برشي از زندگي آيت الله يزدي
آیت الله یزدی با ورود به حوزه علمیه قم، مبارزه و درس را توأمان آغاز می نماید و با شرکت در درس امام خمینی (ره) و جلساتی عمومی و خصوصی ایشان، توانایی و عزم خود را برای پی گیری جریانهای سیاسی و پیروی از خط مشی امام (ره) اعلام می دارد. ارتباط وی با امام با حاضر شدن در درس خارج اصول ایشان در مسجد سلماسی و پرسشهای علمی و سیاسی در پایان درس آغاز شد.
زندگی آیت الله یزدی، همواره با تلاشها و دغدغه های علمی و فرهنگی همراه بوده است. بخشی از این تلاشها در قالب سخنرانیها و تدریسها تبلور یافته است که اغلب، اساسی ترین مباحث اسلام و تشیع در آن مورد مداقه قرار گرفته است و تا هم اکنون نیز ادامه دارد. بخش دیگر آن نیز در قالب مقالات و کتب ارائه گردیده است.
ایشان نخستین مقاله های خود را در نشریه «حکمت » به چاپ رساند. از جمله کتب وی که در زمان طاغوت به چاپ رسید، کتاب «گمشده شما» بود که چاپ آن باعث شد فردی به نام «مردوخ » به بهانه آن تهمتهای ناروایی را به ساحت تشیع ابراز دارد. این مسأله باعث شد که آیت الله یزدی تهمتهای او را در کتابی با عنوان «پاسخ تهمتهای مردوخ » پاسخ دهد که هر دو کتاب «گمشده شما و پاسخ به تهمتهای مردوخ مورد عنایت حضرت امام خمینی (ره) قرار گرفت.
نامگذاري آيت الله بهجت
آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت فومنی
درباره نام آیتالله بهجت خاطرهای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب مینماید، و آن اینکه: پدر آیتالله بهجت در سن ۱۷- ۱۶ سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری میافتد و حالش بد میشود به گونهای که امید زنده ماندن او از بین میرود، وی میگفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت: «با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است.» تا اینکه با آن حالت خوابش میبرد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان میکند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار میشود و حالش رو به بهبودی میرود و بالاخره کاملا شفا مییابد. چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج میگیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملا از یاد میبرد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی میگذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او میدهد، اسمش را «محمد حسین» میگذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت میکند به یاد آن سخن که در دوران بیماریاش شنیده بود میافتد، و وی را «محمد تقی» نام مینهد، ولی وی در کودکی در حوض آب میافتد و از دنیا میرود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره «محمد تقی» نام میگذارد، و بدینسان نام آیتالله بهجت مشخص میگردد.
آفتاب در طلعت آفتاب
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، مجدد اسلام در جهان مادی و ظلمانی قرن بیستم، حضرت امام خمینی قدس سره، در پی یک بیماری تقریبا طولانی، با دلی آرام و قلبی مطمئن به سوی رفیق اعلی سفر نمودند و ملت با ناباوری، غم سنگین فراغ امام را بر دوش خود احساس کرد. دشمن مستکبر و کینه توز که سالها خود را برای چنین لحظه هایی آماده ساخته بود، به گمان خام خود، به مقصود نزدیک شده بود. اما دو عامل بسیار مهم در کنار هم، اسباب شکست، خواری و ناامیدی دشمن و امید و شادمانی مؤمنان و مستضعفان را فراهم کرد. حضور ده میلیون عزادار در بزرگترین تشییع و خداحافظی، توفانی از اراده میلیونی مردم را در حفظ دستآوردهای انقلاب اسلامی و اظهار ارادت، محبت و اطاعت از رهبری انقلاب را به وجود آورد. توفانی که همچون توفان «طبس» که هواپیماهای تجاوزگر را در هم کوفت، امیدهای دشمن را به یاس مبدل نمود. در کنار حضور خیره کننده مردم عزادار و ماتم زده، اجلاس فوق العاده مجلس خبرگان رهبری و تصمیم گیری سریع و قاطع و انتخاب صحیح و درست آنان، انقلاب اسلامی را صاحب سکانداری امین، با تقوا، بادرایت، شجاع و مدیر کرد. در واقع یک روز هم، انقلاب و ملت بدون رهبر و نقطه امید به سر نبرد و رحمت واسعه الهی، آن حضور عجیب و بی سابقه را به بار نشاند. به این ترتیب، دوره دوم ریاست جمهوری مقام معظم رهبری به پایان نرسید. امام از میان ملت رخت بربست و خلف و شاگرد و مرید صالح او طلوع کرد.
