با این همه بزرگی ...
همیشه چه با اعتقاد قلبی چه با لقلقه زبان می گوییم: خدایا شکرت، خدایا چقدر بزرگی
اما کافیه یک دقیقه در گوشه ای دنج و ساکت سرمان را روی زانوهایمان گذاشته و فکر کنیم راستی راستی خدا خیلی بزرگه،
نه فقط بزرگ که خیلی با صفاست یا به قول امروزی ها خیلی با مرامه، صفات عشقه اوس کریم.
همان خدایی که خیلی وقتها به جای اینکه مچمان را بگیرد، دستمان را گرفته،
بجای اینکه با این همه معصیت در خانه اش را به روی ما ببندد، باز ما را صدا زده که صد بار اگر توبه شکستی بازای…
با آن همه رسوایی که نمودم باز رسوایم نکرد و دوباره صدایم زد که ادعونی استجب لک ..
با آن همه درهایی که غیر خانه او را کوبیدم باز با نوایی آرام دلداریم داد که بازگرد شاید راه را اشتباه رفته ای راه آستان من این است اهدنا الصراط المستقیم …
با ان همه مشکلات زندگی که از همه کمک خواستم الا از متعال هستی بخش باز به من آرام الهام کرد که پاک کن تمام مشکلات در دست اوست
خدایا در عجبم از این همه معرفت و بزرگی و صفا …
بقلم فائزه
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
دنیا با خنده ما می خندد
دوست عزیزم
خوش خلق و مزین شدن به اخلاق نیکو موجب دوام بنیان های اجتماعی و فرهنگی است.
اگر به دوستان و بستگان محبت و مهربانی تعارف کنیم سرکه های زندگی عسل می شود.
با داشتن منش نیک در زندگی دشمنان و حسودان را وابسته و مشتاق به خود می کنیم.
پس ارزش این دنیا با این زود گذر بودن اقتضا می کند که بخندیم تا محبوب دیگران باشیم
و تلخی های این دنیا در کام خود و خانواده خود قند عسل کنیم
دنیا با خنده ما می خندد
ودیگران از گشاده رویی ما کامیاب می شوند
خنده و ذوق هرکسی موجبات شاد بودن ما را نیز فراهم می کند.
پس با خود مرور می کنیم که از امروز با همدیگر می خندیم اما به همدیگر نمی خندیم
بقلم فائزه
میله های فلزی
صدای ترگ خوردنت حال من را گرفت
خمیدی زمین خوردنت حال من را گرفت
اسیر نگاههای بی حوصله گشته ای
شکستی و تا خوردنت حال من را گرفت
ببین پاره های دلم را که جان می دهند
به تابوت بی صبری خیزران می دهند
ببین بغض های گره خورده را در گلو
به رسم زمانه شکستن، نشان می دهند
نفسهای سردت غزل های دلتنگی است
چه کس پنجره را دوباره به روی تو بست
به تسکین قلب پریده لبت بغض غم
ترگ خورد و آهسته پیچید و در خود شکست
نبود میله های فلزی سزاوار تو
هزاران در بسته هر شب گرفتار تو
ندارم برای تسلای قلبت غزل
فقط هق هق گریه هام گشته گیتار تو
سکینه سلطانی
سطح 3 - رشته تفسیر و علوم قرآنی
فرصتی دوباره
به نام خداوندی که می خواهد به هر وسیله ای بندگانش را بیامرزد و به بهشت راهی کند.
به نام خداوندی که ره هفتاد ساله را ، یک روزه رفتن به بندگانش آموخت .
به نام خداوندی که میانبر های دنیوی به سوی دنیای ابدی را به بندگانش آموخت .
و به نام پروردگار مهربانی که فرشتگانش را مأمور کرد تا از برای بندگانش طلب عفو نمایند.
و به نام خدایی که به ما این فرصت را عطا نمود تا این روز بزرگ یعنی 25 ذیقعده را برای تکمیل بندگی قدر بدانیم.
