خدا با پیامبرش برای نشان دادن اهمیت موضوعی است که باید پیامبر آنرا به مردم ابلاغ میکرد.
بهعلاوه؛ این نوع خطابها، از باب این ضرب المثل است که «به در میگویند تا دیوار بشنود»؛ یعنی در واقع، مردم مورد خطاب هستند و به طور غیر مستقیم آنان تحت فشار و مورد سرزنش و تهدید قرار گرفتهاند نه شخص پیامبر؛ چرا که آنحضرت معصوم و عبد مطلق خدا است و هیچگاه از اوامر او سرپیچی نمیکند و خلاف رضای او اقدامی نمیکند. چنانکه در روایت دیگری درباره مسئله ولایت امام علی(ع) میخوانیم: امام باقر(ع) میفرماید: «رسول خدا(ص) حریص بود که حکومت ظاهری بعد از او نیز در دستان على(ع) باشد، ولی خدا میدانست که اینگونه نخواهد شد؛ از اینرو به پیامبر(ص) فرمود: ای علی! سرانجام على به دست تو نیست، کار على و غیر على با من است، اى محمّد! آیا من چنین آیهای را بر تو نازل نکردهام: “الم. آیا مردم پنداشتند همین که بگویند ایمان آوردهایم کافی است و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟".[6] پس رسول خدا امر را به خدا واگذار نمود».[7]
[1]. آل عمران، 128.
[2]. حشر، 7.
[3]. عیاشى، محمد بن مسعود، التفسیر، ج 1، ص 197، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیة، چاپ اول، 1380ق؛ فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر الصافی، ج 1، ص 379، تهران، مکتبة الصدر، چاپ دوم، 1415ق.
[4]. مائده، 67.
[5]. ر. ک: اثبات امامت امام علی(ع) از قرآن 324
[6]. عنکبوت، 1 – 2.
[7]. تفسیر العیاشی، ج 1، ص 197 – 198.
دلیلی بر زنده بودن امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
حدیث ثقلین که به صورت متواتر در کتابهای اهلسنت و شیعه نقل شده است؛ یکی از دلائلی است که برای اثبات زنده بودن امام زمان(ع) مورد استناد قرار میگیرد.
استدلال به این روایت را اینگونه مطرح کردهاند:
پیامبر(ص) در بخشی از این حدیث فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقَا»؛ این دو (قرآن و عترت) هرگز از هم جدا نمیشوند و طبیعتاً معنایش آن خواهد بود که تا هر زمانی که قرآن وجود دارد، باید امام زندهای از عترت پیامبر(ص) نیز وجود داشته باشد تا آن دو از هم جدا نباشند.[1]
[1]. «الفاظ حدیث ثقلین در منابع اهل سنت و شیعه»، 17344
عاشورا و تحریف آن
انواع تحریفات در واقعه عاشورا
غلوها و مبالغه های غيرعقلى و باور نكردنى در زمینه هائی همچون آمار و ارقام كشته ها
اضافه نمودن برخى حوادثى كه به ظاهر غم انگيز و سوزناك بود بر اصل واقعه
تحریف انگيزه آن حماسه اجتماعى و خونين نيز که گاهى تا حد «كشته شدن براى شفاعت از گنهكاران امت» تنزل يافت. حتى خصومت ديرين امويان با اساس دين و وحى و نبوت، به دشمنى شخصى حسين علیه السلام و يزيد تبديل شد.
نوع برخوردهاى امام حسين علیه السلام، زينب و امام سجاد علیه السلام و كودكان و اهل بيت، گاهى به صورت عجز و لابه و ذلت و حقارت در برابر فاسقانى چون يزيد و عمر سعد و ابن زياد و شمر و… درآمد و خواسته بزرگ امام در اين ميدان حماسه كه رد بيعت با حكومت جور بود، به درخواست جرعه اى آب براى لب عطشان خويش يا گلوى خشك على اصغر در آمد.
در روضه هايى كه خوانده مى شد و تعزيه هايى كه برپا مى گشت و شعرها و نوحه هايى كه سروده و اجرا مى شد، از زينب و امام سجاد و مسلم بن عقيل و سكينه و… چهره هايى ارائه گشت كه با روح بلند و عزتمند و بزرگوار آن خاندان شرف و كرامت، ناسازگار بود.