برگرفته از حوزه نت
ویژه ی شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
شناسنامه حضرت رقیه
حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته های بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیهالسلام) به عقد امام حسین (علیهالسلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد. آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است. اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.
یکی از کتابهای کهن که در زمینه حضرت رقیه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. وی می نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید.
بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند ، اسیر کرد. میان این اسرا، یک دختر کوچک هم دیده می شد. این دختر کوچک رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگر به طرف شام می رفت.
از داخل خرابه های شام، صدای یک کودک به گوش می رسید. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می دانستند که این صدای رقیه دختر کوچک امام حسین است. رقیه از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می گرفت. گویا خواب پدرش را دیده بود. در این حال یزید، دستور داد سر امام حسین علیه السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه السلام را دید، با فریاد و ناله خودش را روی سر بریده پدرش انداخت و همان جا، از دنیا رفت.
مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.
احوالات معنوی مرحوم آیت الله شاه آبادی
روح لطیف و جانبخش این عارف کامل ، واله حق بود و شیدای مناجات با وجود مطلق .
مـعـراج مـؤ مـنـان خـداجـو نـماز است و هرچه در این درگاه مقرّب تر باشی خضوع و خشوعت بیشتر خواهد بود. آنها که نماز و راز و نیاز آقا را مشاهده کرده اند چنین می گویند.
بـه دفـعـات مـی دیـدم کـه وقـتـی ایـشـان سـر از سـجده بر می دارند، اشک از چشمایشان سـرازیـر شـده بود، به طوری که همه صورت ایشان را خیس کرده بود و نورانیت عجیبی هم در صورت ایشان مشاهده می شد.
درک تـجلّی حضرت معشوق در نماز است که آدمی را آن گونه می سازد که هنگام حضور در مـحـضر حضرت ربّ محو جمال و جلال او می شود و هیچ چیز دیگر او را از حضور قلب باز نمی دارد:
مشغول اقامه نماز در شبستان بودیم ، از بالای محراب از یک پنجره باز، ماری جلو سجاده آقای شاه آبادی افتاد، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادن و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند، از شدّت حضور قلب !
آری ! کـسـی کـه در خـلسـه حـضور، جز به معبود لاشریک نمی اندیشد و جان خویش را در جـلال و جـبـروت او غـرق مـی کـنـد، از هـمـه چـیـز غـافـل اسـت و تـنـهـا بـه یـار مـایـل . لذا تـعـجـبـی نـخـواهـد داشـت که به ((مار)) بی توجه باشد. چرا که او با گفتن تـکـبـیـرة الاحـرام ((ما سوی اللّه )) را به کناری می نهاد و سودای ((اللّه )) را در سر می پروراند. او به چیزی توجه ندارد اما کوچک و بزرگ محو مناجات او می شوند:
مـن بـچـه کـه بـودم ، مکبّر مرحوم آیة اللّه العظمی شاه آبادی در مسجد جامع بازار بودم . ایشان به قدری در خواندن حمد و سوره در نماز حالت روحانی و ملکوتی پیدا می کردند که من با همان عالم کودکی که داشتم جذب این حمد و سوره خواندن ایشان می شدم و معنویت و روحـانـیـت ایشان در نماز فوق العاده مرا مجذوب می کرد به گونه ای که یادم می رفت تکبیر را بگویم !
شب قدر عاشقانه ، احیای بی نظیر
ساکنان حریم حرم دوست نه تنها خود بر آستان حضرت معشوق تعبّد و خاکساری پیشه می سازند بلکه به دستگیری رهروان مسیر عبودیت همّت می گمارند و با عَرضه یافته های ربـّانی خویش در عرصه تمنّای رهجویان ، هم آوای ناله ها و ضجّه های دردمندانه آنان می شـونـد. و چـه عرصه زیبایی است شبهای قدر و احیای آن ، برای عرضه این دلدادگی و ارادتمندی :
یـکـی از خـصوصیات مرحوم آیة اللّه شاه آبادی ، توجه مخصوص ایشان به شبهای قدر بـود و جـمـعـیـت انـبـوهی برای شبهای احیاء ایشان می آمدند. حتی در حیاط و صحن مسجد می نـشـستند و از مراسم احیاء ایشان بهره می بردند… خصوصیت آقای شاه آبادی هم این بود کـه فـقط خودشان احیاء را برگزار می کردند و به هیچ وجه ، آن را به دیگری واگذار نـمـی کـردنـد. احـیـایـی کـه ایشان می گرفت واقعا بی نظیر بود. در هنگام سخنرانی و خواندن دعای ایشان ، گویی در و دیوار مسجد هم به گریه در می آمدند.