خدایا توفیقی عطا کن تا اگرچه شب های قدر را از دست دادم بتوانم در این روز بر استانت سجده کنم و شب قدری دیگر را بیافرینم.
خدایا فضیلت روزه این زمان با برکت را به همه آرزومندان عطا بفرما.
روز دحوالارض از چهار روزی است كه در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن، ممتاز است.
و در روایتى آمده است كه روزهاش مثل روزه هفتاد سال است ؛ و در روایت دیگر كفاره هفتاد سال است و هر كه این روز را روزه بدارد و شبش را به عبادت
بسر آورد از براى او عبادت صد سال نوشته شود ؛
و هر چه در میان آسمان و زمین وجود دارد براى كسی كه در این روز روزهدار باشد استغفار میكنند.
و این روزى است كه رحمت خدا در آن منتشر گردیده و از براى عبادت و اجتماع به ذكر خدا در این روز اجر بسیارى است.
بقلم فائزه
لبریز انتظار
خم گشته پشت ماه ولی تو نیامدی
روزم شده سیاه ولی تو نیامدی
آئینه جان سپرد در آغوش گرم آب
پر گشته ام ز آه ولی تو نیامدی
غم بال و پر گرفت میان وجود ما
خواندم به گوش چاه ولی تو نیامدی
لبریز انتظار شده پیچک دلم
ای قبله ی نگاه ولی تو نیامدی
این جمعه هم گذشت تو بشکن حصار غم
تنها ترم زماه ولی تو نیامدی
سکینه سلطانی
طلبه سطح 3- گرایش تفسر و علوم قرآنی
شعر تنهایی از مادری تنها
دستهایم چه پیر و فرتوتاند
دست، نه! دستههای تابوتاند
روزی این دستها جوان بودند
نازک و نرم و مهربان بودند
مانده امروز از آن همه پاکی
زان همه چیرگی و چالاکی
پوستی تیره و چروکیده
استخوانی تکیده، پوسیده
شده نشخوارِ یادها، کارم
خویش را این چنین میآزارم
گاه زین پیر مانده در زندان
یاد کی میکنند فرزندان
گاهی از من سراغ میگیرند
لیک اما ز دیدنم سیرند
سرد و نامهربان و ناهنجار
رفع تکلیف میکنند انگار
چه کنم درد من نمیدانند
خواهش جان من نمیخوانند …
شاعر: منزوي
*****
بسم الله الرحمن الرحیم
خسته ام، ناتوان، مأیوس، سرگردان
به دنبال چشمه ساری که جان خسته ام را در زلال آن شستشو دهم و روح تشنه ام را در آن سیراب کنم، دنبال منبع نوری که وجود تاریکم را روشن کند، دلآرامی که دل ناآرامم را آرام کند، به هر جه دست می اندازم دست از پا درازتر برمی گردم و به هر چه دل می بندم، دلم را می برد.
در این حیرانی و سرگردانی نوایی دلنشین به گوشم می رسد: بسم الله الرحمن الرحیم
آرام می شوم، نیرو می گیرم، مطمئن می شوم چرا که (کسی که سایه خدا را بر سر خود می بیند با همه ناتوانی، ناتوان نمی شود. کسی که به یک قدرت لایزال الهی متکی است، درمانده نمی شود. کسی که محبوبی را با همه وجود دوست دارد، می پرستد و ستایش می کند، هرگز انگیزه اش را برای ادامه حیات از دست نمی دهد، کسی که دستش را به دست خداوند بی همتای خویش سپرد هرگز گم نمی شود، سرگردانی نمی کشد و سر از ناکجا آباد در نمی آورد)
واین است اعجاز بسم الله الرحمن الرحیم
بقلم محبوبه بنائیان
طلبه پایه اول (پاره وقت)
التماس ...
ای باد صبا، پیامی از این مهجوران مشتاق به سمت خطه قدس خراسان برسان. به سمت دیار پاکان و نیکان، به سمت کعبه حاجات، همان جا که پیکر پاک حقیقت و اسوه علم و فضیلت آرمیده است.