اعتقاد به شفاعت سيدالشهدا و نيز ثواب هاى فراوان براى اشك ريختن بر آن حضرت و همچنين نتايج ارزشمند محبت و ولايت اهل بيت علیهم السلام، همه صحيح است اما اين مسائل به گونه اى يك جانبه طرح شد كه بسيارى از علاقه مندان اهل بيت، تعارضى ميان گريستن بر حسين علیه السلام و ارتكاب فسق و فجور و زير پا نهادن حق الناس و ترك وظايف ندانند و اميدشان به حسين علیه السلام باشد، هر چند كه غرق گناه باشند!
امام سجاد علیه السلام كه همان روح حسينى و شجاعت علوى را داشت و در عاشورا به مصلحت الهى بيمار بود و توان جنگيدن نداشت، در پى همين تلقينات تحريف شده به «امام بيمار» شهرت يافت و دراذهان عموم به صورت مردى لاغر، رنگ پريده، بى حال و زرد چهره و عصا به دست جلوه كرد.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی
ویژگی های مصحف حضرت امیر علیه السلام
ویژگی های مصحف حضرت امیر علیه السلام
مصحف حضرت امیر علیه السلام از لحاظ آیات و سور هیچ اختلافی با قرآن کنونی ندارد، (نه زیادتر و نه کمتر از قرآن کنونی) ولی دارای ویژگی هایی است که به آنها اشاره می شود.
1.ترتیب سوره ها به همان ترتیب نزول تنظیم گشته بود، سیوطی در الاتقان ضمن بیان این مطلب می گوید اولین سوره، اقرأ، سپس مدثّر، سپس نون، بعد از آن مزمّل، سپس تبّت و….تنظیم شده بودند.[1]
2.این مصحف مشتمل بود بر اسباب نزول آیات، مکان نزول آیات و نیز اشخاصی که در شأن آنها آیاتی نازل گشته بود.
3.جوانب کلی آیات به گونه ای که آیه، محدود و مختص به زمان یا مکان یا شخص خاصی نگردد، در این مصحف روشن شده است.[2]
عدم فرق بین قرآن و مصحف امام علی علیه السلام
مرحوم علامه در المیزان می فرماید:«چطور ممکن است قرآنی که در دست ماست و معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب می باشد، دست خوش تحریف قرار گرفته باشد؟ جمع آوری قرآن توسط حضرت علی علیه السلام و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذیرفتن آنان دلیل نمی شود بر اینکه قرآنی که آن جناب جمع آوری کرده بود مخالف با قرآنِ دیگران بوده و از حقایق اصلی دین یا فرعی آن چیزی اضافه داشته است، چون اگر واقعا چنین بود حضرت امیرالمومنین علیه السلام به سادگی دست از قرآن خود برنمی داشت بلکه به طور قطع به وسیله آن به احتجاج می پرداخت وبه مجرد اعراض آنان قانع نمی شد».[3]علامه معرفت در کتاب التمهید اشاره به این مطلب دارد و می فرماید: «قرآن با همین نظم و ترتیب موجود مربوط به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و سید مرتضی نیز در این نظر همراه است و می گوید قرآن به کیفیتی که هم اکنون در دست است در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، و حضرت علی علیه السلام را به جمع آوری قرآن هنگام وفاتش وصیت نمود.»[4]
سرنوشت مصحف حضرت علی علیه السلام
سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت کرده است که چون امیرالمومنینعلیه السلام با بی وفایی مردم روبرو شد، در خانه نشست و به جمع و تالیف قرآن پرداخت و پس از اتمام آن از خانه بیرون آمد[و به روایت یعقوبی اوراق قرآن را بر شتری حمل کرد] و نزد مردمی که در مسجد بودند رفت و خطاب به آنان فرمود:
«پس از درگذشت پیامبر به جمع آوری قرآن مشغول شدم تا اینکه آن را در یک جا جمع آوردم، خداوند آیه ای از قرآن بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل نکرده، مگر آنکه من آن را گرد آورده ام و آیه ای از قرآن نیست مگر آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر من قرائت کرد. و تاویل آن را به من آموخت، فردا نگوئید که ما از چنین امری غافل بودیم آنگاه مردی از بزرگان قوم ایستاد و گفت آن را باز ببر، که ما را به آن نیازی نیست و آنچه از قرآن پیش ماست، ما را از آنچه تو می گوئی بی نیاز می کند، حضرت علی علیه السلام فرمودند: قسم به خدا که از این پس، هرگز آن را نخواهید دید». و بعضی بر این عقیده اند و روایات هم به این مطلب اشاره دارد که آن مصحف به عنوان میراثی نزد امامان است و از امامی به امام دیگر می رسد.[5]
پی نوشت ها
[1] الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، نوع 18 ص 176
[2] درسنامه علوم قرآن، حسین جوان آراسته، ص 164
[3] تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج 12، ذیل آیه 1-9 سوره حجر، ص 167
[4] آموزش علوم قرآنی ترجمه التمهید فی القرآن، ج 1، ص 341
[5] همان، ص 352 ج 1.