و دیگری در وصف دعای کمیل ایشان می گوید:
دعـای کـمـیـل شـبـهـای جـمـعـه مرحوم شاه آبادی واقعا برنامه فوق العاده ای بود. هر هفته شـبـهـای جـمـعـه حـدود دو سـاعـت به اذان صبح مانده به مسجد تشریف آورده و مراسم دعای کـمـیـل را شـروع می کردند. در حالی که تمام چراغهای مسجد خاموش بود دعا را از حفظ می خـوانـدنـد. وقتی ایشان در اواخر دعا، آیات عذاب را می خواندند تمام مردم با صدای بلند گریه می کردند و ضجّه می زدند و صدای آنها تا ((چار سو بزرگ )) می آمد.
آری ! بیداری سحر و شب زنده داری و اهل عمل بودن است که اینگونه کلام را قدرت تاءثیر می بخشد که دلها را نرم می کند و به خالق هستی نزدیک می سازد:
ایـشـان سـحرها بیدار بودند. خانواده شان هم بلند می شدند. هم خودشان هم خانواده شان اهل نماز شب بودند… نماز شب می خواندند و بعدش هم ذکر می گفتند.
منبع:مجله حصون بهار 1387، شماره 15
فاطمه زهرا علیهاالسلام الگوی مبارزه سیاسی زن امروز
چکیده
عملکرد سیاسی حضرت زهرا علیهاالسلام در دفاع از حریم ولایت، پس از دوران رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا زمان شهادت ایشان، از فرازهای مهم تاریخ اسلام است که در این مقاله، نحوه مبارزات و برخوردهای حضرت زهرا علیهاالسلام با غاصبان خلافت و شیوه های سیاسی اتخاذ شده برای رسیدن به هدف، با محور دفاع از ولایت و امامت مورد بررسی قرار گرفته اند.
کلیدواژه ها: حضرت زهرا علیهاالسلام ، امامت، مبارزه سیاسی، پایگاه سیاسی، انقلاب درونی، سکوت، فدک، وصیت، شهادت.
مجله بانوان شیعه، شماره 4 , نیکوبرش راد، فرزانه
در حالات شهدا
محمد باقر وحید بهبهانی
فقیه گران پایه حضرت علامه محمد باقر بن محمد اكمل وحید بهبهانی ، در حدود 1118 ق . در اصفهان به سرای خاكی گام نهاد.پدر ارجمندش محمد اكمل از نوادگان شیخ مفید بود و در شمار مجتهدان شهر جای داشت و مادر پرهیزگارش از نوادگان ملا صالح مازندرانی - داماد علامه محمد تقی مجلسی - شمرده می شد.آن گوهر یگانه دریای علوم اهل بیت علیه السلام در چنین خانواده ای بالید و از آموزشهای پدر وارسته اش بهره گرفت
محقق خستگی ناپذیر اصفهانی در این سالها راه خویش را از نجف نشینان جدا ساخت و برای انجام دادن وظیفه الهی اش رهسپار بهبهان شد.
بهبهان در آن روزگار یكی از مراكز رشد اخباریگری بود. كوچه وسیعی به نام خط دو محله عمده این آبادی را از یكدیگر جدا می كرد، محله هایی كه بهبهان و قنوات خوانده می شدند و مردمش از دیرباز با هم اختلاف داشتند. سید فقیهان اصفهانی تبار نخست به قنوات گام نهاد و در آن بخش به اقامه نماز و ارشاد پرداخت . مردم محله بهبهان برای نماز و بهره گیری از محضر آن مجتهد پارسا به قنوات می رفتند ولی در دل از این كار ناخشنود بودند. آنها چنان می اندیشیدند كه باید آفتاب هدایت در محله بهبهان بدرخشید و از آنجا نور و گرما در منطقه پراكنده سازد. یكی از بازرگانان بهبهان با این هدف محقق وارسته اصفهانی را همراه گروهی از دانشوران و مومنان قنوات به خانه خویش دعوت كرد.
شهیداهل قلم
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
“حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است… با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و… - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که “حدیث نفس” باشد ننویسم و دیگر از “خودم” سخنی به میان نیاورم… سعی کردم که “خودم” را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است.”
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد.
روحش شاد و یادش پر رهرو باد
فرمانده شهید(جهان آرا)
تولد و كودكی به سال 1333 در خانوادهای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردكشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید كه از همان كودكی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهانآرا از شركت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عدهای از دوستان فعال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنكه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شركتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء كردند و در آن متعهد شدند كه تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ كوششی دریغ نكرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نكنند.