ای پیک راستان سلاممان را تقدیم کویش نما و مشام جانمان را به عطر وجودش نوازش بخش.
ای پیک خوش خبر به ولی نعمت ما بگو: آقا همه جدا از روضه ات محزون و زاریم
بگو از حجرت در تب و تابیم و همچون ماهی خارج از آب و تنگ بلورین ثانیه های آخر را به نطاره نشستیم.
بگو ای مظهر الطاف قدسی باری تعالی از درگاهت ما رستگاری می خواهیم.
بگو ای معدن لطف و عنایت ای مرکز جود و سخاوت ما را از این هجران خلاصی بخش تا دمی در حرم امن شما بیاساییم و با نوای طنین انداز امین الله گوش جانمان را به نوای قدسی بیالاییم.
ای رکن ایمان و احسان، حسرت دیدار بارگاه منورت وجودمان را احاطه نموده است.
آقا جان کاش می شد قلب تاریک ما با نفس مسیحایی شما طلایی می شد.
آقای خوبی ها قبولمان کن که سر تاا خطاییم و گدای کوی احسان شماییم
هر جا دلی شکسته است به اینجا بیاورید
اینجا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است
بقلم خانم رحمتی
نبرد هنوز هم جاری است...
یادمان می آید؟ یادمان می اید روزهایی که در میدان های شرف و عزت، صلابت و عطوفت را به هم می آمیختند و در سنگرهای مقاومت، عطر عرفان و صفا را می پراکندند.
روزهایی که دفتر ماندگار تاریخ و دیباچه عشق نام و نشان حماسه سازانی را ترسیم می کرد که در معامله شرافت و دنائت، قاب های رنگین تزویر و فریب را فروختند و متاع نایاب غیرت را خریدند تا در محکمه تاریخ، اسناد شرف و مردانگی و شهادت را به تماشاچی نماها عرضه دارند و بر بام بلند آسمان بنگارند با ارداده آهنین، جبر زمان را به خاک می ساییم.
آن روزها، آنها خواهان قرب بودند و مقرب شدند، فریب سراب را نخوردند و به سرچشمه حقیقت متصل شدند. نهال صبر و انگیزه و ادای تکلیف را کاشتند و میوه ظفر چیدند. شوق بندگی و عشق پرستش منبع تغذیه روحشان بود و ایمان و عقیده سلاح رزمشان. بت نفس و هوای نفسانی را با اعتقاد راسخ در هم شکستند تا ابراهیم زمانه گردند و آتش نخوت، غرور، کبر وریا را به گلستان عشق و رضای الهی مبدل گردانند.
ان روزهایی که مشتاقان شهادت ضربان قلبشان را با تپش نخلستان هماهنگ می کردند و شانه هایشان از غربت و سکوت به خود می لرزیدند. دنیای پوشالی غرور را فروریختند تا طعم عروج و وصال را بر دلهای زلالشان بچشانند.
کاش سرکی می کشیدیم پشت سنگرهایی که صدای غربت به هم خوردن بال های شکسته شان به گوش می رسد، کاش زخم هایی که بوی حکایت های خاکریز را می دهد حس می کردیم، کاش تاول هایی که بوی عشق را می دهند می دیدیم، کاش می توانستیم از میان امواج بی خیالی و خودپرستی امتداد سکوت و مظلومیت را بشنویم تا روح خسته و له شده مان را عمری دوباره و جلایی ماندگار ببخشیم.
بیا اینه ها را دوباره مرور کنیم و ارزو کنیم که دوباره در قاب نگاهمان جای گیرند و صدای نفس هایشان را دوباره بشنویم
و باور کنیم که نبرد هنوز جاری است…
بقلم فائزه
محمد(ص)،بهانه آفرینش
الله اکبر الله اکبر اشهد أن لا إله إلا الله أشهد أن محمدا رسول الله
این بانگ اذان از پشت مأذنه های قلوب مردم شوریده و دل رمیده از عصر مدرنیته دنیاست.