برگرفته از پایگاه حوزه نت
وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا....
امام حسين عليه السلام:
فى بَيانِ ما يَحدُثُ فى زَمَنِ ظُهورِ المامِ الحُجَّةِ عليه السلام : وَ لَتَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الرضِ حَتّى اِنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقصِفُ مِمّا يَزيدُ اللّهُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتُوكَلُ ثَمَرةُ الشِّتاءِ فِى الصَّيفِ وَ ثَمَرَةُ الصَّيفِ فِى الشِّتاءِ وَ ذلِكَ قَولُهُ تعالى: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الرضِ وَلكِن كَذَّبُوا»؛
در بيان آنچه هنگام ظهور امام زمان عليه السلام رخ مى دهد : بركت از آسمان به سوى زمين فرو مى ريزد، تا آنجا كه درخت از ميوه فراوانى كه خداوند در آن مىافزايد، مى شكند. (مردم) ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان مى خورند و اين معناى سخن خداوند است كه: (و اگر مردمِ آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركتهايى از آسمان و زمين به روى آنان مى گشوديم، ليكن تكذيب كردند)
الخرائج و الجرائح ج2 ،ص849
تکثر گرایی دینی به چه معناست؟
تکثر گرایی دینی به معنای نفی انحصارِ حقانیت یا نجات بخشی در دین واحد و گسترش دادن آن به همه یا مجموعه ای از ادیان در عصر واحد دارای فروعاتی می باشد.
شاخه های تکثرگرایی دینی
تکثرگرایی دینی مورد بحث شاخههایی گوناگون دارد که ذیلا بدان ها می پردازیم :
۱. در حقانیت
بدین معنا که ادیان گوناگون همه از حقانیت برخوردار و راههایی گوناگون به سوی حقیقت مطلق اند. به گفته جان هیک حقیقت غایی در ذات خود یکی بیش نیست؛ اما بالقوه میتواند در تجربه های مختلف بشری به شیوههایی گوناگون تجربه شود. [۱]
۲. در نجات و رستگاری
پیروان ادیان مختلف اهل نجات اند. جان هیک ضمن نقد تفسیر انحصارگرایان مسیحی از نجات، آن را «تبدیل و تحول روحیه انسانی از خود محوری به خدا (حقیقت) محوری» می داند که این امر لزوماً در حصار هیچیک از سنت های دینی تاریخ بشر محدود نخواهد ماند [۲] ، بلکه در درون همه سنت های دینی بزرگ عالم صورت میگیرد. [۳]
۳. در همزیستی اجتماعی
پیروان ادیان گوناگون میتوانند زندگی مسالمت آمیزی با یکدیگر در یک جامعه داشته باشند و حدود و حقوق یکدیگر را حرمت نهند.
منبع:
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد ۸، برگرفته از مقاله «تکثرگرایی دینی».
1.مباحث پلورالیزم دینی، ص ۷۸-۷۹.
۲. مباحث پلورالیزم دینی، ص ۶۵.
۳. مباحث پلورالیزم دینی، ص ۶۹
در باره کتاب کمال الدین و تمام النعمة چه می دانید؟
«کمال الدین و تمام النعمة»، معروف به اکمال الدین صدوق، تالیف شیخ صدوق رحمةاللهعلیه، به زبان عربی و در موضوع غیبت و ظهور امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) است. [۱]
مقدمه
مقدمه کتاب که بیش از یک پنجم کتاب را در بردارد، از چارچوب بحث روایی خارج و به شکل بحث کلامی درآمده است.
مؤلف در مقدمه به انگیزۀ نگارش کتاب و به دنبال آن، اهمیت و جایگاه خلافت در نظام آفرینش میپردازد. وی در پی این مطالب به لزوم ایمان به حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف)- پرداخته، ضرورت شناخت آن حضرت را مطرح میکند. و به سبب اهمیت غیبت حضرت مهدی (علیه السلام)، سخن خود را بر اثبات و حکمت آن متمرکز مینماید و در ابتدا یادآور میشود که غیبت حجتهای الهی از عصر وفات آدم علیهالسّلام تا زمان حضرت قائم (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) است و حکمت غیبت آن امام همان حکمت غیبت پیامبران سابق است و قرآن کریم و روایات بر این مطلب دلالت دارد.