از جمله سخنانش این بود كه: مادامی كه به خدا اتكا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم. سید محمد دارای روحیهای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده میشد كه در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی كه در زندان به سر میبرد، از نماز شب غفلت نمیكرد. تواضع و فروتنی در سید موج میزد. با وجود اینكه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یك بسیجی میدانست و در حالی كه فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ كرده بود. او به تربیت كادرهای كارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداكاری و شهادتطلبی از خصایص بارزی بود كه وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان كرد. نحوه شهادت در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامنالائمه) یك فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حركت بود تا بدن پاك و مطهر شهدا را به خانوادههایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، كه در منطقه كهریزك تهران دچار سانحه شد و سقوط كرد.
فرمانده شهید(شهید فکوری)
شهید سرتیپ جواد فکوری در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.دورههای تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف4)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستادرا با موفقیت طی کرد.
شهید جواد فکوری فردی واقعا مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهدهدار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع.
یکی از کارهای گرانقدر ایشان همان فرستادن 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید فکوری به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منجسم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش میکرد.
حجم زیاد کار به او اجازه استفاده از مرخصی نداده بود. برای همین درخواست 3 ماه مرخصی داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتی برای تفریح به سفر برویم. ولی با وقوع انقلاب. روز بعد از تمام شدن دوره به ایران برگشتیم. اسفند 57 بود. خانه و زندگیمان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد.
در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود.
البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند که با وساطت یک درجهدار نیروی زمینی که او را نشناختیم، آزاد شد، وقتی برگشت تمام تنش کبود بود، زخم های عمیقی در پایش به وجود آمده بود. او در تبریز ماند و من و بچهها در خانه عمهام در تهران مستقر شدیم.
بعد از ماموریت تبریز و سرکوب حزب خلق مسلمان به فرماندهی پایگاه یکم فرودگاه مهرآباد منصوب شد. بعد از یک ماه فرمانده نیروی هوایی شد و ما نیز با او به دوشان تپه منتقل شدیم. با شروع جنگ، 20 روز خانه نیامد.
زیردست نواز بود. بعداز شهادتش فهمیدیم که سرپرستی5.6 خانواده را برعهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب میکرد. البته هیچ وقت به من نمیگفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاکید کرد: میخواهم شما هم راضی باشید. گفتم: آنچه سرهنگ فکوری میکند مورد قبول و رضایت من است.
یک سال بعد از فرماندهی با حفظ سمت وزیر دفاع شد و یک سال و چند ماه وزیر بود و بعد مشاور عالی ستاد مشترک ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپیما شهید شد.
فرمانده شهید(خاطراتی ازشهید سرتیپ خلبان سید موسی نامجو)
از سال 50 كه فعالیت سیاسی خصوصا برای ارتش خطرناك بود، شهید نامجو نوارها و اعلامیههای امام را پخش و جابجا میكرد. او با همسر و فرزندانش، روابط عاطفی و نزدیكی داشت. نام وی در لیست رژیم شاه بود و به گونهای كه اگر انقلاب نمیشد، اعدامش حتمی بود. سیدموسی نامجو،در سال 49 ازدواج كرد. ثمره این وصلت پاك 3 فرزند(2 پسر و یك دختر) است. دو فرزند شهید نامجو پزشك هستند. وزیر دفاع كابینه دولت عشق در حادثه هواپیمای C-130 به دیدار معبودش شتافت.
(از خاطرات همسر شهید)نماز شبی كه لرزه به اتاق میانداخت
از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ كم و كسری نداشت. مرتب روزه میگرفت و خیلی وقتها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی نبود؛ طوری گریه میكرد كه اتاق به لرزه میافتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم.
او هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی كنیم و از روز اول زندگیمان درمنزل اجارهای زندگی میكردیم. در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی میداد و وقتی من از او خواستم كه منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار كسانی كه نیاز دارند بگیرند. فامیل خود را با وضع سیاسی مملكت آشنا کرده بود و در زمانی كه امام (ره) دستور دادند كه شبها مردم به پشتبامها بروند و تكبیر بگویند، او بیمحابا از ایوان منزل تكبیر میگفت. او مرتب در راهپیماییها شركت میكرد و از هیچ كمكی برای مردم انقلابی دریغ نمیكرد.
رابطه عاطفی با فرزندان
همسرم با فرزندانش روابط عاطفی بسیار نزدیكی داشت. بعضی از روزها كه خیلی خسته بود. من از بچهها میخواستم كه او را اذیت نكنند تا استراحت بكند ولی او با كمال خوشرویی با آنها شروع به بازی میكرد و حرفهای آنها را میشنید و با مهربانی جواب میداد.