اربابان زمین که دنیا را ملک پدری خود می دانند، قرن هاست با کشتن خدا راه آسمان را بسته و ظلمت را فراگیر کرده اند و انسان را در ساحت نفسانی خویش مدفون نموده اند.
از نور می ترسند، از نور می گریزند، چه بازی ها و چه شیطنت ها که نکرده اند تا تو و آئین تو را خشن چلوه دهند.
اما اینک خلایق تو را رحمت قلب ها می نامند و رسول مهر و مهربانی می خوانند.
یا مجمد
ای کاش نمی شنیدم ای کاش هرگز نمی خواندم، این حدیث را که فرمودی: هیچ پیامبری در امر رسالت همچون من اذیت و آزار نشد.
ای جان به فدایت ای هزاران بار جان به فدای نام تو و آئین تو باد.
به خدا سوگند تو را در قلب هایمان متولد می کنیم
به خدا سوگند تو را در عقل هایمان متولد می کنیم
دل هایمان را به وجود پر برکت تو پیوند می زنیم. که با تو بودن یعنی صعود تا سدره المنتهی.
و بی تو ماندن یعنی سقوط در قعر رذیلت ها.
ای محیا،با تو زندگی را معنا می کنیم و رستاخیز اسلامی به پا می کنیم تا دجال ها ببیند و بمیرند.
ای دجال ها، چشمان شیطانی خود را باز کنید و رستاخیز ما را ببینید که رستاخیز اسلامی، نفاق نیست، حماقت نیست، قشری گری نیست.
اسلام ناب محمدی، چهره زمخت و تاریک نیست، وهابیت سعودی نیست، طالبانیسم پاکستانی و افغانستانی نیست، اسلام ناب محمدی، وعده الهی برای جویندگان حقیقت است.
راه محمد از میان توده های مستضعف تاریخ گدشته و خواهد گذشت.
خلق و خوی او استکبار ستیز و مظلوم نوازی است. دین او تنها نسخه بی بدیل رهایی ملت هاست. دین او تحقق حکومت قسط و عدل و داد است.
پیامبر بهانه آفرینش است، راه و مرام او کمال هستی است پس با ولایتش زندگی می کنیم و با ولایتش می میریم و جاودانه می شویم.
همه را بیـازمودم ز تو خوشترم نیـامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنب ها گشـوذم زهزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
بقلم خانم رزم آرا
تو کجا و من کجا ...
من کجا و تو کجا که شنیدم قطره های خونت با همین خاک های شلمچه یا طلائیه، یا شاید با آب های اروند همراه شد تا من را که بعد از سال ها به زیارت تو کشانده، هشدار دهد و کسی از درونم فریاد بزند که:
های! می دانی فاصله ی خونی که در رگ توست با آن قطره های خون در چیست؟
من کجا و تو کجا که شنیدم چقدر راحت چشمت را به زرق و برق چراغ های شهر بستی! چراغ های چشمک زنی که مردمش را از نگاه به آسمان باز می داشت و تو اما دنبال ستاره ها بودی و همین شد که خودت هم یکی از ستاره های آسمان شدی.
من کجا و تو کجا که شاید در یک لحظه ی ملکوتی، به قشنگی تمامی عمر آدم ها، کوله بار گناهانت را زمین گذاشتی و قنوت گرفتی، سجده ی شکر یا توبه نمی دانم، هر چه بود در یک لحظه عهدی بستی و تمام شد و همه چیز از همین یک لحظه شروع می شود، لحظه هایی که شاید یک چشم بر هم زدن بیشتر طول نکشند، اما چشمه ای در قلب آدم ها می جوشانند که سعادت عمری را رقم می زند، لحظه ای که میثاق می بندی همان باشی که او می خواهد.
وقتی بر خاکی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم، با تو پیمان بستم، کوله بار گناهانم را همان جا روی زمین بگذارم و همان میثاقی را ببندم که تو با خدا بستی.
هنوز کلام پیر جماران را از یاد نبرده ام که گفت جنگ تمام نشده است، جنگ ما جنگ حق و باطل است و تا پایان تاریخ ادامه خواهد داشت.