نگارنده پس از بیان دلایل قرآنی و روایی و کلامی خود بر مشابهت پیامبران و امامان علیهمالسّلام به یکی از مهمترین انحرافات مهدویت می- پردازد و اشتباه در تطبیق غیبت حجت الهی در امت اسلام بر غیر حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) را به بحث می- گذارد. ابتدا از کیسانیه آغاز میکند که بر سایر گروهها تقدم زمانی دارد.
سپس ناووسیه و واقفیه را مطرح کرده، با نقل روایات و گزارشهای تاریخی ادعاهای آنها را باطل میکند و یگانه غیبت وعده داده شده در روایات پیامبر و امامان معصوم علیهمالسّلام را بر غیبت امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) تطبیق میکند. سرانجام مقدمۀ کتاب با پاسخگویی به برخی اعتراضات پایان پذیرفته اصل کتاب شروع میشود.
بابهای کتاب
اما مطالب اصلی کتاب در یک نگاه کلی در بابهایی با عناوین ذیل بیان شده است: نخست در هشت باب، از اول تا باب هشتم، دربارۀ سابقۀ غیبت پیامبران و حجتهای الهی پیشین روایاتی نقل کرده است.
پس از آن در ۱۲ باب، از باب نهم تا بیستم، به شباهت وضعیت شیعیان منتظر در دوران غیبت امام مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) با داستان منتظران بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم) پیش از تولد و بعثت آن حضرت پرداخته است. آن گاه در ۲۰ باب، از باب بیست و یکم تا باب چهلم، مسائل مربوط به امامت حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) مانند لزوم وجود امام و حجت الهی در همۀ زمانها، تصریح خدا، پیامبر، و امامان معصوم (علیهمالسّلام) بر امامت و غیبت امام دوازدهم، منکران آخرین امام و این که امامت در یک زمان، در دو برادر جمع نمیشود، را آورده است.
سپس مسائل مربوط به ولادت حضرت مهدی (علیهالسّلام) مانند سرگذشت مادر آن حضرت، ولادت آن حضرت و دیدارکنندگان با آن حضرت را در سه باب چهل و یکم تا چهل و سوم، علت غیبت را در باب چهل و چهارم، توقیعات حضرت مهدی (علیهالسّلام) باب چهل و پنجم، درازعمری و درازعمران نه باب (از باب چهل و ششم، تا باب پنجاه و چهارم)، ثواب انتظار فرج، باب پنجاه و پنجم، نهی از نام بردن مهدی (علیه السلام)، باب پنجاه و ششم، نشانه-های ظهور مهدی (علیه السلام)، باب پنجاه و هفتم، متفرقات، باب پنجاه و هشتم، مطالب کتاب را سامان داده است.
این کتاب بارها چاپ شده و نیز به دست افراد مختلفی به فارسی برگردان شده است. طبق بررسیهای انجام شده، نزدیک ۳۷۰ روایت مربوط به حضرت مهدی (علیهالسّلام) و موضوعات مرتبط با ایشان است و بقیۀ روایات در موضوعات دیگر البته در ارتباط با مهدویت است.
ویژگی کتاب
اهمیت ویژه این کتاب، در نقل اقوال عالم بزرگ شیعی دوره غیبت صغری؛ یعنی ابو جعفر، محمد بن عبد الرحمن بن قبه رازی (متوفای قبل از ۳۱۹ ق) است. [2] دانستههای ما درباره این عالم شیعی، محدود به نکاتی است که ابن ندیم و نجاشی آوردهاند و دیگر عالمان رجالی، نکته چندانی به نکات ایشان نیفزودهاند. به گفته نجاشی، ابن قبه، نخست از معتزلیان بوده و سپس به تشیع گرویده است.
از دیگر ویژگیهای این کتاب، نقل برخی از توقیعات صادر شده از ناحیه مقدسه است. شیخ صدوق برخی از مطالب این بخش را از متون کهنتر و گاه به نحو شفاهی از برخی مرتبطان با نواب اربعه نقل کرده است.