با پیروزی انقلاب، او تمام وقت خود را وقف انقلاب کرد. اوایل انقلاب كه بچههای انقلابی پادگانها را میگرفتند خیلی به آنها كمك میكرد و تا نیمههای شب بیرون بود. او میگفت: «بچهها هنوز پخته نشدهاند و آمادگی نظامی ندارند. من باید به آنها كمك بكنم»
بعد از پیروزی انقلاب، او به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید كلاهدوز و تعدادی دیگر از دوستانش اقدام به تاسیس سپاه پاسداران كرد. فعالیت او بعد از انقلاب به قدری زیاد بود كه شب و روز كار میكرد. او واقعا به ارتش و اسلام عشق میورزید. زندگیاش ارتش و دانشگاه افسری بود. او با آنكه از آغاز انقلاب دارای مسئولیتهای مهمی بود. با این حال این پستها و مقامها در او تاثیری نداشتند. او همان نامجوی قبل از انقلاب بود و حتی افتادهتر و متواضعتر از قبل شده بود. او با آنكه در دوران انقلاب فعالیت ضد رژیم داشت، با این حال پس از پیروزی انقلاب، لیستی به دستمان افتاد كه نام او را رژیم شاه جزء اعدامیها نوشته بود و اگر انقلاب پیروز نمیشد او را اعدام میكردند.
زیادی كار ایشان و مسئولیتهای متعددش موجب شد كه ما از دیدن او نسبتا محروم شویم، ولی به خاطر اینكه او برای انقلاب و اسلام و ایران فعالیت میكرد ما تحمل میكردیم. پاسی از شب گذشته به منزل میآمد و چون احساس خطر میكردیم لذا پیشنهاد دادیم به منزل نیاید و شبها در اداره بماند و به این ترتیب از نظر امنیتی از خطر دور باشد. میگفت: ما مسلح به الله اكبریم. بعدها كه رفت دانشكده افسری چند نفری را به عنوان محافظ برای او گمارند كه او با قاطعیت گفت: با این كار دشمن خیال میكند كه از او میترسیم و خوشحال میشود و از پذیرفتن محافظ امتناع کرد.
آرزوی شهادت شهادت آرزوی ایشان بود. در نیمههای شب، وقتی به نماز میایستاد، با خدا راز و نیاز میكرد و با اشك و نالههای بلند از خدا آرزوی شهادت میكرد. او در مورد شهادتش با بچهها صحبت كرده بود و آنها را آماده شهادت خود کرده بود. البته این آمادگی را از سالها قبل به من داده بود و از من خواسته بود در صورت شهادت او اصلا گریه نكنم.
این موضوع را بارها به طور صریح به دخترمان گفته بود و دخترم نیز روی این مسئله حساسیت پیدا كرده بود. اما چون همه ما او را دوست داشتیم گفتهها و سفارشهای او هم برای ما دوستداشتنی بود. گرچه از دست دادن عزیزان بسیار سنگین است، ولی انسانی كه یك بعدی نباشد میداند كه در دنیای دیگر زندگی دیگری وجود دارد و بهتر است انسان راضی باشد به رضای خدا.
پس از بازگشت از سفر، به منزل جدید در خارج از شهر نقل مكان كردیم. برای او كه وزیر دفاع بود این محل اصلا منطقه امنی نبود ولی او بدون توجه به این مسائل با همان فولكس كهنه رفت و آمد میكرد و به تهدیدات گروهكها و تروریستهای ستون پنجم اعتنا نمیكرد…
شهدا شرمنده ایم
ستار،افسراستخباراتی عراق،بچه ها را داخل خاک عراق همراهی می کرد.او به نظر فرد بی اعتقادی بود.از اول صبح کار را شروع کردیم.ناگهان ستار به نقطه ای اشاره کرد و گفت: ((از این مکان بوی عطر می آیدو هر جا بوی عطر باشد ,شهید ایرانی در آنجا پیدا می شود.))
بچه ها آن محل را با بیل مکانیکی حفاری کردند.پیکر دو تن از شهدای عزیز کشف شد.هر چند که بوی مشک و عطر شهدا برای بچه های تفحص امری طبیعی بود ؛ اما این افسر عراقی کاملا تعجب کرده بود.به این نتیجه رسیدیم که حتی عراقی ها هم بوی خوش شهدا را درک می کنند.