من هر روز در کشاکش زندگی معنای این کلامش را در می یابم، در جنگی که هنوز تمام نشده است با مسئولیتی شاید هزاران بار سنگین تر. گاهی که بار سنگین این مسئولیت را بر دوشم احساس می کنم دلم برای آسمان تنگ می شود.
و تو می دانی که در این زرق و برق شهرها پیمودن راه آسمان چقدر سخت است.
همراهیم کن
… تا شاید من هم به آسمانی ها بپیوندم.
… تا شاید من هم یکی از آن هایی باشم که امام عصر(عج)، برای خودش انتخاب می کند.
… تا شاید من هم مثل تو پرواز کنم.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک و بین یدی ولیک.
بقلم فائزه
معصومه جان! عطر میلاد تو، چون نسیم بهشتی است که مشام دلها را می نوازد؛ میلاد بانوی مهر و وفا، نور دیده رضا حضرت معصومه علیهاالسلام مبارک باد!
بانوی خوبی ها سلام
ای زیباترین مطلع غزل های عاشقی سلام
ای بانوی آیینه ها سلام
ای مظهر عصمت و نجابت سلام
ای نگین درخشان ایران سلام
امشب شهر قم به یمن حرم پر نور شما گلباران و چراغانی است. و بارگاه نورانی شما محل نزول فرشتگان بر زمین و دروازه بهشت است.
شمیم بهشتی شما مشام جانهای خسته از هتک حرمت به ساحت مقدس نبوی را نوازش می دهد.
ای بانوی معصوم هستی! نگاه معصومانه ات، امید را در دل خسته زمین میرویاند و رایحه پاک بهشتی ات، نسیم را به وجد می آورد.
به یمن میلادت، ذره ذره نور میشویم و قطره قطره حضور، و دل را به سرای کرامتت دخیل می بندیم تا در روز مقدس تولد تو با دستهای پاکت تطهیر شویم.
آسمان چشم گشاده تا از انوار الهی معصومه اهل بیت نورانی شود و ظرف دلش را پر از پرواز فرشتگان سازد.
زمین دل گشوده تا همه عطشش را با کرامت کریمه اهل بیت سیراب سازد.
زمان، هروله میکند تا هلال ذیقعده را در آغوش کشد و از خبر ولادتِ نوری از انوار ولایت در مهد امامت و وصایت، سرشار شور و مستی شود.
امشب قافله قافله مشتاقان شما برای عرض ارادت و پابوسی دخیل ضریح منورت گشتند.
امشب دسته دسته عاشقان خصالت می شتابند تا مقدم پر خیر و سرور خواهر امامت و دختر ولایت را به محضر سلطان سریر ارتضاتبریک و شادباش بگویند.
ای بانوی جنان! در آستان مبارکت خم می شوم و سلام می دهم تنها به یک امید ، به امید آنکه جوابم را بدهی می گویم:
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
به قلم فائزه
چه نیکو سخن گفت آن مرد نیک
«کدخدا» ، یا آن ابو الهولی که بر این دهکده جهانی حکم می راند (آمریکا)، پیش از آنکه قدرتمند باشد هراسناک است
و پیش از آنکه قدرت نمایی کند درباره قدرت خویش سخن پراکنی می کند و مردمان را می ترساند.
با اندکی تأمل می توان به عمق معنای این کلام پی برد.
کلامی از سید شهیدان اهل قلم، مصداق این سخن پر محتوا در همین زمان معاصر کاملا متجلی می شود
شما هم با این عقیده موافقید؟
قدرت های بزرگ پیش از انکه بزرگ شوند اول بزرگی خود را در بوق و کرنا می کنند
تا حساب به دست بقیه ممالک و کشورها بیاید،
پیش از آنکه آنها از دیگران بترسند با چند شبح پوشالی دیگران را به ترس و لرز می اندازند،
و اینگونه سناریوی ابر قدرت و قدرت برتر بودن را می نویسند تا همه بازی کنند،
بازی از جنس خیمه شب بازی
بقلم فائزه
سوز دل...