پی نوشت:
1.شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق/مصحح:غفاری، علی اکبر،اسلامیه، تهران، ۱۳۹۵ ق، چاپ دوم، ص۱۹
2.شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق/مصحح:غفاری، علی اکبر،اسلامیه، تهران، ۱۳۹۵ ق، چاپ دوم، ص۵۱ و ۹۴
حدیث کساء
حدیث کِساء، حدیثی در فضیلت پیامبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) است. واقعه حدیث کِساء در خانه ام سلمه، همسر پیامبر روی داد.پیامبر اکرم (ص) هنگام نزول آیه تطهیر، خود و خاندان خویش را با پارچهای پشمین (کِساء) پوشانید. امامان شیعه به این حدیث برای اثبات فضیلت و برتری خود برای به دست گرفتن خلافت مسلمانان استناد کردهاند. متن حدیثی که در برخی از مفاتیحها به نام حدیث کساء آمده، در بخشهایی متفاوت با حدیثی است که در منابع کهن شیعی و سنی نقل شده است.
کساء در زبان عربی به نوعی عبا میگویند که بر دوش انداخته میشود. همچنین به عنوان زیرانداز و رو انداز نیز به کار رفته است.[۱] اما لفظ کِساء در این حدیث، به معنای پوششی مانند عبا است که روی لباسها میپوشند.
هیچ یک از احادیثی که پیرامون رویداد کساء رسیده است آن را به طور کامل بیان نکرده و هر یک به بخشی از آن اشاره دارند. آنچه که در ذیل میآید بهرهگیری از تمام روایات برای تصویر کامل رویداد کسا است.
پیامبر اسلام(ص) در خانه همسرش، امّ سلمه قرار است پیام مهمی از سوی خداوند درباره چند تن از نزدیکان خود دریافت کند. لذا به همسرش تأکید میکند که به هیچ کس اجازه ورود ندهد. از سوی دیگر، در همین روز، فاطمه(س)، دختر پیامبر(ص) تصمیم میگیرد برای پدر غذای مناسبی به نام عصیده (کاچی)[۲] تهیه کند. او این غذا را در دیگ کوچک سنگی فراهم میکند و آن را روی طبقی گذاشته، برای پدر میآورد.امّ سلمه میگوید: «من نتوانستم مانع ورود فاطمه شوم». پیامبر(ص) به دخترش فرمود: «برو و همسر و دو فرزندت را هم بیاور». فاطمه(س) بیدرنگ به منزل بازگشت و همراه همسر و دو فرزندش ـ که در آن وقت، خردسال بودند ـ به خانه پدر وارد شد. ام سلمه با اشارهٔ رسول خدا(ص) برخاست و در کناری مشغول نماز شد.
رسول خدا(ص) با علی(ع) و فاطمه(س) و دو فرزندش حسن(ع) و حسین(ع)، کنار سفرهٔ فاطمه نشستند. پیامبر(ص) کسای خیبری(عبایی از بافتههای مردم منطقه خیبر) را بر سر داماد و دختر و فرزندانش میکشد و با دست راست به آسمان اشاره میکند و میفرماید:«خدایا! اینان اهل بیت(ع) من هستند. پس هر گونه پلیدی را از آنها دور کن و کاملاً پاکشان گردان!»
آن گاه جبرئیل امین، نازل شد و آیه تطهیر را خواند: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ﴿٣٣﴾ (ترجمه: …خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر ]بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.)[ احزاب–۳۳]
امّ سلمه جلو آمد و گوشه کسا را بلند کرد ولی پیامبر(ص) کسا را از دست او کشید و مانع ورود او به جمع اهل بیت(ع) خود شد.امّ سلمه عرض کرد: آیا من در شمار اهل بیت نیستم؟ پیامبر(ص) خدا فرمود: تو در راه خیر و نیکی هستی، تو از همسران پیامبر خدایی.[۳]
این رویداد از نظر سند هیچگونه خدشهای را نمیپذیرد محدثان بزرگ آن را در کتب معتبر خود نقل کردهاند این حدیث اصطلاحاً مستفیض است و حتی با تحقیقی گسترده میتوان ادعای تواتر در آن کرد. این رویداد در جامعه اسلامی به قدری معروف شد که روز وقوع آن روز کسا نامیده شد و خمسه طیبهای که مشمول عنایت خاص الهی در آن روز شدند به اصحاب کسا ملقب گردیدند.[4]
طبری در کتاب دلائل الامامة میگوید: مسلمانان اتفاق نظر دارند که همزمان با نزول آیه تطهیر پیامبر(ص)؛ علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را فراخواند و با کساء آنان را پوشاند و چنین دعا کرد «اللهم هؤلاء أهلی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا» خدایا اینان اهل بیت من هستند از آنها پلیدی را دور کن و آنها را پاک گردان.[5]
حدیث پایانی مفاتیح که به نام حدیث کساء مشهور شده، در هیچ یک از کتب معتبر فریقین حتی در کتابهایی همچون بحارالانوار که هدف آنها جمعآوری احادیث منسوب به اهل بیت(ع) بوده است، وجود ندارد.
شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال پس از اینکه حدیث کساء را از احادیث متواتر نقل میکند درباره حدیث شایعشده مینویسد: «اما حدیث معروف به حدیث کسا که در زمان ما شایع است به این کیفیت در کتب معتبره معروفه و اصول حدیث و مجامع متقنه محدثان دیده نشده و میتوان گفت از خصایص کتاب منتخب (طریحی) است»[6]
همانطور که شیخ عباس قمی اشاره کرده نخستین کتابی که حدیث کسا را به این صورت نقل کرده، کتاب منتخب طریحی است که آن هم حدیث را بدون سند ذکر کرده و این، بدان معناست که از صدراسلام تا حدود هزار سال بعد، از این حدیث، هیچ اثری در کتب حدیثی دیده نمیشود.
بسیاری از محدّثان بزرگ شیعه، همچون: کلینی، طوسی، مفید، طبرسی و ابن شهر آشوب در کتب خود، حدیث کسا را همانگونهای که در صدر این نوشته آمده است با اختلاف تعابیر آوردهاند و مخالف متن حدیث کسای شایع است.[7]
پی نوشتها:
1.عسکری، حدیثالکساء فی کتب مدرسهالخلفا و مدرسه اهلالبیت(ع)، ۱۳۹۱ش، ص۱.
2.غذایی که با آرد و روغن، درست میشود.لسان العرب: ج۳، ص ۲۹۱
3.ری شهری، اهل بیت(ع) در قرآن و حدیث، ۱۳۷۹ش، ج۱، ص۳۸
4.ری شهری، اهل بیت(ع) در قرآن و حدیث، ۱۳۷۹ش، ج۱، ص۳۸.
5.طبری، دلائل الإمامة، ۱۴۱۳ق، ص۲۱.
6 .ریشهری، اهلبیت(ع) در قرآن و حدیث، ۱۳۷۹ش، ج۱، ص۴۲.
7.حائری، «حدیث کساء»، ج۶، ص۱۸۸.
معرفت دینی
واژه معرفت دینی مرکب از دو کلمه معرفت و دین است که برای تعریف این واژه باید معنای این دو کلمه روشن شود:
دین
واژه دین در لغت به معنای انقیاد، فروتنی، فرمانبرداری، جزا، حساب و تسلیم است. [۱] این واژه در قرآن نیز در معانی بسیاری بکار رفته است، از جمله؛ اطاعت [۲] ، جزا و پاداش [۳] ، ملک و سلطنت [۴] ، شریعت و قانون [۵] ، اعتقادات. [۶] [۷] واژه دین در اصطلاح اندیشمندان اسلامی و غربی نیز معانی مختلفی دارد [۸] ، که با جمع بندی این تعاریف میتوان این تعریف را برای این واژه بیان کرد که؛ «دین مجموعه حقایق و ارزشهایی است که از طریق وحی و بوسیله کتاب و سنت جهت هدایت انسانها به دست بشر میرسد.» [۹] این مجموعه شامل عقاید، اخلاق(ارزش ها) و احکام عملی است.
معرفت
واژه معرفت نیز در لغت به معنای ادراک مطلب و مطلق آگاهی یافتن است. این واژه در اصطلاح اندیشمندان اسلامی به معنای مطلق علم و آگاهی تفسیر شده است، چه این آگاهی با واسطه باشد و چه بی واسطه و متعلق آن هم چه از امور حسی باشد و چه غیر حسی. [۱۰] [۱۱]
معرفت دینی
با توجه به معنای دین و معرفت میتوان واژه معرفت دینی را اینگونه تعریف کرد؛ «معرفت دینی مجموعه شناختهایی است درباره ادیان الهی تحریف نشده، که در بخشهای عقاید، اخلاق و احکام، و به عبارت دیگر در بخش هستها و بایدها وجود دارد.» [۱۲]
این مجموعه از معارف در میان مسلمانان در علوم متعددی مانند فلسفه، کلام، حدیث شناسی، فقه، اصول، قرآن شناسی یا تفسیر متبلور شده است که به نام علوم اسلامی اشتهار دارد. مثلا پاسخ به این مساله که آیا خداوند برای پیامبر جانشینانی نصب کرده یا انتخاب آنها را به خود مردم واگذار کرده است، یک معرفت دینی است، که صحت و سقم آن باید بر اساس علم کلام مورد بررسی قرار گیرد.
البته باید توجه کرد که وقتی گفته میشود فهم یا معرفت دینی، مراد فهم هر شخص از دین یا متون دینی نیست، بلکه منظور از آن فهمِ عالمان دین، بصورت فهمی روشمند، متخصصانه و مضبوط است. [۱۳] در واقع معرفت دینی مجموعه دستاوردهایی است که علمای دین با پژوهش درمنابع دینی یعنی کتاب و سنت و عقل و با استفاده از علوم دینی(اسلامی) بدست میآورند. پس معرفت دینی امری است بشری و قائم به اذهان عالمان دینی، لذا مشتمل بر خطا و صواب و قابل نقص و کمال و اختلاف پذیر خواهد بود. بر خلاف خود دین که تغییر و تحول در آن راه ندارد، چرا که این دین، دین خاتم است و لذا نه اصل آن به دین دیگری قابل تبدیل است و نه اینکه معارف و احکام آن با گذشت زمان دچار تغییر خواهد شد، و فقط ممکن است موضوعات احکام تغییر کند.
معرفت دینی امری متمایز از دین است. حال اگر شناخت ما از دین کامل باشد به گونهای که در فهم آن از هر خطائی مصون باشیم، آنچنان که در مورد معصومین این گونه است، در این صورت معرفت دینی ما مطابق با حقیقت دین خواهد بود و خواص آن را خواهد داشت. [۱۴] پس معرفت دینی حضرات معصومین دقیقا مطابق با اصل دین است و لذا ملاک و معیار برای میزان مطابقت یاعدم مطابقت معرفت های دینی ما، معرفت دینی آنهاست، یعنی هرچه قدر فهم ما از دین نزدیک تر به فهم معصومین از دین باشد، به واقعیت دین نزدیک تر است و این در صورتی است که معصوم حاضر باشد. اما اگر معصوم غایب و خارج از دسترس ما باشد، در این صورت ملاک صدق و کذب برای معرفتهای دینی ما مانند دیگر معرفتهای بشری ما خواهد بود. [۱۵]
1 . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القران، ج۳، ص۲۸۸
۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۷۶.
۳. حمد/سوره۱، آیه۴.
۴. بقره/سوره۲،آیه ۱۹۳.
۵. کافرون/سوره۱۰۹،آیه ۶.
۶. بقره/سوره۲،آیه ۲۵۶.
۷. خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، قم، مرکز مطالعات حوزه علمیه قم، ۱۳۸۱، ص۲۸-۲۹.
۸. برای آشنایی بیشتر با تعاریف دین از منظر اندیشمندان اسلامی و غربی؛ ر. ک:کلام جدید، ص ۳۰-۴۰.
۹. فنائی اشکوری، محمد، معرفت شناسی دینی، تهران، انتشارات برگ، ۱۳۷۴، ص۴۱.
۱۰. حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، قم، موسسه امام خمینی (ره)، ۱۳۸۵، ص.۲۲
۱۱. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، نشر بین الملل، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲.
۱۲. درآمدی بر معرفت شناسی و…، ص۸۳.
۱۳. کلام جدید، ص۹۵.
۱۴. فنائی، محمد، معرفت شناسی دینی، ص ۴۲-۴۴.
۱۵. برای مطالعه بیشتر درمورد معیار صدق معرفت های دینی؛ ر. ک: درآمدی بر معرفت شناسی و…، فصل دوم از بخش دوم
منظور ازحبل الله چیست؟
در باره اینکه منظور از «حبل الله» (ریسمان الهی) چیست؟ مفسران احتمالات مختلفی ذکر کردهاند، مثل: قرآن ، اسلام ، و خاندان پیامبر و ائمه معصومین . در روایاتی که از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و ائمه اهل بیت نقل شده نیز همین تعبیرات گوناگون دیده میشود، مثلا در تفسیر الدر المنثور از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و در کتاب معانی الاخبار از امام سجاد علیهالسّلام نقل شده که فرمودند: «حبل الله» قرآن است، و در تفسیر عیاشی از امام باقر علیهالسّلام چنین وارد شده: ریسمان الهی آل محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّم میباشند، که مردم مامور به تمسک به آن هستند. ولی نه این احادیث و نه آن تفسیرها، هیچ کدام با یکدیگر اختلاف ندارند، زیرا منظور از ریسمان الهی هر گونه وسیله ارتباط با ذات پاک خداوند است، خواه این وسیله، اسلام باشد، یا قرآن، یا پیامبر و اهل بیت او، و به عبارت دیگر تمام آنچه گفته شد، در مفهوم وسیع ارتباط با خدا که از معنای حبل الله استفاده میشود، جمع است.