از گزارش روزانه ی محمود توکلی،مسئول تفحص لشگر امام حسین (علیه السلام)
یادی از بهشتیان
آشنایی با زندگی نامه شهید سید حسن شاهچراغی
نهم بهمن سال 1331 هجری شمسي در يكي از محله هاي قديمي شهر «دامغان» كودكي از خانواده سادات پا به عرصه هستي گذاشت. نام او را به عزت و يادمان پدربزرگ ، «سيد حسن» ناميدند. او فرزند ارشد آقا سيد «مسيح» بود. وضع مادي پدر چندان روبراه نبود. پدر از راه تدريس و كار در مدرسه ي علوم ديني شهر دامغان در منتهاي رنج و مشقت اقتصادي ، روزگار مي گذراند. حقيقت خواهي ، خلوص ، عظمت روحي ، صداقت ، ايمان و تقوا ، مردم داري و آزاد انديشي او زبان زد خاص و عام بود . خود او مي گويد: من در يكي از خانواده هاي روحاني تولد يافتم. تا آنجا كه به ياد دارم پدرم از راه تدريس در مدرسه ي علوي دامغان به همراه عمويم ، زندگي را اداره مي كردند. پدر بزرگوار شان حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد «مسيح شاهچراغي» در سال1302هجري شمسي متولد شدند. نسبت پدر بزرگ ايشان با 37واسطه به حضرت «احمد ابن موسي كاظم» (عليه السلام) مي رسد كه در «شيراز» مدفون است.
نور هدایت
برای این که خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش را شامل حال ما شود باید اخلاص داشته باشیم و
برای این که اخلاص داشته باشیم سرمایه ای می خواهد که از همه چیزمان بگذریم و برای اینکه
ازهمه چیزمان بگذریم باید شبانه روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد این قدر پاک
باشیم که خدا از ما راضی باشد
قدم برمی داریم برای رضای خدا ،
قلم بر میداریم روی کاغذ
برای رضای خدا حرف می زنیم
برای رضای خدا شعار می دهیم
برای رضای خدا می جنگیم
همه چیز برای رضای خدا …
همه چیز خاص خدا باشد که اگر شد بیهوده نشود چه بکشیم چه کشته شویم اگر این چنین شویم
پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد…
از سخنان شهید همت
فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا…
خواهرم با حفظ حجابت حرمت خون مرا نگه دار
چشم باز کنیم از کوچه کوچه ها و جای جای شهر هایمان شهدا به پا خواستند و رفتند، همه کوچه ها
به اسم شهدا است، باید ما را به یاد شهدا بیندازد، پس چرا نمی بینیم؟ در قبال شهدا مسئولیم ، یکی از
شفاعت کننندگان شهدا هستند. نباشد که مدیون خون شهدا باشیم، شهدا با خونشان ولایت را پشتیبانی
کردند ما نیز باید پشتیبان ولایت باشیم، گوش به فرمان ولی امرمان باشیم ، محور سنجش هایمان
ولایت باشد، پا روی هوس های خود بگذاریم. نباید «من» را مطرح کنیم. حقیقتا آزمایش سختی
است، چه بسا افرادی که سختیها و شکنجه هایی را تحمل کردند و به اینجا که رسیده و «من» را
مطرح کردند نابود شدند. اگر با ولایت باشیم فرمان خداوند که «اطیعوا الله اطیعواالرسول واولی
الامرمنکم» را عمل کردیم. پس باز هم به خاطر خداوند است و هر چه که با محوریت خداوند و
برای خداوند باشد ماندنی است به اقتضای اینکه « کلُّ مَن علیها فان و یبقی وجه و بک ذوالجلال و
الاکرام .»بیایید ببینیم شهدا چه دیدند و رفتند: ما نیز آنگونه شویم، مگر نه اینکه ما مسئولیت پیام
رسانی شهدا را به دوش می کشیم؟ مگر نه این است که آنهایی که رفتند کاری حسینی کردند و ما
باید کاری زمینی کنیم ؟ زینب (س) با پیامش اسلام را زنده نگه داشت و آیا واقعاً در این زمان هم ما
انقلاب و اسلام را زنده نگه داشتیم؟
مگر جز این است که همه شهدا در وصیت هایشان توصیه به حفظ حجاب و پشتیبانی رهبر می کردند؟
غالباً شهدا چند وصیت داشتند: دعا برای امام کنید، دانش آموزان و دانشجویان خوب درس بخوانند،
گوش به فرمان امام باشید و خواهرم با حفظ حجابت حرمت خون مرا نگه دار.
در اینجا جای دارد که با تمام وجود فریاد بزنیم که دختر مسلمان، دختر ایرانی، مرد ایرانی و همه
افراد ایرانی بیاد بیاوریم رشادت ها و شهادت ها و عشق ها و شکنجه ها و… و رسالتی که آنها بر
دوش ما گذاشتند را فراموش نکنیم . زنان ما مراقب حجاب و مردان ما مراقب غیرت خود باشند و
همه ما پشت سر ولایت و رهبری باشیم.
همه ما خانواده های مسلمان و ایرانی متوجه نفوذ دشمن در خانه هایمان باشیم. مراقب فرزندانمان ،
دختران و پسران جوان که با کامپیوتر و اینترنت با همه دنیا ارتباط بر قرار می کنند و به آنها
آموزش چگونه ارتباط بر قرار کردن را بدهیم.