امروز هیچ دلی نیست که از زخم نگوید و هیچ حدیثی نیست که از غربت و تنهایی نسراید
امروز تمام شکوفه ها از بی حرمتی به گل بوستان الهی در سوز و گدازند
امروز مردم با غیرت جهان اسلام بار دیگر ندای طلم ستیزی را از مأذنه های مساجد سر می دهند تا به دشمنان همیشگی اسلام بفهمانند که محمد (ص) مردی از تبار خورشید است که روشنایی ابدیش راه هدایت و سعادت را برای ما متجلی می سازد.
امروز پرچم سرافراز اسلام بر گستره دستان مردمی می شکفد که عطر وجود ائ را از قرآن ناطق استنشاق می کنند
امروز دوستداران خاندان رسالت و نبوت بغض سکوت را می شکنند و دوباره نه بلکه هزار بار نوای ملکوتی الله اکبر در فضای معطر مساجد و خیابان ها طنین انداز می شود.
امروز دوباره دل های اندوهگین نمازگزاران آدینه به یاد تنهایی پیامبر و غربت بقیع به مدینه پرواز می کند و با چشم هایی اشکبار از بی حرمتی ابرقدرتهای بی حیا به ساحت مقدس و ملکوتی خاتم المرسلین، حبیب اله العالمین، پیامبر رحمت و عطوفت نوای الله اکبر و لا اله الا الله را سر می دهند تا اندکی زخم دل مسلمانان تسکین یابد و گوش جهانیان از لبیک عاشقان آزرده و کر شود.
به امید خدا و با مدد همیشگی خدای متعال تسبیحات امروز نمازگزاران نوای روحانی محمد رسول الله است.
انشاء الله
بقلم فائزه
نیایش با معبود هستی
خدایا! اگر مرا به جرمم مؤاخذه کنی به عفوت مواخذه می کنم
و اگر مرا در آتش بیندازی به ا هل آتش می گویم که من دوستت دارم.
از همان ابتدا نامت را بر روی گلبرگی از گل شقایق حک کردم و بر دیواره قلبم آویزان نمودم تا برای همیشه قلبم با نامت متبلور شود.
دوست دارم خرده خرده احساسم را و ذره ذره وجودم را نثار وجود لایتناهیت کنم.
دوست دارم از پیچک امید بالا روم و اذان عشق سر دهم.
دوست دارم محراب نگاهم را به زمزمه توحید خلاقیت بدوزم. ولی نمی دانم، نمی دانم چرا وقتی به طراوت گل سرخ، به لطافت پر طاووس، حتی وقتی که به غربت یک دل خسته نگاه می کنم عکسی از رخ تو با قابی طلایی در وجود همه آنها می بینم.
می خواهم پنجره طلوع آفتاب زرگونت را به سوی رگ های خسته ام باز کنم و با ذکرت مرهمی بر دل پژمرده ام گذارم و با حضورت افکار خشکیده ام را آبی از جنس وجود بدهم. و من می خواهم بر روی تک تک سلول های گوش باد بگویم که تو را دوست دارم تا باد برود و آهنگ عشق من نسبت به تو را در تمام روزنه های زمین بنوازد.
می خواهم فریاد بزنم؛ فریادی به بلندای آسمان و بگویم که ای عالمیان من او را بیشتر از غنچه گل سرخ، ذبیشتر از نغمه قناری، یا نه بیشتر از تمام عالم دوست دارم.
می خواهم روی تکه تکه آب هاب جهان با قلمی نازک تر از اشعه خورشید بنویسم دوستت دارم.
می خواهم وقتی که مردم بر سر قبرم ابرها را بفشاری تا از روی قبرم گل لاله ای بروید که روی گلبرگ های آن نوشته دوستت دارم.
ای خدا، ای معبود، ای اله من
به قلم مرضیه زندی
دلتنگی ...
عصریست غریب و آسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هر روز بـهان ه ای گرفتیم و گذشت
عیب از من و توست عشق بی تقصیر است . . .