تعبیر از این امور به حبل الله اشاره به یک حقیقت است، که انسان در شرائط عادی و بدون داشتن مربی و راهنما، در قعر دره طبیعت ، و چاه تاریک غرائز سرکش، و جهل و نادانی باقی خواهد ماند، و برای نجات از این دره و برآمدن از این چاه نیاز به رشته و ریسمان محکمی دارد که به آن چنگ بزند و بیرون آید، این رشته محکم همان ارتباط با خدا از طریق قرآن و آورنده قرآن و جانشینان واقعی او میباشد، که مردم را از سطوح پائین و پست بالا برده و به آسمان تکامل معنوی و مادی میرسانند.
منابع:
1.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۳۸.
2. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۵۴۵.
3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۳۵۵.
4. سیوطی، عبد الرحمان بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج۲، ص۲۸۵.
5 طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۳۶۹.
6. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۸، ص۳۱۱.
7. حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۳۷۷.
8. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۰۸.
دفاع امام علی از حضرت زهرا
یکی از مهمترین شبهاتی که وهابیها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) مطرح میکنند، این است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از همسرش دفاع نکرد. مگر نه اینکه او اسداللهالغالب و شجاعترین فرد زمان خود بود و…
عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه پاسخهای گوناگونی دادهاند که به اختصار به چند نکته بسنده میکنیم.
عکسالعمل تند حضرت در برابر عمر
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در مرحله اول و زمانی که آنها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایی که مامور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار میخواست به آنها بفهماند که اگر مامور به شکیبائی نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسی جرات نمیکرد که این فکر را حتی از مخیلهاش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمانهای الهی بوده است.
خدا با ماست
كاش اين جمله را هرگز فراموش نكنيم .اگر هميشه يادم باشد خدا با من است نه خوفي بر من است و نه اندوهي…
آمرزش ارتداد با توبه
مرتد به کسی گفته میشود که از اسلام خارج شده و کافر شده باشد. واژۀ ارتداد ریشۀ قرآنی دارد.
ارتداد با توبه آمرزیده میشود.
واذ وعدنا موسی اربعین لیلة ثم اتخذتم العجل من بعده وانتم ظــلمون [۱] ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون [۲] واذ قال موسی لقومه یـقوم انکم ظـلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم… [۳]
کیف یهدی الله قوما کفروا بعدایمـنهم وشهدوا ان الرسول حق.. [۴] الا الذین تابوا من بعد ذلک واصلحوا فان الله غفور رحیم. [۵]
یسـلک اهل الکتـب ان تنزل علیهم کتـبا من السمآء فقد سالوا موسی اکبر من ذلک… ثم اتخذوا العجل من بعد ما جآءتهم البینـت فعفونا عن ذلک…. (اگرچه در آیه ، توبه مطرح نشده است ولی به قرینه آیات مشابه، (آیات ۵۱ و ۵۴ سوره بقره ) استفاده میشود که گوساله پرستان بنی اسرائیل ، توبه کردند و خداوند آنان را آمرزید) [۶]
ان الذین اتخذ وا العجل سینالهم غضب من ربهم وذلة فی الحیوة الدنیا.. [۷] والذین عملوا السیـات ثم تابوا من بعدها وءامنوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم. [۸]
لاتعتذروا قد کفرتم بعدایمـنکم ان نعف عن طـآئفة منکم نعذب طـآئفة بانهم کانوا مجرمین. [۹] (مراد به «ان نعف عن طائفة» آمرزش آن دسته از مرتدانى است كه توبه كردهاند) [۱۰]
ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جـهدوا وصبروا ان ربک من بعدها لغفور رحیم. (با توجه به سياق آيات فوق و شأن نزول، مقصود از «فتنوا» مىتواند كسانى باشند كه پس از شکنجه ، مرتد شدند و با هجرت و جهاد ایمان آوردند) [۱۱]
پي نوشت
۱. بقره/سوره۲، آیه۵۱.
۲. بقره/سوره۲، آیه۵۲.
۳. بقره/سوره۲، آیه۵۴.
۴. آل عمران/سوره۳، آیه۸۳.
۵. آل عمران/سوره۳، آیه۸۹.
۶. نساء/سوره۴، آیه۱۵۳.
۷. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۲.
۸. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۳.
۹. توبه/سوره۹، آیه۶۶.
۱۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۷۲.
۱۱. نحل/سوره۱۶، آیه۱۱۰.