دشمن در کیف و کتاب و دفتر و لباس و همه ابزار و لوازم شخصی ما با زدن تصاویری نفوذ کرده
و کار کرده است و ما نیز آنها را خریداری کرده و استفاده می کنیم، اما باید هشیار و آگاه باشیم.
آخر کلامم را با خاطر ه آزاده ای تمام می کنم که خود تمام پیام است:
نوجان آزاده ای که وقتی خبر نگار زن از صلیب سرخ با سری برهنه آمد با او مصاحبه کند، آن
جوان در اردوگاه عراق و بین نیروها ی بعثی از آن خبرنگار روی بر گرداند و گفت تا چیزی روی
سرت نیندازی با تو صحبت نمی کنم. و این پیام همان زمان به همه دنیا مخابره شد.
دل نوشته ای مختصر از خواهر شهید و همسر جانباز
نجوای دختری دلتنگ با پدر
شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی
به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد،
و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
متن زیر نامه تنها دختر وی است که با پدر شهیدش نجوا کرده است.با هم نامه را بخوانیم و …..
بابا مجتبی سلام
امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب.
یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی، همیشه خبر آمدنت را خانم مربیام به من میرساند:
«سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت!»
و تو در کنار راه پله مهد کودک مینشستی و لحظهای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را
به تو میدادم و با حوصلهای به یادماندنی آن را بر سرم میگذاشتی و بعد بند کفشهایم را میبستی و
در آخر، دست در دستان هم به سوی خانه میآمدیم.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند روبه روی عکس تو ایستادن
و خواندن؛ انگار آدم سبک میشود.
بابای عزیز! تو همه چیز مرا با خود برده ای،حتی حس ناب گریستن را. بی گمان چیزی درآن سوی
افق دیده ای که این گونه خویشتن را به شط جاودانه ی آسمان انداختی، با من بگو چه شنیده ای و
چگونه به راز عباس بی دست پی برده ای؟
ای پدر عزیز! ای پاره دل من، یاد خاطره ی تو را جیره بندی کرده ام که مبادا تمام شوی.….
باور کن هر کجا که می روم تمام دل تنگی های تورا با خود می برم و در برابر افق خاطرات تو
می نشینم و در حضور پنجره ی باز نگاهت برای تنهایی خود دست های اشک آلودم را تکان
می دهم. مگر شهیدان با تو چه گفته بودند که چشمانت را از ما دریغ کردی؟
داغ تنهایی کدام اندوه، تاب ماندن را از تو گرفت و پی به چه رازی برده بودی که گام هایت
تو را تا خاک ریزها برد؟
تو با بال کدام فرشته به پرواز در آمدی؟
ای منتهای دل تنگی من!
ای کاش راز سکوت تو را می فهمیدم ای نوحه خوان حضرت عشق!
ای نور چشم من ای پدر عزیز.!
سیده زهرا علمدار ـ فرزند شهید حاج سید مجتبی علمدار
فاطمه، بانى عظيم ترين خدمت
خدمت فاطمه عليهاالسلام به عالم هستى، قابل هيچ وصفى نيست. او هم به پدرش، به عنوان رسول خدا
و هم به همسرش به عنوان ولى خدا و هم به امت اسلام به عنوان پيروان رسول خدا، خدمت كرد؛
خدمتى كه از عهده ى هيچ كسى، حتى يگانه همتايش اميرمؤمنان نيز برنمى آمد. اگر زهرا عليهاالسلام
و آن خطبه هاى هدايت گرانه اش نمى بود، امروز ما نيز باور نمى كرديم كه حق با على بوده است؛ چرا
كه نفاق ها، كينه ها، دنياگرايى ها، ساده انگارى ها، سياست بازى ها، تطميع ها، تبليغ ها، تحريف ها
دست به دست هم داده و امامت را چنان به انزوا كشانده بود كه حتى اجازه نمى داد فرياد حق جويى
على عليه السلام به گوش احدى از آيندگان برسد.
رسالت و امامت، تحقق بخش هدف خلقت بود و اين فاطمه بود كه امامت را حياتى ديگر بخشيد، رسالت
را مايه ى ثمر گرديد و خلقت را به هدف نزديك گردانيد:
نخل نبوت ز تو شد بارور باغ امامت ز تو شد پر شجر
مهر تو رخشان ز بلنداى عرش سفره ى تو گستره ى عرش
علت غايى به دو عالم تويى فرش جوهره عالم و آدم تويى.
(شعر از حاجى محمد جان قدسى از سخنوران سده ى يازدهم هجرى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.)
آرى، قيام فرهنگى فاطمه عليهاالسلام، حماسه اى بود كه تنها از عهده ى خودش برمى آمد.
آگاهى بخش الهى زهرا عليهاالسلام به امت اسلامى، چنان در اوج بى مثالى است كه پژواك روح بخش
آن تا قيام قيامت، در گوش جان جهان، طنين انداز خواهد ماند. فاطمه در قيام پُر حماسه ى فرهنگى
اش، لحظه اى از افشاگرى و روشن گرى هاى هدايت بخش خويش دست برنداشت تا به همه ى
مسلمانان طول تاريخ بفهماند كه سكوت در مقابل مهاجمان فرهنگى پذيرفتنى نيست؛ غفلت در مقابل
هدف گيرانِ ولايت و رهبرى عقلايى نيست؛ پرده پوشى در مقابل منافقان داخلى فضيلتى نيست؛ ساده
انگارى در مقابل طرح پرشتاب براندازى، تحمل كردنى نيست و آن هنگام كه اصل و اساس اسلام به
ورطه ى خطر افتاده باشد، هيچ تقيه و بهانه اى براى احدى، چه زن و چه مرد شرعى نيست. بايد به
پاخاست؛ بايد فرياد برآورد؛ بايستى در برابر ضلالت قد علم كرد و همچون سيلى بنيان كن بر تيره
خارهاى نفاق خروشيد:
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست.
فاطمه، در مقابل بدعت و تحريف اسلام، آرام ننشست، برخاست، جوشيد و خروشيد، افشاگرى نمود و
روشنگرى كرد؛ چرا كه با الهام الهى و تحديث جبراييل از آينده خبر داشت و مى دانست اين روشنگرى
ها عاقبت دل هاى لايقى خواهد يافت و نقش بى نظيرى را در به ثمررسانى و محقق سازى هدف خلقت
ايفا خواهد نمود.
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″/>
اخلاص
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″/>
اشد این قدر پاک باشیم که خدا کلاً از ما راضی باشد قدم برمی داریم برای رضای خدا ، قلم بر میداریم روی کاغذ برای رضای خدا حرف می زنیم برای رضای خدا شعار می دهیم برای رضای خدا می جنگیم برای رضای خدا همه چیز همه چیز خاص خدا باشد که اگر شد بیهوده نشود چه بکشیم چه کشته شویم اگر این چنین شویم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد…
از سخنان شهید همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا…
راز گزینش حضرت خدیجه (س) به عنوان برترین زن تاریخ
دقّت در اسناد روایی و تاریخی معتبر، معیار برتری و راز گزینش خدیجه (س) به عنوان برترین زن تاریخ را این سان نشان می دهد:
۱. نواندیشی و نوگرایی او در آن جامعه و شرایط عقب مانده و تاریک اندیش و غرق در تعّصب و خشونت روزگار خویش.
۲. خردمندی و خِردورزی و هوشمندی و درایت او، در آن حال و هوایی که مدیریت جان ها و جامعه ها، به جای خِردها و وجدانها، در دست کشش ها و تمایلات سرکش بود.
۳. قدرت سنجش و مقایسه و بهترین انتخاب در سه محور حساس، همچون: دین و آیین یا راه زندگی، گزینش شریک زندگی، هزینه نمودن آن ثروت هنگفت، آن هم در آن محیط و دنیایی که دنباله روی از بتِ نیاکان و زورمداران و آداب و رسوم رایج و غالب، نه تنها وظیفه که ملاک برتری و جواز ادامة حیات هم بود.
۴ عدالت طلبی، آزادی خواهی، حق جویی، برابری خواهی و مبارزة با ظلم و برتری جویی و نژادپرستی.
۵ پاکروشی و پاک منشی، در آن شرایط
۶ استقلال در اندیشه و عمل و موضع گیری شجاعانه به سود حق و عدالت و آزادی، در پیکار استبداد و آزادی.
۷. نفوذ، همراهی و همرزمی با پیامبر و مفتخر شدن به مقام مشاور، وزیر شایسته و کارآمد او.
۸ . اعتبار، امکانات و خانة خویش را به فروزشگاه دین و آیین و پناهگاه پیامبر و مردم خداجو و حق طلب و آزادی خواه و بی پناه تبدیل ساختن، و پای این کار سِترگ، دلیرانه مقاومت و ایثار نمودن.
۹. قدرت شگرف مدیریت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تجاری.
۱۰. کارآفرینی و گره گشایی و سعادت سازی به انگیزة بشردوستی و مردم خواهی و مهر به بندگان خدا.
منبع: برگرفته از کتاب نیم نگاهی به مدیریت و کارآفرینی خدیجه (س) نوشته: علی کرمی فریدنی، ص ۱۴