شب تار را روشنايي و زمستان سرد را گرما و خاموش كننده شعله طغيان و سركشي اوست.
اساس ظلم را بركندن و نهال زيباي عطوفت و مهرباني را نشاندن فقط به دستان نيرومند و لطيف او امكان پذير است.
وقتي او بيايد ديگر خبري از گرد و غبار ظلم و بي عدالتي در سرتاسرگيتي نخواهي يافت و ناله هاي جان سوز كودكان يتيم و
كهنسالان بي رمق را حتي كنج ويرانه ها و تاريكي شبها نخواهي شنيد .
ديگر نداي ظلمت نفسي را براي آمدنش تأويلي نيست كه اگر ظلمي بر خواست بي ترديد در غيبت اوست.
خود حضرت اين نويد را داده اند در جواب به يكي از ياران خود كه:
« ابي الله عزوجل للحق الا اتماما و للباطل الا زهوقا»
[ اراده حتمي خداوند بر اين قرار گرفته كه دير يا زود پايان حق پيروزي و پايان باطل نابودي باشد]
اي تصوير مجسم حق و عدالت و اي نابود كننده ظلم و جنايت همچنان با خيل عظيم عاشقانت سحرگاهان چشم انتظارت
هستيم و دست در دست هم شكوه به درگاه ايزد منان بريم كه أين بقيةاله…
یا قائم ال محمد… برای دیدنت انیه ها را به نظاره نشستم تا برای همه صفر عاشقی را معنا کنم.
آقای مهربانم صبحگاهان با ندبه فراغت تحویل می شود و غم باز نگشتن یار قدیمی دیدگانم را پژمرده می سازد.
ای کاش فردا صبح غیر از جمعه های دیگر باشد خورشید عالمتاب از رخ وجود شما در پشت سرسرای آسمان با شرمساری صورت به زیز افکند و ازکشیدن نام آفتاب نور افشان به دست زمین بلعیده شود.
نگاشته شده توسط طلبه سطح 2
ای بی نیاز بنده نواز
خدایا مرا ببخش اگر صدایت نمیزنم! فراموشت نکرده ام…
خدایا مرا ببخش اگر چیزی از تو نمی خواهم! همه چیز را از تو گرفته ام…
خدایا مرا ببخش اگر طنابم را گسسته ام! پوسیده بود محکمترش را می خواهم…
خدایا مرا ببخش اگر به سوی دیگری میروم! در این سو ره یافتگان کمترند…
خدایا مرا ببخش اگر آتش عشقت را با اشک هایم بیرون می رانم! دارم شعله ور می شوم…
خدایا مرا ببخش اگر خودپرستم! در وجودم تو را یافته ام…
خدایا مرا ببخش اگر به دنیا دل بسته ام! در شوره زارش رد تو را می جویم…
خدایا مرا ببخش اگر در عشقت کفر می گویم! قلبم گنجایش این همه رحمت را ندارد…
خدایا مرا ببخش اگر چشمانم را بسته ام! میخواهم امشب خواب تو را ببینم..
یلدای وصال انسان
شب قدر،شب حضور کلام خدا بر دل محمد صلی الله علیه و آله وسلم است؛
شب قدر، بهترین شب سال، بالاتر از هزار ماه و یلدای وصال انسان با خداست؛
شب قدر، شبی است که در آن تقدیر انسان را در دفتر هستی رقم می زنند؛
شب قدر، فرصتی مناسب، برای هماهنگی انسان با فطرت خداداده اوست؛
شب قدر، وقت خانه تکانی دل های گنه کار از گناه و آلودگی است؛
شب قدر، شب نزول باران غفران الهی بر کویر دل های گناه آلود است؛
شب قدر، هنگام اتصال انسان های بریده از معنویت، به دامان محبت خداست؛
شب قدر، تارک خویش را به زیور شهادت اول مظلوم تاریخ آراسته است؛
و شب قدر، شب شکوفایی شکوفه های نیایش در سحرگاهان بیداری دل هاست.
دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي “خدا” آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت …
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت